Tuesday, November 3, 2020

حکومت اسلامی و تروریسم‌ اسلامی پدیده‌های ایرانی‌اند

 



حکومت اسلامی و تروریسم‌ اسلامی پدیده‌های ایرانی‌اند


آرمین لنگرودی – به گمان بسیاری از ما، تاریخ ایرانیان در درازای سده‌های گذشته، همواره قربانی دسیسه‌های «دیگران» بوده‌ است.  این امر شامل چگونگی مسلمان شدن ایرانیان نیز می‌گردد. افسانه نابودی دو اَبَرقدرت مسلط جهانی (ایران و بیزانس) در سده هفتم میلادی به دست یک «قبیله» بیابان‌زی تنها یک ادعای بی‌پایه است، که گویا تاریخ، الزامی به اثبات آن در خود نمی‌بیند!


اگرچه بنیانگذاران اسلام و مروجین اصلی تمامی جریانات آن (اعم از سُنی و یا شیعه) همگی ایرانی بوده‌اند، مسلمانان (و طبیعتاً ایرانیان هم) هنوز بر این عقیده‌اند، که این دین در صحرای عربستان پدیدار گشته و بدین جهت برخی آن را به مثابه بلایی می‌بینند، که عرب‌ها بر سر جهانیان آورده‌اند. با وجود تجربه‌های چهل سال اخیر پس از انقلاب ایران، لجاجت در  انکار نقش معاصر  ایرانیان نیز در «دوباره زنده کردن» و «گسترش»  بنیادگرایی اسلامی در سطح جهانی نیز، غیرقابل باور می‌نماید. نه تنها در آغاز اسلام این ایرانی‌ها بودند که به عرب‌ها آموختند، چگونه برای حکومت کردن از بقایای دین مسیحی خود  یک دین جدید بیافرینند، بلکه در دوران کنونی هم این ما بودیم که (با انقلاب سال ۵۷) مومیایی اسلام را از گور خود بیرون کشیده و بر گُرده جهانیان نشاندیم: ما «کُننده» کاریم، دیگران «مسئول» آن.


انقلاب اسلامی ایران؛ مانیفست واپسگرایی در دوران مدرن


تا پیش از برپایی حکومت اسلامی در ایران، جهان قوانین «شرع» را نمی‌شناخت. این ایرانیان بودند که این قوانین عقب‌مانده راـ که بخش بزرگی از آنها از روایات ساختگی حدیث‌نویسان اسلامی می‌آیدـ  به رتبه «قانون اساسی» خود ارتقا دادند. قوانینی که در خصوصی‌ترین زاویه‌های زندگی مردم رسوخ کرده و تمامی اعمال زندگی انسان‌ها راـ از نحوه ورود به مستراح گرفته تا همخوابی و «وظایف» جنسی زنان در مقابل مردانـ به آنها دیکته می‌کند.


تا پیش از حکومت اسلامی در ایران (۱۹۷۹/ ۱۳۵۷)، جهان «ولایت فقیه» را نمی‌شناخت. اینک بر کسی پوشیده نیست، که خمینی خواهان «حکومت خودکامه اسلامی» (بخوان: IS) بود: نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر[۱]. این روشنفکران «چپ وراست» ایرانی بودند، که وصله ناجور «جمهوریت» را به قامت ارتجاعی حاکمیت اسلامی چسباندند. این شریعتی‌ها، طالقانی‌ها، سروش‌ها، یزدی‌ها، بنی‌صدرها، توده‌ای‌ها، فدائیان و… بودند، که به رسم «برمکیان دوران عباسی» به مسلمانان آموختند چگونه به تاریخ «خدعه» زده و مخالفان خود را به سلاخ‌خانه «دیوان زنادقه» بفرستند. دیوانی که بعدها خود این جماعت را نیز به محاکمه کشید. این ما ایرانیان بودیم که به اسلام عبای ناموزون «ضداستعماری و ضدامپریالیستی» پوشاندیم و حتی ادعا داشتیم که اسلام ضرورت وجودی فلسفه «ماتریالیستی» را برای رهایی کارگران سوسیالیست از بین برده‌ است[۲]. این وصله ناهمگون «جمهوریت» هنوز هم پس از چهل سال حکومت اسلامی، بر قبای این نظام نمی‌چسبد و دائماً توسط همین به اصطلاح «روشنفکران» در حال روتوش و ترمیم شدن است، حتی اگر این حکومت با زبان و بی‌زبانی هزاران بار خود را از آن مبرا دانسته باشد.


تا پیش از حکومت اسلامی جهان «صدور انقلاب اسلامی» (بخوان تروریسم) و «حکومت جهانی اسلام» (بخوان کشورگشایی منطقه‌ای) را هم نمی‌شناخت، امری که یک جنگ هشت ساله را برای مردم ایران و عراق (و به بهای یک میلیون قربانی) به ارمغان آورد، چرا که خمینی عراق را برای اولین تجربه برای این تئوری خود مدّ نظر گرفته بود. این امر با وجود آنکه آغازگر جنگ‌های متداوم منطقه‌ای و بدبختی روزافزون مردم آن شد، برای خمینی و ملایان ایرانی یک موهبت و برای تروریست‌های کشورهای اسلامی یک الگو و سرمشق شد. بیهوده نبود که دار و دسته اخوان‌المسلمین از اولین گروه‌هایی بود، که رژیم اسلامی را به رسمیت شناخت، چرا که انقلاب ایران تأیید فلسفه وجودی اینگونه گروه‌ها بود. حمله تقریباً پانصد تروریست در نوامبر سال ۱۹۷۹ به مسجد مکه الهام گرفته از انقلاب «مستضعفان» ایران بود. امری که به واکنش رژیم سعودی در مقابل حکومت ایران و در دهه‌های بعد منجر گردید.


تا پیش از حکومت اسلامی تصور جهان از «قضاوت» همان گسترش عدالت بود. تغییر نقش قاضی از «دادرس بی‌طرف» به «مدعی‌العموم» شاهکار انقلاب اسلامی است. امری که با نام صادق خلخالی عجین گردیده است. بر طبق این سیستم، همه مردم گناهکارند مگر خلاف آن (و بدون حق استفاده از یک وکیل بی‌طرف) ثابت شود! با این امر تمامی ادعاهای «عدالت اسلامی» به یک دروغ بی‌پایه تبدیل شد. کسی نمی‌داند که چه سرها و دست‌هایی تنها مبتنی بر شک یک «قاضی»، که معلوم نیست در روز دادن حکم از «چه دنده‌ای» برخاسته، بریده شده و چه خانواده‌هایی به داغ عزیزان خود نشستند. قتل مخالفین حکومت در داخل و خارج هم از ابتکارات حکومت ایران است. جهان با اعدام زنان تن‌فروش، معتادان، همجنسگرایان، مخالفین سیاسی و عقیدتی، مجازات مرگ برای ترک‌ اسلام، قانون قطع اعضای بدن، شلاق، سنگسار و… پس از برپایی حکومت اسلامی ایران آشنا شد. زندانی کردن طولانی‌مدت مردم بی‌گناه بدون تفهیم جرم و شاید تنها با هدف انتقام، گروگانگیری و رشوه‌خواری، جزو جدایی‌ناپذیر سیستم قضایی اسلامی است. مقام قضاوت در تمامی تاریخ اسلامی، جایگاهی برای زورگویی و فساد بود و به همین دلیل این مقام در میان روحانیون بسیار محبوب بوده است. بسیاری از مراجع اسلامی از حاکمان زمان خود این مقام را در مقابل دادن مشروعیت به حکومت آنها مطالبه می‌کردند.


تا پیش از حکومت اسلامی حقوق زنان و برابری آنها با حقوق مردان، به روند عادی پیشرفت در جهان تبدیل شده بود. این حکومت اسلامی بود، که بردگی زنان را به عنوان امر طبیعی «آفرینش» در رأس برنامه حکومتی خود قرار داد. بی‌ارزشی جایگاه حقوقی، جنسی، عقیدتی و اجتماعی زنان، «ناقص‌العقل» شناختن آنان و منع شغلی زنان در ارگان‌های بالای اقتصادی، اجتماعی و سیاسی هدایای حکومت اسلامی به نیمی از جامعه بشری بود.


تا پیش از حکومت اسلامی جهان واژه «چادر» و حجاب اسلامی را نمی‌شناخت. تا این زمان زنان در کشورهای اسلامی به ندرت با حجاب و چادر در خیابان‌ها ظاهر می‌گشتند. این سفارت ایران در الجزایر بود که برای اولین بار در این کشور به تقسیم رایگان چادر و حجاب اسلامی اقدام کرد. این انقلاب ایران بود که «حجاب» را به پرچم بنیادگرایی اسلامی و به سنگر «جهاد» علیه کفار مبدل کرد. اغتشاشات اولیه در شهرهای اروپایی بر سر حجاب مسلمانان تحت تأثیر مستقیم فرهنگ صادراتی اسلامی از ایران بود.


قوانین پوشش اجباری برای زنان، مردان و کودکان، سانسور کتاب و منع ساخت و نمایش فیلم‌ و موسیقی همگی قوانینی هستند، که جهان تا قبل از حکومت اسلامی در ایران نمی‌شناخت[۳]. این حکومت کتاب‌ها را به آتش کشید، تئاترها و سینماها را به تعطیلی کشاند. تا این زمان جهان مدرن «فتوای» مرگ روشنفکران و اهل هنر و فرهنگ را هم نمی‌شناخت. این ایده فاشیستی را بنیادگرایان و تروریست‌های اسلامی از خمینی آموختند[۴]. حتی قاتلین کاریکاتوریست‌های «شارلی ابدو» تحت تأثیر فتوای خمینی علیه سلمان رشدی بودند[۵]. زندگی کردن در خفا و ترس برای مردم اهل فرهنگ برآمده از حکومت ایران است.


بنیانگذاری و حمایت مالی از گروه‌های تروریستی دست‌پرورده در کشورهای منطقه، جهت دخالت‌های سیاسی و نظامی در کشورهای همسایه نیز از ابتکارات حکومت ایران است. تشکیل گروه‌های سَلَفی در سراسر جهان جهت مقابله با این سیاست ایران و جلوگیری از هژمونی شیعه ایرانی بوده است. این بدان معنی است، که بدون حکومت ایران، ضرورت وجودی این گروه‌ها هم در بین نمی‌بود. حکومت طالبان، القاعده و داعش به تبعیت و الگوبرداری از حکومت ایران به وجود آمدند. رژیم ایرانـ با وجود ادعای مبارزه با این گروه‌هاـ هرگز به همکاری مقطعی با آنها پایان نداد و سال‌ها میزبان این وحشیان انسان‌نما در ایران بوده و هست.


تا پیش از حکوت اسلامی در ایران، سرکوب و حتی کشتار اقلیت‌های مذهبی در کشورهای به اصطلاح اسلامی به شکل رسمی رایج نبود. اجبار مسیحیان، یهودیان و دیگر اقلیت‌های مذهبی (بخوان: ذمّی) به رعایت قوانین شرع اسلامی را حکومت ایران ابداع کرد. منع اقلیت‌ها از دخالت در سرنوشت سیاسی کشور خود و عدم اجازه برای مشاغلی مانند قضاوت، عضویت در تشکل‌های اجتماعی یا سیاسی و… برای اولین بار در ایران به صورت قانونی رسمیت یافتند. حلال کردن خون بهاییان و دیگر نوآوران دینی به جرم «سب نبی» و از مجازات مبرا کردن قاتلین این گروه‌ها، بدعت حکوت اسلامی است. همینطور تهاجم تروریستی به سازمان‌ها و تشکل‌های یهودی در سراسر جهان (همچون در آرژانتین)، که تا قبل از حکومت اسلامی سابقه نداشت.


ادعای نابودی یک کشور عضو سازمان ملل به بهانه اینکه این کشور تا پیش از هفتاد سال پیش «وجود نداشته»، یک سیاست آشکار  «یهودستیزانه» از سوی حکومت اسلامی است. این امر سنتی است که به محمد نسبت داده می‌شود و به صورت «احادیث» جزو آموزش‌های دینی  مسلمانان است. بر طبق این عقیده، روز رستاخیز نخواهد آمد، تا زمانی که آخرین یهودی بر روی زمین کشته شود (حدیث از محمد). بر مبنای این آموزش‌هاست که رژیم ایران «آنتی سمیتیسم» و انکار «هولوکاست» را رسماً در جهان نمایندگی و تبلیغ می‌کند. مبارزه با «صهیونیسم» در اسرائیلـ که در حال حاضر تنها کشور قانونمند و دمکراتیک در خاورمیانه است‌- تنها بهانه‌ای برای پنهان نمودن این سیاست یهودی‌ستیزانه مسلمانان واپسگراست.


این ایرانیان بودند که با فرستادن نوجوانان به جنگ و استفاده از آنها به عنوان «بمب‌های زنده»، به این سوء استفاده غیرانسانی و نقض آشکار حقوق کودکان وجهه رسمی دادند. جهان هنوز کودکانی را که با یک «کلید پلاستیکی» بر دور گردن هزار هزار به سلاخ‌خانه جنگ فرستاده می‌شدند فراموش نکرده است. تبلیغ گسترده «شجاعت» محمدحسین فهمیده، کودک سیزده‌ساله‌ای که به تنهایی و با یک «کمربند انفجاری» تانک‌های دشمن را نابود نموده است، را می‌توان همچنان در آرشیوهای خبری ایران پیدا کرد. این کودکان الگوهای جوانانی شدند، که امروزه در غزه، عراق، نیجریه و سوریه و با حمل «جلیقه‌های انتحاری»، هزاران مردم بی‌گناه را سلاخی و خود را با منجنیق «شهادت» به «بهشت الهی» پرتاب می‌کنند.


تمامی آنچه به شکل کوتاه در بالا بیان شد، نتیجه انقلاب ایرانیان به رهبری خمینی است. در آن زمان نه القاعده‌ای بود، نه طالبان، نه بوکوحرام، نه الشباب و نه داعش. آیا مسئولیت زنده کردن اسلام و تبدیل آن به ایدئولوژی حکومتی تنها با خمینی (که ادعا می‌شد هندی بوده و نه ایرانی) بود؟ آیا یک فرد «هندی» به تنهایی قادر به سرانجام رساندن ایده‌های «عربی» خود در یک کشور «متمدن آریایی» می‌شد؟


خمینی سخنگوی مردم و جامعه‌ی ایرانی بود، که به کالبد پوسیده و متحجر اسلام، روحی دوباره بخشید و آن را بلای جان جهانیان کرد. او در این راه تنها نبود و پشتیبانی نیرومند «عوام بی‌سواد» و «روشنفکران فرهیخته» ایرانی را داشت. در این میان «استثناها» نقشی بازی نمی‌کنند[۶]. از عوام بی‌سواد انتظار بیشتری نمی‌رفت، کما اینکه این قشر هنوز هم در معادلات توازن اجتماعی ایرانـ بنا بر وسعت خودـ یک فاکتور بازدارنده در پیشبرد روشنگری است. خمینی هم با اتکا بر همین لایه، هرگز این ایده‌های عوامانه و فاشیستی‌اش را مخفی نکرد. اما نقش «روشنفکران و فرهیختگان» سیاسی در این میان چه بود؟ در زمانی که خمینی خود این فاشیسم عریان را علنی فریاد می‌زد و عوام برایش «اللهُ اکبر» فریاد می‌کشیدند[۷]، این روشنفکران ایرانی بودند، که (ناخوانده) به این سیاست‌های او رنگ و روی انقلابی و یا انسانی می‌دادند. زمانی که خمینی در پاریس می‌گفت «حتی مارکسیست‌ها هم در ابراز عقیده آزادند»، خود می‌دانست چگونه این «خرس‌ها» را برای مقاصد خود به رقاصی بگیرد. امری که او بعدها آن را با نیشخند و به عنوان «خُدعه» به همین قشر به باد مسخره گرفت.


آنان که در آن زمان در بوق انقلابی بودن اسلام می‌دمیدند، مارکس را رهرو «مولاحسین» و خمینی را به عنوان پرچمدار آزادی و یا «امام مستضعفان» معرفی می‌کردند، همان‌هایی هستند که امروزه در وصف «اصلاح‌پذیری» اسلام و حکومت اسلامی داستان‌سرایی می‌کنند. اینها همانهایی هستند، که قصد فریب نسل جوان ایرانی را داشته و از این طریق منکر نقش مخرب خود در شکل‌گیری تاریخ معاصر می‌شوند: چرا که تئوری «اصلاح» یک جریان بر پایه «انحراف» آن از مسیر اولیه مبتنی است. وگرنه «اصلاح قوانین الهی» به چه معنی است جز آنکه خداوند از اول اشتباه کرده و یا دست کم قوانینش دیگر معتبر نیستند؟ در این صورت دیگر از این «خدا» چه می‌ماند؟ به راستی اگر اسلام اصلاح‌پذیر می‌بود، اکنون وجود می‌داشت؟ و یا چیزی از آن باقی می‌ماند؟ خشت اول چون نهد معمار کج، تا ثریا می‌رود دیوار کج!


پایان دادن به حاکمیت دینی، دِینی است که ایرانیان نه تنها به تاریخ خود بلکه به جهان معاصر دارند. این کار بایستی از ایران آغاز گردد. اگر وقوع این دگرگونی- به هر دلیلی‌ـ ناممکن و بی‌نتیجه بماند، پس باید قبول کنیم، که «ما» هنوز هم شایسته حکومتی بهتر از این حکومت اسلامی نیستیم. آنانی که به پیشینیان خود به خاطر «پذیرش» اسلام لعنت می‌فرستند، خود قادر به دیدن نقش خود در زمان حال، در رابطه با پذیرش و ترویج ایده‌های حکوت اسلامی، نیستند. پاسخ تاریخ به این ناتوانی بسیار بی‌رحمانه و در یک شعار خلاصه می‌گردد.: خلایق، آنچه لایق!


پاورقی‌ها:

۱) در بیانیه مجلس خبرگان که به امضای احمد جنتی منتشر شده توضیح داده می‌شود، که حتی بیعت مردم با پیغمبر و امامان به معنای مشروعیت بخشی به حکومت پیامبر یا امام از جانب مردم نمی‌باشد بلکه تاکیدی بر اعلام وفاداری و پیروی و فرمانبری از رهبران الهی است و بنابراین نباید آن را با رأی مردم و دمکراسی در دوران معاصر اشتباه گرفت.

۲) شعار حزب توده مبنی بر«کارگران جهان جمله مسلمان شوید، کفر به سویی زده، صاحب ایمان شوید» به نقل از روزنامه چلنگر!

۳) رجوع شود به کتاب «بایسته‌های فقه جزا» نوشته آیت‌الله محمد شاهرودی.

۴) از جمله این قتل‌ها می‌توان از  نویسنده الجزایری طاهر جعوط و یا از نویسنده و روشنفکر مصری فرج فوده  نام برد. همچنین تهدید حامد عبدالصمد پژوهشگر و نویسنده مصری و یا فراخوان به قتل شاهین نجفی خواننده رپ ایرانی.

۵) بر روی لپ‌تاپ برادران کواشی (عاملین کشتار دفتر شارلی ابدو) در کنار مدارک زیادی که پیدا شد، فتوای خمینی در مورد قتل سلمان رشدی نیز موجود بود.

۶) کما اینکه جامعه آلمان بعد از جنگ جهانی دوم نیز می‌بایستی (در کُل) مسئولیت جنایات انجام گرفته در این جنگ را برعهده بگیرد، بدون در نظر گرفتن اقلیتی که در آلمان علیه نازی‌ها مبارزه می‌کرد.

۷) اوریانا فالاچی در مصاحبه خود با خمینی این درس را در تعریف فاشیسم به او داد: «شاید یکدیگر را در مورد مفهوم کلمه فاشیسم نفهمیده‌ایم. من از فاشیسم به عنوان یک پدیده توده‌ای صحبت می‌کنم. همانطوری که ما در ایتالیا داشتیم، وقتی که مردم برای موسولینی ابراز احساسات می‌کردند، همانطوری که برای شما می‌کنند، و از او اطاعت می‌کردند، همانطوری که از شما اطاعت می‌کنند». حدس بزنید مترجم خمینی در این مصاحبه که بود؟!


No comments:

Post a Comment