Wednesday, September 4, 2019

آیا اسلام در اصل یک نسخه از مسیحیت است؟ مصاحبه با کارل – هاینتس اولیگ



آیا اسلام در اصل یک نسخه از مسیحیت است؟ مصاحبه با کارل – هاینتس اولیگ، دین‌شناس و اسلام‌شناس درباره‌ی آغاز اسلام

در سالهای گذشته اسلام‌شناسان، زبان‌شناسان و مورخان بر آن شدند تا تاریخ اسلام را از دیدگاه تاریخی- انتقادی مورد بررسی قرار بدهند. پروفسور کارل – هاینتس اولیگ از دانشگاه زارلند به این دسته از پژوهشگران تعلق دارد. این دین‌شناس در یک مصاحبه‌ی دو بخشی درباره‌ی* نتایج پژوهش‌هایش که تصویر کاملاً نوینی از آغاز اسلامی* می‌دهد، سخن می‌گوید.


مصاحبه‌کننده: آلفرد هاکنزبرگر
مصاحبه‌شونده: کارل- هاینتس اولیگ


یکی از کتاب‌هاتان درباره‌ی تاریخ صدر اسلام عنوان‌ِ «آغاز ناروشن» را دارد. امروزه ما هر دانشنامه‌ای که باز می‌کنیم به تفصیل در مورد آغاز اسلام سخن گفته، پس چه چیزی در مورد پیدایش اسلام ناروشن است؟
پیش‌ترها ایگناز گلدزیهر، یکی از «پدران» اسلام‌شناسی، در سخنرانی‌ای در سال ۱۹۰۰ در دانشگاه سوربون گفت که آغاز اسلام بسیار ناروشن است. در حقیقت خود قرآن هیچ اطلاعی درباره‌ی زندگی محمد به ما نمی‌دهد. فقط چهار بار مفهوم «محمد» در قرآن آمده است، و فقط در یک جا با یقین می‌توان گفت که سخن از یک پیامبر عرب است، که احتمالاً به آیاتی متعلق است که بعدها به قرآن افزوده شده است. مفهوم «مکه» فقط یک بار، آنهم بدون هیچ ارتباطی، آمده است. مفهوم‌‌ِ مدینه («شهر») سه بار در قرآن آمده که معلوم نیست آیا منظور فقط «شهر» به معنی کلی‌ست یا منظور مدینه‌[«شهر پیامبر»] است. همچنین در قرآن هیچ اشاره‌ای به شبه‌جزیره‌ی عربستان نشده است. بدین ترتیب همه‌ی «اطلاعات» درباره‌ی آغاز اسلام از احادیث برگرفته شده‌اند، مانند «زندگینامه‌»‌هایی [سیره محمد] که در قرون ۹ و ۱۰ میلادی نوشته شده‌اند. یکی از این متون که تاریخ‌نگاری اسلامی از آن سرچشمه‌ می‌گیرد، «تاریخ طبری» است که در قرن ۱۰ میلادی تحریر شده است. بدین ترتیب برای دو قرن نخست «اسلام»، متون همزمان و معاصری که بتوان بدانها اتکا کرد، وجود ندارند.
پس، تاریخ اسلام ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال بعد از مرگ پیامبر محمد (۶۳۲ میلادی) نوشته شده است. چرا این قدر دیر تاریخ اسلام نوشته شد؟

احتمالاً زمانی نوشتن‌ِ زندگینامه برای محمد و دیگر روندهای تاریخ اسلام ضرورت یافت که تصورات درباره‌ی آغاز این دین در حال شکل‌گیری بود؛ این پروسه، آرام آرام، پس از نیمه‌ی دوم قرن هشتم میلادی آغاز گردید که سرانجام طی این پروسه، دین اسلام به عنوان یک دین مستقل امپراتوری عرب تکوین یافت. همانگونه که تورات، آغاز دین یهوه را به زمان موسی به عقب می‌کشاند، در این جا نیز سرانجام یک اسطوره‌ی آغازین عظیم و منسجم در ارتباط با محمد ساخته شد.
آیا پس از صد یا دویست سال می‌توان وقایع را درست و دقیق بازنویسی کرد؟ آیا بدین ترتیب، ادبیات اسلامی‌ِ قرون ۹ و ۱۰ میلادی مجموعه‌ای از نیمه‌حقایق نیستند که می‌بایستی از منظر علمی حتی به منزله‌ی جعل قلمداد کرد؟
این طرح‌ِ دینی را به منزله‌ی جعل دیدن، – همینطور برای کتاب‌های موسی یا داستان رومولوس رموس- اشتباه است، زیرا در اینجا بحث نه بر تاریخ‌نویسی بلکه نوع ادبی ویژه‌ای است. کلاً اسطوره‌های دینی- سیاسی، تاریخ‌نویسی نیستند و نمی‌خواهند که چنین باشند.
ولی آیا دقیقاً همین «اسطوره‌های دینی- سیاسی» نیستند که امروزه برای بسیاری از مسلمانان واقعیت محسوب می‌شوند؟ حتا در ادبیات تخصصی درباره‌ی تاریخ اسلام این قرائت سنتی مورد پرسش قرار نمی‌گیرد.
اسطوره‌های مؤسس یا آغازین، این کارکرد را دارند که می‌خواهند با اتکاء به سنن داستانی رایج یک هویت معین بوجود بیاورند. طبعاً در جوامع غیرانتقادی [بدون پروسه‌ی روشنگری/مترجم] این اسطوره‌ها به منزله‌ی واقعیت برداشت می‌شوند. ولی مستقل از همه‌ی اینها، تفکر تاریخی- انتقادی به دنبال مسیرهای واقعی است. همین روش در اسلام‌شناسی نیز آغاز شده، هر چند که خیلی دیر. به این ترتیب، مثلاً پاتریسیا کرون، اسلام‌شناس آمریکایی این تز را نمایندگی می‌کند که نباید آغاز و خاستگاه‌ِ اسلام را در شبه جزیره‌ی عربستان جستجو کرد. ولی با این وجود، از نظر او محمد یک شخصیت تاریخی بوده است، و شگفت‌انگیز این جاست که این را نه بر اساس متون اسلامی بلکه متون مسیحی تشخیص داده است! ولی در رابطه‌ی با متون مسیحی باید گفت که ذکر نام محمد، اضافاتی هستند که بعدها توسط رونویس‌گرها [کاتبان] که چیزی درباره‌ی او نمی‌دانستند، وارد این متون قدیمی شده‌اند.
احادیث، زندگینامه‌ها و کلمات قصار محمد چه نقشی ایفا می‌کنند؟ آنها نیز بیش از یک قرن به طور شفاهی دهان به دهان انتقال می‌یافتند، سرانجام جمع‌آوری و نوشته شدند. این زنجیره‌ی روایات تا چه اندازه مطمئن هستند؟
احادیث و جمع‌آوری آن در قرن ۹ میلادی یک ضرورت بود، زیرا مسایل و مشکلات جدیدی ظاهر شدند که قرآن درباره‌ی آنها هیچ اشاره‌ای نکرده بود. از طریق همین احادیث توانستند با ارجاع و اتکاء به محمد به یک سلسله پرسش‌های حقوقی جدید، مسایل‌ِ جماعت‌های دینی و غیره را پاسخ بگویند. این احادیث از قرن نوزدهم [توسط خاورشناسان] به منزله‌ی نوشتارهای افسانه‌ای ارزیابی شده‌اند. این زنجیره‌ی حدیث‌ها که به منزله‌ی روایت از زمان محمد بیان می‌شدند، به تدریج خود به مرجع تبدیل شدند. ولی از سوی دیگر باید گفت که هدف‌ِ این احادیث در مرتبه‌ی نخست، مشروعیت کلامی بوده و نه ارایه‌ی اطلاعات تاریخی.
ولی در واقعیت، اینها هم مانند اسطوره‌های بنیادگذاری اسلام، طور دیگری‌ برداشت می‌شوند؛ یعنی احادیث به منزله‌ی اطلاعات تاریخی درک شده‌اند. در بعضی از کشورهای مسلمان همین احادیث، پایه‌ی حقوقی را تشکیل می‌دهد. آیا آنها را می‌توان به عنوان پایه‌ی احکام حقوقی قرار داد؟
احادیث در کنار منابع دیگر مانند قرآن، حقوق عرفی یا احکام قاضی، مبنای حقوقی هستند. این که آیا به منزله‌ی مبنای حقوقی «بدرد می‌خورند»، اطلاع ندارم. اگر هم این احادیث، اطلاعات تاریخی عرضه می‌کنند اساساً برای این بوده که بگویند در آن شرایط چگونه با این یا آن مسئله برخورد می‌شده، نه این که محمد چه حرفهایی زده است.
شما در سه سال اخیر دو کتاب درباره‌ی آخرین پژوهش‌ها درباره‌ی تاریخ پیدایش اسلام منتشر کرده‌اید. بنا بر تز شما، اسلام در آغاز، یک دین مستقل و قائم‌ به ذات نبوده است. شما و همکارانتان چه مدارکی در این باره پیدا کرده‌اید؟
این مدارک از ادبیات مسیحی‌ِ تحت‌ِ حاکمیت‌‌ِ عرب‌ها در سده‌های ۷ و ۸ میلادی، ضرب‌ِ سکه‌ها حاکمان عرب، سنگ‌نبشته‌ها، مثلاً قبه‌الصخره [Felsendom] در اورشلیم بدست آمده‌اند. این‌ مدارک نشان می‌دهند که حاکمان نوین از یک مسیحیت سوری- ایرانی برخوردار بودند که به تصمیمات شورای نیقیه یعنی به اعتقادنامه‌ی نیقیه باور نداشتند. مسیح برای آنها فرستاده، پیامبر و عبدالله بوده ولی پسر جسمانی خدا نبوده، در ضمن به وحدانیت ناب خدا یعنی بدون «اضافات» [انکار تثلیث] معتقد بودند. به همین دلیل، پدر کلیسا، یوحنای دمشقی [مرگ حدود ۷۵۰ میلادی] آنها را جزو مرتدان مسیحی طبقه‌بندی می‌کند، زیرا درک آنها از مسیحیت منطبق بر درک یونانی از مسیحیت نبوده است. تا پیش از قرن ۹ میلادی هنوز هیچ حرفی از یک دین مستقل عرب‌ها یعنی اسلام در میان نبوده است.
یعنی اسلام تازه بعدها به یک دین مستقل تبدیل گردید؟
این نوع فرمولبندی این احساس را برمی‌انگیزد که گویا تعدادی انسان در یک اقدام آگاهانه یا خودسرانه دست به چنین کاری زده‌اند. معمولاً شکل‌گیری ادیان این گونه است که تصورات سنتی دینی در محیط جدید به گونه‌ای دیگر تأویل و تفسیر شده و از نو سامان داده می‌شود
آیا مناسبات سیاسی آن روزگاران نقش تعیین‌کننده‌ای در خصوص تکامل اسلام به یک دین مستقل ایفا نکرده است؟
اسلام در سده‌ی ۹ میلادی به دین دولتی امپراتوری عرب تبدیل شد؛ این امپراتوری توانست با اتکاء به این دین، مبنای معنوی‌ِ حاکمیت و اعتبار «جهانی» خود را پایه‌ریزی کند.
منظورتان این است که برای امپراتوری بزرگ عرب یک دین نوین ضرورت داشت تا بتواند خود را به منزله‌ی جهانی نوین از مابقی جهان متمایز سازد؟آیا یک امپراتوری نیازمند یک منبع معنوی است؟ دین و پیامی که بایستی توسعه یابد؟
به نظر می‌رسد که در مناسبات با امپراتوری بیزانس یک توضیح قانع‌کننده باشد.
چرا در پژوهش‌های تاکنونی درباره ی این عوامل و مناسبات فکر نشده است و اکثر پژوهشگران نقطه‌ی آغاز خود را روی خدشه‌ناپذیری تاریخ [سنتی] اسلامی قرار داده‌اند؟ چرا پژوهشگران، مانند مسیحیت با اسلام انتقادی برخورد نمی‌کنند؟
در علم کلام‌ِ اسلامی طرح چنین پرسش‌هایی جایز نیست. اسلام، تاکنون روشنگری را تجربه نکرده است. اسلام‌شناسی غربی هم هنوز به موضوعات زبان‌شناختی مشغول است، البته بدون آن که از متدلوژی علمی- انتقادی در علوم انسانی بهره‌ جوید. همچنین باید گفت که تا کنون محیط فرهنگی خاور نزدیک از منظر دین‌شناختی و علم‌ِ کلام مسیحی مورد بررسی قرار نگرفته است، به همین دلیل ریشه‌ها و دستمایه‌هایی که از این سنن مسیحی برگرفته شده‌اند، تشخیص داده نشده‌اند. با وجود این، در جهان اسلام‌شناسانی وجود دارند که مقالات و رسالات انتقادی مهمی منتشر کرده‌اند و توانستند چشم‌انداز‌های نوینی را باز کنند.. از آن جا که علیه این منابع و مدارک تاریخی بدست آمده هیچ استدلالی وجود ندارد، درک سنتی از اسلام دوامی نخواهد داشت.
پژوهش‌های غیرانتقادی چه خطاهایی کرده است، به عبارت دقیق‌تر این پژوهشگران چه نکردند؟
ظاهراً فراموش شده که روند‌های تاریخی فقط زمانی قابل توصیف هستند که از منظر انتقادی- تاریخی با اتکاء به منابع معاصر (وقت) مورد تأیید قرار بگیرند. دوران‌های تاریخی‌ای وجود دارند که تقریباً هیچ مدرکی به جا نگذاشته‌اند. این برای مراحل شکل‌گیری بسیاری از ادیان صدق می‌کند، مثلاً بودیسم، زرتشت، دین یهودی و همچنین در مسیحیت پرسش‌های فراوانی در باره‌ی مسیح هنوز پاسخ داده نشده‌اند. جزئیات درباره‌ی آغاز اسلام بسیار بعدتر از قدرت‌گیری عرب‌ها در ادبیات سنتی [احادیث] وارد شده‌اند؛ عجیب هم نیست اگر طی این نگارش‌ها، سنن تاریخ‌نویسی هم با آن تلفیق شده باشد. ولی اگر بخواهیم کلاً به احادیث بنگریم، آنها آغاز اسلام را مستند سازی نمی‌کنند، بلکه تفکر حاکم در سده‌های ۹ و ۱۰ میلادی را بازتاب می‌دهند. اسلام‌شناسی غربی همه‌ی امکانات ارزیابی‌ِ انتقادی را داشته است، ولی به اندازه‌ی کافی از آن بهره نبرد.

رودی پارت، یکی از اسلام‌شناسان و زبان‌شناسان، یک بار گفت که در اصالت قرآن نمی‌توان شک کرد، آیا شما هم عقیده را دارید؟
از نظر رودی پارت تمام جملات قرآن از اصالت برخوردارند، یعنی متعلق به محمد هستند. این تز متکی به هیچ منبعی نیست، فقط یک ادعای محض است. او، مانند بسیاری دیگر، همچنین بر این عقیده است که جمع‌آوری اظهارات محمد در زمان خلیفه‌ی سوم، عثمان، صورت گرفته است، یعنی کمتر از بیست سال پس از مرگ پیامبر.
یعنی درست نیست که بگوئیم تنها یک نسخه از قرآن وجود دارد؟ چه دلایلی در این رابطه وجود دارد؟
تکه‌های بدست آمده از دست‌نوشته‌های قرآن یعنی قدیمی‌ترین نسخه‌هایی که از نیمه‌ی دوم قرن ۸ میلادی بدست ما رسیده تصویر کاملاً دیگری را نشان می‌دهند: هم ترتیب سوره‌ها فرق می‌کند و هم در آنها متونی وجود دارند که در نسخه‌های کنونی قرآن موجود نیست. قرآن هنوز در حال شکل‌گیری بود، و اولین نسخه‌ی کامل آن مربوط به سال ۸۷۰ میلادی می‌باشد. به ویژه باید خاطر نشان کرد که قدیمی‌ترین دست‌نوشته‌ها به خط ناقص نوشته شده بودند: این دست‌نوشته‌ها مانند دیگر نوشته‌های زبان سامی فاقد حروف صداردار هستند. در رسم‌الخط عربی حروف بی‌صدا دارای چند معنی می‌باشند. در عربی امروز معنی این حروف با نقطه‌گذاری مشخص می‌شود: این حروف بی‌صدا بین یک تا سه نقطه می‌گیرند و تازه با نقطه‌گذاری است که می‌توان معنی دقیق آنها را مشخص کرد. ولی در دست‌نوشته‌های قدیم قرآن، این حروف بی‌صدا نقطه‌گذاری نشده بودند. بدین ترتیب هر حرف بدون نقطه‌گذاری می‌تواند دو تا پنچ حرف را نمایندگی کند، به عبارتی این متون بدون توضیح و تفسیر قابل خواندن نیستند. به همین دلیل بالاخره در پایان قرن ۹ میلادی قرآن به شکل کامل امروزی‌اش یعنی با نقطه‌گذاری تکمیل شد. طبعاً طی این بازنویسی‌ها خطاهای تأویلی صورت گرفته است.
اگر اشتباه نکنم، منظور شما از «خطاهای تأویلی» برمی‌گردد به کارهای کریستف لوکسنبرگ. او قرآن را با اتکاء به زبان سُریانی – آرامی که در زمان پیامبر زبان همگانی بوده بازخوانی کرده و توانسته بسیاری از بخش‌های قرآن را که مبهم و نامفهوم بوده کشف رمز کند.
کریستف لوکسنبرگ اثبات کرده که قرآن در یک محیط زبانی آرامی- عربی نوشته شده بود، و بندهای زیادی از قرآن فقط زمانی معنی پیدا می‌کنند که ما آن متون را آرامی – سریانی که به خط عربی نوشته شده‌اند بخوانیم. در یک پژوهش نوین همچنین او با خطاهای نسّاخان (رونویس‌برداران) نشان داده است که کاتبان قرآن از روی متون سُریانی رونویسی می‌کردند. به عبارتی، قرآن از یک پیشینه‌ی سُریانی – آرامی و بدین ترتیب مسیحی برخوردار بوده است. این کشف با سکه‌های یافت‌شده‌ی عربها مطابقت دارد. این سکه‌ها نشان می‌دهند که سرچشمه‌ی جنبش قرآنی در شرق‌ِ بین‌النهرین (میان‌رودان) یا دقیق‌تر گفته شود در یک محیط ایرانی- سوری بوده است.
چرا این قدر دیر یک برخورد انتقادی با تاریخ اسلامی صورت می‌گیرد؟ حتماً استثناهایی وجود داشته‌اند. آیا آنها از سوی «جامعه‌ی علمی» نادیده گرفته شده‌اند؟
از سده‌ی نوزدهم، اسلام‌شناسی اروپایی به ویژه اسلام‌شناسی در آلمان که عمدتاً توسط دانشمندان یهودی پیش برده می‌شده، خدمات عظیمی ارایه داده است. در دوره‌ی نازی‌ها این پروسه قطع شد. قصد ما این است که دوباره آن سنت‌ِ علمی را ادامه بدهیم، ولی تلاش می‌شود که طیف پژوهش را از طریق همکاری شاخه‌های گوناگون علمی یعنی سامی‌شناسان، هندو-ژرمن‌ ‌شناسان، متکلمین، دین‌شناسان، سکه‌شناسان یا – برای اسپانیا- اسپانی‌شناسان عمیق‌تر سازیم. فقط از این طریق است که می‌توان شرایط پیچیده‌ی پیدایش اسلام را به گونه‌ای علمی توضیح داد. در این جا هدف این است، که یک نسخه‌ی انتقادی از قرآن را کمک دست‌نوشته‌های قدیمی جمع‌آوری کنیم – چیزی که در انجیل‌شناسی نیز صورت گرفته- تا بدین ترتیب تفسر قرآن دیگر فقط محدود به قرآن قاهره که در سال ۱۹۲۵ چاپ گردید، نباشد. زیرا همواره ادعا می‌شود، البته به اشتباه، که قرآن قاهره همان قرآنی است که عثمان جمع‌آوری کرده است.
هیچ دینی از آسمان نازل نشده است
شما تلاش کرده‌اید با نگاهی انتقادی – تاریخی به شخصیت محمد پیامبر بپردازید. آیا واقعاً چنین شخصیتی در تاریخ وجود داشته است؟
آنچه که قابل اثبات است این است که اولین سکه‌های ضرب شده با شعار «محمت» در شرق بین‌النهرین (میان‌رودان) مربوط به سال ۶۶۰ میلادی یافت شده است و سپس به غرب (سوریه) راه پیدا کرده و در آنجا به دو زبان ضرب شده‌اند. در وسط این سکه‌ها «محمت» نوشته شده و در کناره‌ی آنها به زبان عربی «محمد» نقش بسته بود. این سکه‌ها حامل یک شمایل‌نگاری مسیحی هستند، مثلاً همواره با علامت صلیب تزئین شده بودند، یعنی مفهوم «محمد» آشکارا به عنوان یک لقب یا عنوان افتخاری برای مسیح درک می‌شده؛ «محمد» یعنی ستایش‌شده، یا کسی که باید ستایش شود. این منطبق است با سنگ‌نبشته‌های قبه‌الصخره، جایی که لقب یا عنوان محمد به مسیح، عیسی، پسر مریم و بنده‌ی خدا (عبدالله) داده شده است. همچنین یوحنای دمشقی در جدل‌های خود علیه این درک از مسیحیت، آنها را مرتد می‌خواند.
پس بنا بر توضیحات شما این نتیجه باقی می‌ماند که اساساً محمد به عنوان یک شخصیت تاریخی که ما امروز می‌شناسیم وجود نداشته است، بلکه او در سده‌های ۹ و ۱۰ میلادی به شخصیتی که امروز هست تبدیل شد؟
شاید هم در آغاز جنبش قرآنی [در جایی] موعظه‌گری با چنین نامی وجود داشته باشد، که از البته از لحاظ تاریخی هنوز اثبات نشده است. ولی طبق سکه‌هایی که عرب‌های آن زمان به جا گذاشتند یا طبق سنگ‌نبشته‌های قبه‌الصخره باید پذیرفت که مفهوم «محمد» یعنی ستایش شده، اساساً یک لقب افتخاری برای مسیح بوده است.
در مقدمه‌ی کتاب‌تان «آغاز اسلام» می‌نویسید که قصد شما آسیب رساندن به این دین نیست. ولی قطعاً بسیاری از مسلمانان این را طور دیگری برداشت خواهند کرد و به پژوهش‌های شما به عنوان حمله علیه اسلام نگاه خواهند کرد. شما به آنها چه خواهید گفت؟
مسئله‌ی پژوهش‌های تاریخی بررسی حقانیت دینی نیست. به علاوه هیچ دینی از آسمان به زمین نازل نشده است. همه‌ی ادیان، از ادیان پیشین خود سرچشمه می‌گیرند، مثلاً ادیان تائویی و کنفوسیوسی از ادیان طبیعی چینی؛ دین هندویسم و بودیسم از دین ودایی؛ دین یهودی بر مبنای سنت‌ِ دینی شرق قدیم؛ مسیحیت از دین‌ِ یهودی و اسلام از مسیحیت سوری. در نتیجه همه‌ی ادیان از جنبه‌های گوناگون مشروط به یکدیگرند و در خود بسیاری از دستمایه‌های سنتی، سنن داستانی، آئین، رسوم، جهان‌بینی‌های قومی، نهادها و غیره را وحدت می‌بخشند.
ولی امروز‌ِ روز اصلاً به نظر نمی‌آید که کشورهای مسلمان آمادگی‌ِ روشنگری داشته باشند. به راستی چرا در این کشورها چیزی مانند روشنگری صورت نگرفته است؟
از سده‌ی ۱۸ میلادی روشنگری از سوی بسیاری از مسیحیان – و تا به امروز هنوز هم بخشی از مسیحیان چنین فکر می‌کنند – به عنوان حمله و تخریب دین‌شان احساس می‌شد. ولی در واقعیت روشنگری این امکان را برای مسیحیت فراهم کرد تا خود را با مدرنیته تطبیق بدهد و برای انسان‌ِ مدرن و امروزی قابل هضم کند. اگر اسلام بخواهد به بقای خود در جوامع باز ادامه بدهد، همین گام برای آن امری اجتناب‌ناپذیر است