Monday, January 7, 2019

مردم علیه استبداد: شهادت سکولار جان لیلبرن



مردم علیه استبداد: شهادت سکولار جان لیلبرن
اسو
مایکل برادیک
جان لیلبرن (57-1615)، کنشگر انگلیسی، اینک به عنوان یکی از رهبران مساوات‌طلبان – مبارزانی که دو سده پیش از ظهور دموکراسی نمایندگی در اروپا، به دنبال ایجاد حکومتی بر مبنای حاکمیت مردم بودند- در یادها مانده است. اما این تنها بخشی از فعالیت‌های گسترده‌تر لیلبرن در عرصه‌ی عمومی بود که در طی آن هر حکومتی را که تحت لوای آن می‌زیست به چالش طلبید، امری که شجاعت و بردباری فوق‌العاده‌ای می‌طلبید، و در این مسیر به دفاع از حقوق قانونی‌ای برخاست که اهمیت آن‌ها بر کسی پوشیده نیست.
برای نمونه، در سال 1637 زمانی که به ظن واردات کتاب‌های غیرقانونی بازداشت شد، از ارائه‌ی دفاعیه در دادگاه امتناع کرد. به خاطر تحقیر دادگاه، در حالی که به پشت گاری بسته شده بود و افتان و خیزان از زندان فلیت به محوطه‌ی وست‌مینستر برده می‌شد، در راه به شدت کتک خورد. پس از تحمل 500 ضربه شلاق، شانه‌هایش کاملاً ورم کرده بودند و ضربات شلاق بر پشتش ردهایی مانند «چپق» بر جای گذاشته بودند. در حالی که تخته‌بند شده بود، چنان محکم بر دهانش دهان‌بند زدند که فک‌اش خون‌ریزی کرد. هدف از این کار هم تحقیر وی و هم ساکت کردن او بود- دهان‌بند زدن شایسته‌ی حیوانات بود و نه یک نجیب‌زاده.

با این حال، لیلبرن از این شکنجه‌ها جان سالم به در برد و با توزیع همان رساله‌هایی که به خاطر وارداتشان محکوم شده بود و با مجبور ساختن شورای خصوصی بریتانیا توانست نحوه‌ی اجرای مجازات‌ها را تغییر دهد تا در آینده هیچ‌کس همانند او تحقیر نشود. متعاقباً، دوباره به علت نپذیرفتن مرجعیت دادگاه به مدت سه سال در زندان به رنج و محنت دچار بود تا عاقبت پارلمان او را به همراه سایر قربانیان حکومت چارلز یکم از زندان آزاد کرد. او بعدها خود را فردی خواند که از «عظمت یا تهدید» ترسی به دل راه نمی‌دهد، ادعایی که نمی‌توان با آن مخالفت کرد. مجازات به جرم تحقیر دادگاه بعدها حذف شد، یکی از مهم‌ترین رویه‌هایی که به شکل‌گیری قانون «حق اختیار سکوت» منجر شد.
این نخستین مواجهه‌ی او با قانون بود و هرچند این مواجهات تداوم یافتند اما در طول سالیان علت آن‌ها متغیر بود. دلیل این که او وسوسه شد کتاب‌های غیرقانونی به کشور وارد کند این بود که فکر می‌کرد خادمان دجال کنترل کلیسای انگلستان را در دست گرفته‌اند و آن را به بخشی از «دولت مه‌آلود ملخ‌های تاجدار یا همان کشیشان رم» مبدل ساخته‌اند.
با این حال، 12 سال بعد، انگیزه‌های او برای ما آشناتر است. رژیمی که چارلز یکم را اعدام کرده بود، لیلبرن را به جرم خیانت دادگاهی کرد با این ادعا که او ارتش را تحریک به تمرد کرده است زیرا از آنان خواسته بود از مردم در برابر استبدادِ در شُرف تکوین حکومت جدید محافظت کنند. لیلبرن اینک آگاهانه از «آزادی‌های عمومی مردم» دفاع می‌کرد و حکومت جدید را به عنوان گروهی که صرفاً به دنبال منافع خود است، نکوهش می‌کرد.
این تحول شگرف در دلواپسی‌های سیاسی لیلبرن - از استدلالی آشکارا اغراق‌آمیز و نامعقول که در نظر بسیاری از خوانندگان مدرن یکسره احمقانه جلوه می‌کند به مجموعه‌ای از ترس‌های آشناتر- فی‌نفسه جالب توجه است. همچنین این تحول نشان‌دهنده‌ی وسعت خلاقیتی است که این بحران سیاسی به بار آورد؛ ج. ج. ا. پوکاکِ مورخ، آن دوران را «عصر حماسی» تخیل سیاسی انگلیس می‌خواند.
اهمیت مذهب در زندگی لیلبرن کم‌رنگ نشد. در واقع، وی اغلب در قامت یک شهید مسیحی ظاهر می‌شد. او امیدوار بود با تحمل ارادی رنج در راه آرمانش حقانیت خود را اثبات کند و با نشان دادن خشم و تهدید متهم‌کنندگانش، ریاکاری آنان را آشکار سازد. همچنین وی با اشاره‌ی مکرر به داستان‌های انجیل و نمونه‌هایی از کتاب مقدس تلاش داشت تا نشان دهد این تحمل رنج و مشقت در حقیقت چه معنایی دارد و چرا دیگران باید به آن اهمیت دهند.

این رنج‌ها حقیقی بودند. متعاقب ضرب و جرح سال 1638، وی زندانی شد در حالی که شرایط زندان گاه رقت‌انگیز و حتی ناایمن بود. او بیست سال بعد، در 42 سالگی وفات یافت در حالی که بیش از نیمی از بزرگسالی خود را در زندان یا تبعید به سر برده و سه بار نیز محاکمه شده بود. او همچنین در ارتش پارلمان نیز فعالانه خدمت کرد. در تمام این موارد، ادعای وی همواره این بود که ایمان مذهبی‌اش به او توان لازم را می‌دهد تا شکیبایی پیشه کند و عاقبت پیروز شود.
نکته‌ی جالب‌توجه این که او هرگز هیچ‌گاه مدعی نبود این رنج‌ها را به خاطر گروه مذهبی خاصی تحمل می‌کند. در مقابل، او می‌گفت برای آزادی‌های قانونی تمام انگلیسی‌‌ها جنگیده است: «من تنها برای یک گروه خاص مبارزه نکرده‌ و متحمل رنج نشده‌ام، بلکه مقصود من حقوق، آزادی، امنیت، و رفاه تمام مردان، زنان، و کودکان انگلیسی بوده است.» او به نمایندگی از جانب تمام کسانی که از این حقوق طبیعی برخوردار بودند مبارزه می‌کرد، حتی کسانی که به عقیده‌ی وی باورهای دینی نادرستی داشتند.
به عبارت دیگر، او مکرراً به علت نوشته‌هایش تحت پیگرد قرار می‌گرفت و نه اعمالش؛ و او دائماً درباره‌ی حقوق قانونی‌اش می‌نوشت و نه ایمانش. او شهیدی سکولار بود.
این مسئله نشان‌دهنده‌ی گذاری عظیم‌تر و طولانی‌تر در سیاست اروپا است. اصلاح مذهبی موجب شده بود تفاوت مذهبی به امری کانونی در سیاست تبدیل شود. رژیم‌ها اینک هویتی مذهبی داشتند- برای مثال، کاتولیک، لوتری، یا کالونی بودند- و این امر موجب می‌شد تا روایت‌های دیگری از مسیحیت که امکان مخالفت با حکومت را فراهم می‌آوردند، سرکوب شوند. این امر در رقابت‌های بین‌المللی نیز تأثیرگذار بود و برای جنگ توجیهی مذهبی فراهم می‌ساخت.
لیلبرن به همین عصر سیاست مذهبی تعلق داشت اما افکار و احساسات مذهبی خود را به شکلی کاملاً متفاوت ابراز می‌کرد و به تمایزی آشکار بین دولت مدنی و دولت کلیسایی قائل بود. بر دولت مدنی، قوانین بشری حاکم‌اند، و وی بر الزام‌آور بودن آن‌ها تأکید داشت. وی مکرراً اعلام می‌کرد که او در برابر دادرسی عادلانه و منطبق با قوانین سرزمین تسلیم خواهد بود.
در مقابل، بر دولت کلیسایی متون مذهبی حاکم‌اند. کلیسا هیئتی ملی نیست و به قلمرو حاکمیت ملی محدود نمی‌شود. از نظر لیلبرن، ایمان مذهبی (و همچنین ایمان دشمنان دینی وی) تحت نظارت خداوند است و نه حکومت.
به این ترتیب، او برای اصلاح مذهبی مبارزه نمی‌کرد بلکه با استبداد دولت می‌جنگید- «و بر خلاف حکومتی عادل، هیچ‌گاه قانون انگلستان مدافع او نبود.»
این استدلال‌ها ما را از سیاست عصر اصلاح مذهبی –که در آن مسائل اصلیِ سیاست درباره‌ی پالایش کلیسا و جامعه بر مبنای نگرش ایمان حقیقی بود- به سوی سیاست عصر روشنگری –که در آن مسائل اصلیِ سیاست درباره‌ی حقوق و وظایف ما به عنوان شهروندان بود- رهنمون می‌سازد.
بی‌شک، این دوران گذار بسیار طولانی بود اما در خلال آن استدلال‌های لیلبرن بهتر از دعاوی معاصرانش که آشکارا دغدغه‌های مذهبی داشتند، باقی ماند. این استدلال‌ها برای رادیکال‌های دهه‌ی 1790، چپ‌گرایان انگلیسی در قرن نوزدهم و بیستم، و لیبرتارین‌های قرن بیستم بسیار مهم بودند. در واقع، هنوز برخی از این استدلال‌ها را هنوز به کار می‌بریم و میان بسیاری از دغدغه‌های او -و نه اغلب معاصرانش- و نگرانی‌های ما اشتراکاتی وجود دارد.
شکی نیست که لیلبرن تجربه‌ی یگانه‌ای داشت اما در آن ویژگی‌های عمومی‌تر حیات در دوران جنگ داخلی و انقلاب نیز بازتاب یافته بود. او که علیه شاه اسلحه به دست گرفته بود، به نوعی موقعیت «مزرعه‌ی حیوانات» را نیز تجربه کرد و دریافت که خوک‌های مجلس ممکن است خیلی بهتر از انسان‌های سلطنت‌طلب نباشند. همین مسئله او را متقاعد ساخت که مبارزه‌ی حقیقی نه بین شاه و مجلس بلکه بین مردم و استبداد بود.
بسیاری دیگر نیز، اغلب در اثر همین لحظات بحرانی، به چنین ادراکی دست یافتند اما واکنش آنان کاملاً متفاوت بود. به این اعتبار، تجربه‌ی لیلبرن گواهی در خور توجه بر عمق بحران جنگ‌های داخلی انگلستان بود؛ و تحول دیدگاه‌های وی صرفاً نمونه‌ای از خلاقیت شگرفی است که از آن ناشی شد.

برگردان: هامون نیشابوری

مایکل برادیک استاد تاریخ در دانشگاه شفیلد است. آخرین کتاب او آزادی مشترک مردم: جان لیلبرن و انقلاب انگلستان است. آنچه خواندید برگردان مقاله‌ی زیر از اوست: