Friday, May 25, 2018

یا «طرح برنارد لوئیس» برای تجزیه خاورمیانه حقیقت دارد؟



یا «طرح برنارد لوئیس» برای تجزیه خاورمیانه حقیقت دارد؟
كيهان چاپ لندن - رضا پرچی‌زاده
برنارد لوئیس، خاورشناس بزرگ انگلیسی- آمریکایی، چند روز پیش در سن ۱۰۱سالگی چشم از جهان فروبست. وی دانشمندی مشهور در حوزه تاریخ، فرهنگ و سیاست خاورمیانه بود که آرا و دیدگاه‌هایش تاثیر عمیقی بر مواضع سیاستمداران آمریکایی بطور خاص و سیاستمداران غربی بطور عام در باب خاورمیانه گذاشت. اصطلاح «برخورد تمدن‌ها» (clash of civilizations) که در دهه‌ی ۹۰ میلادی به نام ساموئل هانتینگتون سکه زده شد را در اصل برنارد لوئیس سال‌ها پیش طرح کرده بود.

لوئیس در سال ۱۹۱۶ حین جنگ جهانی اول در خانواده‌ای یهودی در لندن متولد شد. از کودکی به زبان‌ و تاریخ علاقمند شد؛ و به همین دلیل هم بعدها در دانشکده‌ی مطالعات خاوری و آفریقایی دانشگاه لندن تحصیل کرد و در سال ۱۹۳۹ دکترایش را در این رشته گرفت. لوئیس در زمان جنگ جهانی دوم ابتدا در واحد تانک ارتش انگلیس به خدمت سربازی فرستاده شد؛ اما به زودی وی را از آنجا مرخص کردند و در واحد اطلاعات وزارت خارجه به خدمت گماردند. بعد از پایان جنگ لوئیس به ریاست دپارتمان خاورمیانه‌ی دانشکده سابق‌اش در لندن منصوب شد؛ اما تقریبا بلافاصله به آمریکا رفت و در دانشگاه پرینستون مشغول کار شد. وی در سال ۱۹۸۲ شهروندی آمریکا را پذیرفت.
لوئیس دانشمند و پژوهشگری پُرکار بود. طی عمر طولانی‌اش بیش از سی کتاب و صدها مقاله در باب موضوعات مختلف به رشته تحریر درآورد. با این وجود، علاقه تحقیقی اصلی لوئیس خاورمیانه و به ویژه اسلام رادیکال بود. این را می‌شود در دغدغه بزرگش که برخورد اسلام با تمدن غرب بود به خوبی مشاهده کرد. لوئیس در مقاله‌ای تحت عنوان «بازگشت اسلام» که در سال ۱۹۷۶ نوشت به درستی ظهور جنبش‌های خشونتگرای اسلامگرایانه را پیش‌بینی کرد؛ و سال‌ها بعد در «ریشه‌های خشونت در اسلام» (۱۹۹۰) بحث برخورد تمدن‌ها را پیش کشید. به نظر لوئیس، مشکلات خاورمیانه در درجه اول از فرهنگ و مذهب خود خاورمیانه نشأت می‌گیرد تا از دخالت خارجی و استعمار.
همین دیدگاه‌های لوئیس باعث واکنش شدید برخی روشنفکران چپ غربی علیه وی شد، که مشهورترین‌شان ادوارد سعید استاد دانشگاه کلمبیا در نیویورک بود. سعید در کتاب «خاورشناسی» (Orientalism) (۱۹۷۸) در حقیقت به جنگ لوئیس می‌رود و آرای او را نقد و رد می‌کند.
در این کتاب سعید تقصیر گرفتاری و بدبختی و عقب‌افتادگی خاورمیانه را کاملا به گردن غرب می‌اندازد. در فضای چپگرایی آخرالزمانی اواخر «جنگ سرد»، مشخص بود که کدام دیدگاه دست بالا را می‌گیرد. این همان دیدگاهی بود که اسلامگرایان را در ایران به قدرت رساند و تا امروز هم نگه داشته. نتیجه اینکه سعید به اسطوره تبدیل شد و لوئیس به شیطان مجسم و نماد «غرب‌محوری». رشته‌ی دانشگاهی «مطالعات پسااستعماری» (Postcolonial Studies)– که بعدها تقریبا بطور کامل در خدمت اسلامگرایان قرار گرفت– از دل همین درگیری بیرون آمد.
با این وجود، آنچه لوئیس به خاطر آن در میان ایرانیان مشهور– یا به عبارتی بدنام– است طرحی برای «تجزیه» ایران و خاورمیانه است که تحت عنوان «طرح برنارد لوئیس» به وی نسبت می‌دهند. در این مقاله قصد دارم درستی یا نادرستی این نسبت را بررسی کنم و مشخص کنم انتصاب چنین طرحی به لوئیس چقدر صحت دارد. حقیقت این است که طرح کذایی منسوب به برنارد لوئیس برای تجزیه‌ خاورمیانه طرحی در درجه‌ی اول «ادعایی» است. هیچ سند قانع‌کننده‌ای درباره این طرح وجود ندارد، و لوئیس هیچ‌ جا در ملاء عام صحبتی از آن نکرده است. هرچه هست شایعه است و نقل به مضمون، بدون منابع قابل اعتماد و ارجاع.
اما ریشه‌ی این ادعا کجاست؟ برنارد لوئیس، چنانکه دیدیم، یکی از بزرگترین خاورشناسان معاصر بود. با توجه به اطلاعات گسترده‌ای که وی درباره‌ی اسلام و اعراب و ایرانیان و بطور کلی خاورمیانه داشت، در دوران حیات طولانی‌اش بارها مورد مشورت دستگاه‌های اطلاعاتی- امنیتی بریتانیا، ایالات متحده‌ی آمریکا و اسرائیل قرار گرفت. با نظر به این حقیقت، مخالفان توطئه‌اندیش لوئیس از هر خاستگاهی وی را از طراحان پروژه‌های ترسناک انگلیس و آمریکا و اسرائیل برای خاورمیانه می‌دانند؛ و تا تقی به توقی می‌خورد به سبک دایی جان ناپلئون دست لوئیس را در پس کار می‌بینند.
بر همین مبنا، کاوه فرخ در مقاله‌ای در وبسایت «حلقه‌ی مطالعات ایران باستان» مدعی شده لوئیس حین کنفرانس بیلدربرگ در بادن اتریش که در آوریل ۱۹۷۹ برگزار شده بود، پرده از «طرح» خود برای تقسیم خاورمیانه برداشت. بر اساس این طرح، خاورمیانه قرار است به چند کشور جدید و کوچک تبدیل شود؛ ایران هم تجزیه بشود بین چند قوم مختلف، که طی آن قرار است اعراب خوزستان و ترکمن‌ها و بلوچ‌ها و کردها و آذری‌ها هرکدام منطقه‌ی مورد سکونت تاریخی خود را از ایران جدا کنند. البته مطابق این طرح، ایران جدید قرار است اراضی‌ای در عراق و افغانستان و پاکستان به دست آورد. مامور اجرای تجزیه هم صدالبته انگلیس‌ها هستند که باید بر آتش تجزیه‌طلبی اقوام ایرانی بدمند.
لوئیس البته در باب احتمال تجزیه خاورمیانه به صراحت نوشته، اما جایی از طرح تجزیه دفاع نکرده. پس از حمله‌ی آمریکا به عراق در جریان جنگ کویت (۱۹۹۰-۱۹۹۱) لوئیس مقاله‌ای در شماره‌ی پاییز ۱۹۹۲ «مسائل بین‌المللی» «Foreign Affairs» تحت عنوان «بازاندیشی خاورمیانه» منتشر کرد و با توجه به ساختار قومی- زبانی- مذهبی خاورمیانه گمانه زد که منطقه در اثر بنیادگرایی اسلامی «لُبنانیزه» بشود؛ یعنی نیروهای مختلف این منطقه، خودشان در درگیری با یکدیگر منطقه را تکه تکه کنند. امروز که نزدیک به سه دهه از آن روزگار می‌گذرد و وضعیت فعلی خاورمیانه جلوی چشم‌ ماست می‌توانیم به خوبی ببینیم که پیش‌بینی لوئیس چقدر به حقیقت نزدیک بوده. لوئیس در آن مقاله به دولت آمریکا راهکار داده بود تا در صورت تجزیه منطقه چگونه منافع آمریکا در خاورمیانه را حفظ کند.
در آن زمان بسیاری از نیروهایی که هنوز درکی از اسلامگرایی نداشتند یا آن را جدی نمی‌گرفتند به لوئیس حمله کردند و او را متهم کردند که دارد قصه‌پردازی می‌کند تا «امپریالیسم» را گسترش دهد. نمونه‌اش مقاله‌ی جوزف برودا (۱۹۹۵) در مجله‌ی گاه توطئه‌اندیش «ای‌آی‌آر» است، که لوئیس را متهم به تلاش برای عملی کردن «طرح»اش کرده بود. اما امروز به خوبی می‌بینیم که نه آمریکا نه انگلیس و نه اسرائیل هیچ‌ کدام قدمی عملی برای تجزیه خاورمیانه برنداشته‌اند؛ و این در حقیقت رژیم اسلامگرای جمهوری اسلامی است که این وظیفه را بر عهده گرفته. یعنی عامل اول تجزیه‌ی خاورمیانه شده اسلامگرایی و فرقه‌گرایی و امپریالیسم شیعی رژیم ولایت فقیه حاکم بر ایران

 خاورمیانه نقشه فرضی مربوط به تجزیه کشورهای
با این وجود این به اصطلاح طرح برنارد لوئیس دستاویز خوبی شد برای اتاق فکرهای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی تا به این وسیله مدام ایرانیان را از مقاصد شوم «امپریالیسم» برای «تجزیه» و «سوریه‌ای» کردن ایران بترسانند؛ و بدین ‌ترتیب هرگونه اعتراض مردمی به رژیم را به بهانه‌ی به خطر افتادن «امنیت ملی» سرکوب کنند. اگر جستجوی ساده‌ای در اینترنت بکنید خواهید دید که این «طرح» کذایی را بیش از همه وبسایت‌های وابسته به سپاه و دستگاه‌های امنیتی جمهوری اسلامی و البته «ملی‌گرایان» مشکوک و «پان‌ایرانیست»‌های نزدیک به دستگاه امنیتی رژیم و «اپوزیسیون صادراتی» جمهوری اسلامی در اروپا و آمریکا در بوق و کرنا می‌کنند.
در نهایت، بستر «تجزیه‌طلبی» به دلایل بسیار که در این وجیزه نمی‌گنجد در خاورمیانه و به ویژه در ایران فراهم است؛ و هنگامی که بستر فراهم باشد طبیعی است که در صورت لزوم به کار هم گرفته شود. در این میان، چشم بستن بر بستر واقعی، و درعوض، انداختن تقصیر کار بر گردن «توطئه»– یعنی کاری که ادوارد سعید کرد و پیروانش کماکان می‌کنند– یکی از آن بیماری‌های مُزمنی است که اهالی خاورمیانه و باز به‌خصوص ما ایرانیان همیشه گرفتارش بوده‌ایم؛ در حالی ‌که برای حل «مساله» اول باید به «خود» نظری بیفکنیم و بعد برویم یقه‌ی «دیگران» را بگیریم. به اصطلاح، یک سوزن به خودمان بزنیم و یک جوالدوز به دیگران. رژیم اسلامگرای جنگ‌طلب آخرالزمانی ولایت فقیه منطقه را به آتش کشیده، آنوقت ما انتظار داریم همسایگان و جهان دسته‌گل تقدیم‌مان کنند. اگر قرار است ایران یکپارچه بماند این رژیم باید بیفتد و به جایش دموکراسی بنشیند.