Monday, July 25, 2022

نگاهی نو به جنبشِ بابک خُرّمدین - علی میرفطروس

 .



در نبردِ بابکانِ زمانه با خلیفگانِ ظالم شخصیّت بابک خُرّمدین هنوز روحِ زمانۀ ما است.


• تاریخ ایران در دو سدۀ نخستِ بعد از حملۀ تازیان و استقرار اسلام نشان دهندۀ «خلاء» یا «گسست»ی است که فهمِ تحوّلات آن دوران را دشوار می کند.


• پس از سقوط ساسانیان خاطرۀ آن عصر در ذهن وُ ضمیر بسیاری از ایرانیان تداوم یافت و این«حافظۀ تاریخیِ» توسط تاج نامه ها و شاهنامه ها از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل گردید.


آنکس که زندگی و برازندگی می‌آموزد؛


بندگی نمی‌آموزد.


(سخن منسوب به بابک خطاب به پسرش)


طرح مسئله:

در دوره‌های خاموشی و فراموشی،هر نسلی بر اساس رویدادهای تازه،نگاهی ‏تازه به تاریخ و قهرمانان میهن خود می‏ افکند.این«نگاه تازه» چه بسا چشم اندازِ تازه‌ای باشد که در تحقیقات پژوهشگرانِ گذشته، مستور یا مغفول مانده است، هم از این رو ست که گفته‌اند:«هر تاریخی،تاریخ معاصر است».


زندگی و سرنوشت بابک خُرّمدین هماره از دغدغه‌های ذهنیِ من بود چندان که شعر حماسۀ بابک در سال ۱۳۵۴بازتابی از آن است.سال‌ها بعد همکاری در اجرای بالۀ بابک خُرّمدین به همّت هنرمند برجسته،نیما کیان تبلور دیگری از این دغدغه‌ها بود.

طرحِ اوّلیّۀ این پژوهش در سال ۱۳۵۷ و به دنبال انتشارِ آخرین شعر صورت گرفته بود ولی متن اصلی آن در سال‌ ۵۹ و در سایۀ داس ها و هراس ها قلمی شد ؛ گوئی که در نبردِ بابکانِ زمانه با خلیفگانِ ظالم شخصیّت بابک خُرّمدین روحِ زمانۀ ما بود.


متن کاملِ این پژوهش -در سه دفتر-تنها چیزی بود که بهنگامِ تَرکِ ایران (۱۳۶۱) و در فراز وُ فرودهای سفری دشوار با خود آورده بودم.آن دفتر ها مروری بود بر کشاکش ها و کوشش های ایرانیان پس از حملۀ تازیان و به دنبال پاسخ به چند پرسش اساسی بود،از جمله:


- امپراتوری ساسانی چرا و چگونه در حملۀ تازیانِ بیابانی فروپاشید؟


- آیا«استقبال ایرانیان از اعراب و اسلام» واقعیّت داشته است؟


-و اساساً پس از حملۀ تازیان و سُلطۀ اسلام ما-ایرانیان- چگونه با آئین های ملّی خود کنار آمدیم؟


پاسخ به این پُرسش ها،ضمن اینکه علل و عواملِ«کیستی؟» یا «چیستیِ؟»ما را عیان می کند در عین حال،نوعی آسیب شناسی تاریخیِ ملّتی است که « در تمامتِ تاریخش


(این رودبارِ خون)


از مهربانی وُ ايثار


سطری حتّی


(نه سطوری)


بر وَی نرفته است


إلاّ ستم


يا طرحِ ارغوانیِ ساطوری


و اینک


تاریخِ پُرشکوهِ تبارش را


گردِ سُمِ ستوران


برقِ بلیغِ دشنۀ دشمن


و زخمِ تاریکِ تازیانۀ «تاتار»


تفسیر می کند ...» ۱


در این پژوهشِ دیرینه به قیام های بِه آفرید، سُنباد، ابو مُسلم خراسانی، خِداش ، استاذسیس، مقنّع ،شعوبیّه و...بابک خُرّمدین نیز پرداخته شده بود ولی با توجه به انتشار مقالات ارزشمند در این باره،نگارنده ضمن حذف آن بخش ها،تنها به برخی جنبه های جنبش بابک خُرّمدین بسنده کرده است ، از جمله:


- خُرّمدینان در تاریخ


- آذربایجانِ آذر به جان


جنبشی فرا قومی و فرا منطقه ای


- دشت مُغان و قلعۀ بابک


- خُرّمدینی؟یا«خُور دینی»؟


- ستایش شادی و خُرّمی،


- اهمیّت رنگِ سرخ=سُرخ جامگان،


- تقدّسِ شراب،


- از مِیْمَنْد تا «مِیْ» مند


- آئین مهر و ستایش خروس سَحَری!


- نواختنِ تنبور(حتّی در میانۀ جنگ ها)،


- جایگاه زنان در باورِ خُرّمدینان


-تیره و تبار بابک


- و...


نگاهی نو ناظر به تفسیری نو از برخی رویدادها،آئین ها و باورهای خُرّمدینان است.فصلی از این پژوهشِ حدود ۳۲سال پیش در مجلۀ «ایران ‌نامه» ( چاپ آمریکا،زمستان ۱۳۶۹) منتشر شده و اینک بخش های دیگر آن -با افزودن منابع و مطالب تازه- انتشار می یابد.مراسمِ سالانۀ بزرگداشتِ خاطرۀ بابک خُرّمدین (روزهای۱۰ - ۱۲تیرماه در قلعۀ بابک) فرصتی است برای نگاهی دیگر به زندگی و سرنوشت این چهرۀ شگفتِ تاریخ ایران.


با آنچه که گفته شد،این پژوهش،محصول شور وُ شراره های جوانی و مصداقِ «آتشی ز کاروان به جا مانده» است که امیدوارم در جان های بیدار بگیرد و باعث شَرَری گردد.


این دفترِ دیرینه زمانی منتشر می شود که بابک خُرّمدین هنوز روحِ زمانۀ ما است.لذا، آنرا به همۀ بابکانِ میهن؛ بهترین فرزندان آفتاب...و نیز به خاطرۀ دوست مهربانم منوچهر فرهنگی تقدیم می کنم.باشد که «بر این نامه بر سال ها بگذرد».


در این مقاله، اعداد سمت راست،سال هجری و ارقام سمت چپ معادل میلادی آن است.


پیشینۀ بحث و ارزیابی منابع

جنبش بابک خُرّمدین(سرخ جامگان) از آغاز (۲۰۰ / ۸۱۶ ) مورد توجۀ مورّخان و عقیده شناسان اسلامی بوده است هر چند که تهمت ها و دشنام های رایج شناخت آنرا بسیار دشوار و گاه غیر ممکن می کند. به جرأت می‏توان گفت که منابع تاریخی در بارۀ‏ باورهای کمتر جنبشی اینهمه به اختصار و ابهام و اتّهام سخن گفته ‏اند گوئی که برای«ابطال»یا«براندازی نظریِ» جنبشی که بیش از بیست سال امپراتوری عظیم عبّاسیان را تهدید می‌‏کرد،همه«همصدا»بوده اند. با اینحال،از خلال این دشنام ها و دشمنی ها می‏توان خطوط اصلی عقاید خُرّمدینان را شناخت‏؛عقایدی که در نظرِ مؤلّفان اسلامی«إباحه»،«کُفر» و «الحاد» بشمار می رفتند.


با رونق شرقشناسی در اروپا پژوهشگران غربی نیز به خُرّمدینان و جنبش بابک خُرّمدین عنایت کرده و در شناخت آن کوشیده اند. تحقیقات پژوهشگران ایرانی نیز به غنای این مطالعات افزوده اند.به پاسِ این تلاش ها و نیز با این اعتقاد که ارزیابی منابع در پژوهش‌ های تاریخی کاری است اساسی،نگارنده در آغازِ ، کتابشناسیِ تقریباً مفصّلی در بارۀ خُرّمدینان و بابک خُرّمدین ارائه کرده است. در این باره -البتّه- فضلِ تقدّم و تقدّم فضل با استاد سعید نفیسی۲ و استاد غلامحسین صدیقی است ۳هر چند که نگارنده با پاره‌ای از نظرات و نتیجه گیری ‌های شان موافق نیست.مثلاً: غلامحسین صدیقی در کتاب درخشان « جنبش ‏های‏ دینی ایرانی در قرن های دوم و سوم هجری» جنبش بابک خُرّمدین را نیز جنبش دینی نامیده است.به نظر می‌رسد که چنین برداشتی چندان دقیق نیست و ماهیّت عُرفی و غیر دینیِ جنبش خُرّمدینان را مخدوش می کند چرا که واژۀ دین در کلماتی مانند «بِه دین» و «خُرّم دین» فاقد معنای رایج در مذهب است با این تأکید که واژۀ دین در اوستا به صورت «دِئَنا»و به معنای کیش،آئین و شناخت آمده است. از این گذشته، نشان داده ایم که در سراسرِ قرون‏ وسطی عموم مبارزات سیاسی و اجتماعی شکل دینی داشته و در نقابی از عرفان یا مذهب تجلّی می‏ کرد.این امر به آسانی از مجموعۀ شرایط و محدودیّت‏‌های تاریخیِ آن عصر قابل درک است و محتوای‏ اجتماعی یا عُرفیِ این جنبش‏ها را تحت الشُعاع قرار نمی دهد.از این رو،نگارنده معتقد است که جنبش خُرّمدینان به رهبری بابک خُرّمدین را نخست باید جنبشی اجتماعی و سیاسی‏ نامید.


در واقع، بابک‏ ابتداء یک مبارزِ اجتماعی بود نه یک مجاهد مذهبی همان گونه که مزدک نیز «بیشتر مردِ کار و اصلاح طلبیِ راستین بوده تا آموزگارِ مذهبی»۴ و لذا «صحیح نیست که مکتب مزدک را یک جنبش دینی بنامیم» ۵


گامی در تاریخ

تاریخ ایران در دو سدۀ نخستِ بعد از حملۀ تازیان و استقرار اسلام نشان دهندۀ خلاء یا «گسست»ی است که فهمِ تحوّلات اجتماعی و فرهنگی آن دوران را دشوار می کند.این«گسست»ناشی از آشوب ها و آشفتگی های دورانی است که استاد عبدالحسین زرین کوب آنرا «دو قرن سکوت»نامیده است ۶ و طبیعی است که در چنان شرایط آشفته ای از آفرینش های فرهنگی، فلسفی و هنری خبری نباشد ۷


هر چند فرار یزدگرد سوم از پایتخت (تیسفون = مداین) و فقدان فرماندهی واحد در مقابله با تازیان و نیز اختلافات و رقابت های سرداران سپاه ساسانی و حتـّی خیانت برخی از آنان ۸ عوامل مهمی در پیروزی تازیان بودند،امّا این ادعا که «ایرانیان اسلام را با آغوش باز پذیرفتند» نه تنها با اسناد تاریخی مغایر است بلکه این اسناد نشان می دهند که خودِ تازیانِ مهاجم نیز چندان رغبتی به «ترویج اسلام» نداشتند.از این گذشته، روایت های تاریخی از شورش ‏های متعدّد ایرانیان علیه مهاجمان یاد می کنند چندانکه ۱۰۰ سال نخستِ حملۀ تازیان را می توان«سال های بیقراری ایرانیان»نامید زیرا که در فاصلۀ ۱۰۰ سال حدود ۱۲۵ شورش و قیام در ایران صورت گرفته بود ۹


هدفِ عُمدۀ تازیان در حمله به ایران کسب غنائم بود و عُمَر آنان را برای «ربودن غنائم فراوان» و دست یافتن به گنج های کاخ کسری برمی انگیخت» ۱۰ و لذا، تاراج ، باج ، خراج و اسیرگرفتن زنان و نوجوانان خصلتِ اصلی حملاتِ آنان بشمار می رفت. عمر به سران قبایل عرب گفته بود:


-«حجاز جای ماندنِ شما نیست مگر آنکه آذوقه جای دیگر بجوئید که مردمِ حجاز جز به این وسیله نیرو نگیرند.» ۱۱


ارعاب و إرهاب

اعتقاد به«النصرُ بالرُعب» و ایجاد ارعاب و إرهاب از طریق کشتارهای هولناک وسیله ای بود برای سلطۀ روحی بر مردم مناطق اشغال شده ۱۲. منظور از «إرهاب»شیوه‌ای برای ایجاد ترس و ترور و وحشت انگیزی بود.این شیوه از آغاز،«هم استراتژی؛ و هم تاکتیک» برای گسترش و تحکیم اسلام بود. ما به نمونه هائی از این شیوه های هولناک - حتّی برای «مسلمان سازیِ» قبایل عربی- اشاره کرده ایم. ۱۳


سیاستِ«ارعاب و إرهاب» در حمله به ایران کاربُردِ فراوانی داشت، مثلاً:در جنگ شهر«اُلّیس»(سال ۱۲/ ۶۳۳) خالدبن ولید(سردار تازیان) برای ترساندن و درهم شکستن شور و مقاومت مردم،دستور داد تا اسیران را برکنارۀ رودخانۀ شهر سر بُریدند آنچنانکه آن رود را «نهر الدّم»(رودِ خون)نامیدند. ۱۴


در حمله به سیستان نیز ربیع بن زیاد (سردارِ عرب)برای کاستن از شورِ مقاومتِ مردم دستور داد:


-«تا صَدری[بلندائی] بساختند از آن کُشتگان(یعنی،اجساد کشته شدگان را روی هم انباشتند) ... و هم از آن کشتگان،تکیه گاه‌ها ساختند و ربیع بن زیاد بَرشد و بر آن بنشست.» ۱۵


در حمله به جُرجان(گرگان) - یکی از مراکز مهم خُرّمدینان - نیز مقاومت مردم چنان بود که یزیدبن مُهلّب از خونِ گرگانیان آسیاب‌ها گرداند و سپس شش هزار کودک و زن و مرد و جوان را اسیر کرد و همه را به بردگی فروختند و - سپس - برای ارعاب و عبرت مردم:


-«فرمود تا درمسافتِ دو فرسخ (دوازده کیلومتر) دارها زدند و پیکرِ کُشتگان را بر دو جانبِ طریق (جاده) بیاویختند.» ۱۶


پس از فتح استخر ،نزدیک شیراز(در سال ۲۸ / ۶۴۸)مردم آنجا سر به شورش برداشتند و حاکم عرب شهر را کشتند... تازیان مسلمان مجبور شدند تا برای بار دوم استخر را محاصره و تصرف کنند. مقاومت و پايداری مردم شهر چندان بود که فاتح استخر (عبدالله بن عاص) را سخت هراسان و خشمگين ساخت بطوريکه: -«سوگند خورد که چندان بکـُشد از مردم استخر که خون براند... پس به استخر آمد و (آنجا را) به جنگ بَستـُد... و خونِ همگان مباح گردانيد و چندانکه کشتند؛ خون نمی‌رفت، تا آبِ گرم به خون ريختند، پس[خون] برفت... و عدّۀ کشتگان که نام بردار بودند چهل‌هزار کشته بود بيرون از مجهولان...» ۱۷


نتایج شوم این حملات در ویرانی شهرها و فروپاشی مناسبات شهری در ایران-متإسفانه- کمتر مورد توجّۀ نویسندگان بوده است. روایت جریر طبری در حملۀ سپاهیان قُتیبه به نواحی مرو،بخارا،سمرقند و نیشابور بیانگر عُمق آن ویرانی ها است:


-«قُتیبه به هر شهری که جای گیرد یا سوی آن رَوَد،سوارانش در آنجا گودالی بر جای نهند.» ۱۸


در آن هنگام (۸۸/۷۰۷) بخارا و سمرقند ، مرو و نیشابور از مراکز مهم فرهنگ و اقتصاد و تجارت بود آنچنانکه شهری مانند به قول نَرشَخی:« بَیکند(نزدیک بخارا) را زیادت از هزار رِباط (کاروانسرا)بوده است به عددِ دیهای بخارا.» ۱۹


مهاجرت دسته جمعیِ قبایل عرب و اسکان آنان در شهرهای مهم ایران -چنانکه خواهیم گفت-عامل دیگری در این گسست بود. سیاستِ «عَرَب گردانیِ» یا «تعریب» نیز می توانست هویّت تاریخی و فرهنگیِ ایرانیان را -مانند مصری ها-دچار زوال سازد. آنچه که این«تعریب» را تقویت کرد مفهوم «موالی»بود که بر اساس آن،بیشتر ایرانیانِ اسیر تحتِ« ولاء » (سرپرستیِ) این یا آن قبیلۀ عرب قرار گرفتند و نام و نشان عربی یافتند ۲۰ .بر این اساس،نام ایرانی رهبران جنبش ها تغییر یافت و از جمله نام رهبر سیاه جامگان از« بهزادان پورِ ونداد هرمزد» به «ابو مسلم خراسانی» تبدیل شده بود۲۱

.



آفتابی در ظلمت

بسیاری از «موالی» از نجیب زادگان ساسانی یا از فرزندان دهقانان بودند۲۲ دینوَری دربارۀ «جنگ هولناک جلولا» یادآوری می کند که «مسلمانان اسیران زیادی از دخترانِ آزادگان و بزرگان ایران گرفتند» ۲۳. یکی از این اسیران در نبردِ نهاوند ، پیروز (فیروز) بود که بعدها «ابولؤلؤ»نامیده شد


نهاوند شهری نزدیک کرمانشاه و همدان بود و همدان یکی از مراکز مهم خُرّمدینان بشمار می رفت ۲۴.تازیان نبردِ نهاوند (در سال ۲۱/ ۶۴۲) را «فتح الفتوح»نامیده بودند زیرا که مردم نهاوند مقاومت بسیار نموده بودند ۲۵.پیروزی در نهاوند راه را برای فتوحات بعدیِ تازیان هموار کرد و پیروز (فیروز) پس از اسارت به مالکیّت یکی از سران و سرداران در آمد و غلام وی گردید.


معروف است که وقتی اسیران جنگ نهاوند را به مدینه آوردند «فیروز» (ابولؤلؤ) هر اسیرِ کوچک و بزرگی را که می دید، برسرش دست نوازش می کشید و می گریست و می گفت:«عُمَر جگرم را بخوُرد.» ۲۶


فیروز(پیروز)سرانجام،در سال ۲۳ / ۶۴۴ عُمر را در مسجد مدینه به قتل رساند و عُبیدالله(پسرِ عُمر)به خونخواهی پدر،فیروز و دخترِ خُرد سالِ فیروز(لؤلؤ =مرجان) و نیز،هرمزان-سردار معروف ایرانی-را به جرم همدستی با فیروز به قتل رساند۲۷


روایت های تاریخی از سرنوشت این اسیران نکات دیگری نیز به دست می دهند از جمله:پس از تصرّف بخارا بدست «سعید بن عثمان»در سال ۵۶/ ۶۷۵و اسارت گروهی از بزرگ زادگان بخارائی:


-«ایشان [اسیران بخارائی] به غایت تنگدل شدند و گفتند:این مرد [سعیدبن عثمان] را چه خواری ماند که با ما نکرد...چون در استخفاف خواهیم هلاک شدن - باری - به فایده هلاک شویم...پس،به سرای سعید اندرآمدند،درها را بستند و سعید را بکشتند و خویشتن را نیز به کشتن دادند.» ۲۸


خاطرۀ ملّی و تداوم تاریخ

با توجه به اینکه فرهنگ و خاطرۀ ملّی مفاهیمی تاریخی و دراز مدت هستند طبیعی بود که پس از سقوط ساسانیان خاطرۀ آن عصر در ذهن و ضمیر بخش بزرگی از ایرانیان تداوم یابد و این«حافظۀ تاریخیِ» توسط شاهنامه ها، تاج نامه ها ، سیاستنامه ها،اندرز نامه ها،نصیحت الملوک ها و گرشاسب نامه ها از گذشته به حال و از حال به آینده منتقل گردد۲۹


این احساس ملّی و مشترک می توانست در بازسازی فرهنگ و ایجاد جنبش های آینده عامل مهمی باشد ۳۰.به نظر مادلونگ و اشپولر: خُرّمدینان -و در رأس ایشان بابک خُرّمدین - دست کم در نزد بخشی از مردم ایران - نمایندۀ چنین احساسی بود۳۱. التون دنیل نیز معتقد است که«همۀ این سرکشی ها دارای گرایشی به افکارِ کافرانه و حتّی خطرناک نسبت به اسلام بود یا چنین پنداشته می شدند.» ۳۲


برآمدنِ دبیران و وزیران ایرانی در دستگاه خلافت عبّاسی- خصوصاً برمکیان - فصل تازه ای از تجدید حیات ملّی و معنوی ایرانیان بود چندانکه دوران وزارت و صدارت برامکه را «تجلّیگاهِ شُکوه و عظمت دربار ساسانیان» نامیده اند. برمکیان از بازماندگان دهقانان عصر ساسانی بودند که تولیَتِ آتشکدۀ نوبهار-شهر بلخ- را برعهده داشتند۳۳.همۀ افراد این خاندان خصوصاً (خالد،جعفر و فضل) اهل ادب و فرهنگ و شعر و شراب و بزم و موسیقی بودند چندان که گفته اند:«ایّام شان جشن و سُرورِ دائم بود.» ۳۴ خالد برمکی( وزیر سفّاح) خلیفۀ عبّاسی را از تخریب ایوانِ کسری (مدائن) و مصرف کردنِ مصالح آن برای ساختن شهر بغداد، منع کرده بود.«بیت الحِکمة» (خزانة الحکمة)که به همّت برمکی ها تأسیس شده بود، مرکزی برای حضور و فعالیّت دگر اندیشان و خصوصاً ایرانیان شعوبی بود ۳۵ چندانکه در بارۀ آنان گفته اند:


-«هنگامی که در مجلسی ذکر شِرک روَد،چهرۀ برمکیان درخشیدن گیرد،و اگر آیه ای از قرآن نزد ایشان تلاوت شود،احادیثی از مزدک پیش آورند.» ۳۶


نفوذ برمکیان بر خلیفۀ معروفی مانند هارون الرشید که دوران حکومتش به«هزار و یک شب» معروف است، آنچنان بود که اگر هارون چیزی از خزانه (بیت المال) می خواست میسّر نمی شد. بقول ابن خلدون «برامکه بر او چیره گشته و در فرمانروائی با او شریک بودند» ۳۷.در چنان شرایطی «تغییر خلافت عبّاسی و انتقال آن به خاندان برمکی» بسیاری از درباریان عبّاسی را نگران کرده بود. آنچه که این نگرانی را تقویت می کرد ایجاد سپاهی از ایرانیانِ هوادار برامکه توسط فضل برمکی بود.طبری تعداد این سپاه را «پانصد هزار مرد»ذکر کرده که«بیست هزارِشان به بغداد آمدند و باقیمانده در خراسان بماندند» ۳۸.این رقم هر چند اغراق آمیز می نماید ولی باعث بدگمانی های هارون الرشید شد. قتل عام هولناک خاندان برمکیان نتیجۀ این بدگمانی ها و توطئه ها بود.


احساسات ملّی و تعلّق خاطر به گذشتۀ تاریخی ایران در جنبشِ مردآویج گیلی چنان بود که در سال های ۳۲۰ /۹۳۲ او ضمن اطلاق عنوان«شاهنشاه» به خود و برگزاری شکوهمند جشن های نوروز و مهرگان و سده،«باز گرداندن پادشاهیِ عجم را در سر داشت» و به کارگزارش در اهواز نوشت:


-«ایوان کسری را برایم آماه کن تا هنگام رسیدن به پایتخت[بغداد] در آنجا فرود آیم.تو باید آن را به همان شکلِ پیش از آمدنِ عرب بسازی»۳۹


چندی بعد (در سال های ۲۷۰ / ۸۸۳) شعوبیِان تازی ستیز و پُرشوری مانند محمد بن حسین ملقّب به یزدان(دندان؟) به قول ابن ندیم: مانند بابک خُرّمی سودای «بازگرداندنِ دولت از اسلام به ایرانیان» را داشتند و «سبب حوادثی ناگوار در اسلام گردیدند.» ۴۰


اینکه پس از شکست بابک خُرّمدین،خُرّمدینان «یکسره به قرمطیان پیوستند»۴۱ و در سال ۲۹۵/ ۹۰۷درقیام ابوبلال قرمطی شرکت کردند۴۲ نشانۀ نزدیکیِ نظریِ خُرّمدینان و قرمطیان بود؛قرمطیانی که اقدامات ضد اسلامی شان موجب مجادلا ت بسیار در آن عصر بوده است. ۴۳


ادامه دارد


شعر بابک خُرّمدین، با صدای علی میرفطروس


https://mirfetros.com


ali@mirfetros.com


۱ -بخشی از شعر ایران نگارنده در لینک زیر:


https://mirfetros.com/fa/?p=21093


۲ - مجلۀ مهر، سال اول، شماره‏‌های ۹ و ۱۰ و ۱۲، تهران، ۱۳۱۲؛ سال دوم، شماره ‏های ۱ و ۳، تهران، ۱۳۱۳ ش؛ بابک خرّمدین، دلاور آذربایجان، چاپ اول، تهران، ۱۳۳۳؛ چاپ دوّم ۱۳۴۲.


۳-Sadighi, G. H. Les Mouvements Religieux Iraniens au IIe et au IIIe Siècle de L'Hègire. Paris: Les Presses Modernes, 1938,PP229-280


جنبش ‏های‏ دینی ایرانی در قرن‌های دوم و سوم هجری، انتشارات پاژنگ، تهران، ۱۳۷۲، صص۳۲۶-۲۷۴


۴- فرقه‌های اسلامی،ترجمۀ ابوالقاسم سِرّی، انتشارات اساطیر، تهران، ۱۳۷۷، ص۲۴


۵ - کلیما، اوتاکر، تاریخ جنبش مزدکیان، ترجمۀ جهانگیر فکری ارشاد، انتشارات توس، تهران، ۱۳۵۹، ص۳۲۹


۶ - زرین کوب،عبدالحسین ،دو قرن سکوت،انتشارات امیرکبیر،تهران،۱۳۳۶


۷ - در پژوهش‌های تاریخی معمولاً از حملۀ تازیانِ شبه جزیرۀ عربستان به عنوان «حملۀ اعراب به ایران» یاد می‌شود بی آنکه گفته شود که اعراب و مسیحیان حوزۀ حکومت ساسانی (مانند حیره، انبار، فرات، نواحی سواد و...)در برابر تازیان مهاجم پایداری‌های بسیار نموده بودند آنچنان که موجب خشم و حیرتِ سرداران مسلمان شده بود. در جنگ قادسیّه دو تن از سرداران ارمنی به نام‌های مامیکونیان و گرگور نیز شجاعانه جنگیدند و خود نیز کشته شدند. نگاه کنید به: طبری،محمدبن جریر،تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، ج۴، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۵۲، صص ۱۴۸۰، ۱۴۸۲، ۱۴۹۷، ۱۴۹۸، ۱۵۰۸، ۱۵۰۱، ۱۵۱۲ و ۱۵۱۳. در بارۀ سرداران ارمنی در جنگ قادسیّه نگاه کنید به کتاب مورّخ ارمنی: تاریخ سِبِئوس، ترجمۀ محمود فاضلی بیرجندی، نشر ققنوس، تهران، ۱۳۹۶، صص ۲۰۹-۲۱۰


۸ -نگاه کنید به: طبری، ج۵، صص۱۶۲۸ و ۱۶۲۹؛ بلاذُری، فتوح البُلدان، ترجمۀ آذر تاش آذرنوش، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۶، صص۱۲۸-۱۳۰؛ ابن خلدون، مقدّمه، ج۱، ترجمۀ محمد پروین گنابادی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۵، ص۴۹۶


۹ -منبع دقیق این سند در یادداشت نگارنده «ناخوانا» است ولی آنچه مُسلّم است منبع این شورش ها ،مقالۀ ارزشمند یکی از ایرانشناسان برجسته -دانیل دِنِت (Daniel Dennett) یا التون دانیل (Daniel Elton) می باشد.برای گزارشی از این شورش‏ها و سرکوب ها نگاه کنید به:میرفطروس،علی،ملاحظاتی در تاریخ ایران، انتشارات فرهنگ، فرانسه -کانادا، ۱۹۸۸ ،صص ۶۷-۹۳. همچنین نگاه کنید به لینک زیر:


https://mirfetros.com/fa/?p=222


۱۰ - بلاذُری، پیشین، ص۴۸ و ۵۱؛مَقدِسی، محمدبن طاهر، آفرینش و تاریخ (البدء و التاریخ) مجلد۴-۶، ترجمه و تعلیقات محمدرضاشفیعی کدکنی، نشر آگه، تهران، ۱۳۷۴،ص۸۴۹ .برای نمونه هائی از این غنائم و چگونگی برخورد تازیان با آنها نگاه کنید به: طبری، پیشین، ج۴، در فتح ابُلّه، صص۱۴۳۲-۱۴۳۵؛ ج ۵، صص ۱۸۱۹-۱۸۲۶؛ بلاذُری، پیشین، ص۶۷


۱۱ - مقدسی،پیشین، ص۸۴۹؛طبری، پیشین، ج۴، صص۱۵۸۷-۱۵۸۹و ۱۶۵۵؛ ج ۵، صص ۱۷۰۷، ۱۷۷۲، ۱۷۵۹و ۱۹۳۶؛ مقایسه کنیدبا: خواندمیر، حبیب السیر، ج۱، تهران، ۱۳۳۳، ص۳۰۲ و ۴۰۱


۱۲ - به نظر نگارنده جنایات هولناک طالبان و نیروهای داعش در «فتحِ» شهرهای عراق و سوریه و افغانستان شباهت شگفت انگیزی با حملات و هجوم های تازیان به ایران دارد.


۱۳ -نگاه کنید به:میرفطروس،پیشین،فصل دوم،خصوصاً صص ۶۲-۶۶، و نیز نگاه کنید به لینک زیر:


https://mirfetros.com/fa/?p=226


مقایسه کنید با صفحۀ ۱۶۰۶ تاریخ طبری در کشتنِ اسیرِان سپاه بهمن مردانشاه، سردار ساسانی. همچنین مقایسه کنید با خُطبۀ رُعب انگیز حجّاج بن یوسف ثقفی، طبری، پیشین، ج۸، صص ۳۵۱۹-۳۵۲۰؛ مسعودی، ابوالحسن، مُروج الذّهب، ج۳، به تصحیح کمال احمد مرعی، مکتبة العصریّه، بیروت، ۱۴۲۵/ ۲۰۰۵، صص۱۰۷-۱۰۸؛ ترجمۀ فارسی، ابوالقاسم پاینده، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۷، ج ۲، ص ۱۳۱-۱۳۲


۱۴ - طبری، پیشین، ج۴، صص۱۴۹۱-۱۴۹۴.


۱۵ - تاریخ سیستان، مؤلف ناشناس، به تصحیح ملک الشعرای بهار، تهران، ۱۳۱۴، صص۸۰-۸۲. مقایسه کنید به عمل قُتیبه در حمله به جام گرد (یکی از ولایات خوارزم)، طبری، ج۹، ص۳۸۵۴؛ برای آگاهی از شعر چنگنواز سیستانی در این حملات نگاه کنید به یادداشت نگارنده:


https://mirfetros.com/fa/?p=32755


۱۶-ابن اسفندیار، تاریخ طبرستان، ج۱، به تصحیح عباس اقبال، تهران،۱۳۲۰، ص۱۶۴؛ گردیزی، ابوسعیدعبدالحی، تاریخ گردیزی، به تصحیح و تحشیۀ عبدالحیّ حبیبی، تهران، ۱۳۶۳، ص۲۵۱؛ بلاذری، پیشین، صص۱۸۷-۱۸۸


۱۷ -ابن بلخی،پیشین، ص ۱۱۶


۱۸ - طبری، پیشین، ج۹، ص۳۸۶۵


۱۹ -نَرشَخی،ابوبکرمحمدبن جعفر،تاریخ بخارا،ترجمۀ ابونصراحمدبن القیاوی، تصحیح و تحشیۀ مُدرّس رضوی،تهران،۱۳۵۱، صص۲۵و۶۱-۶۲


۲۰ -دربارۀ موالی و موقعیّت تحقیرآمیزِ‌شان نگاه کنید به: عزالدین اسماعیل،فی الشعر العباسی، مصر، ۱۹۸۰، صص۶۹-۷۹؛ جودة، جمال، اوضاع اجتماعی -اقتصادی موالی در صدر اسلام، ترجمۀ مصطفی جبّاری و مُسلم زمانی، تهران، ۱۳۸۲؛مقداد، محمود، الموالی و نظام ولاء من الجاهلیه الی اواخر العصر الاُموی، دار الفکر، دمشق، ۱۴۰۸ق.


۲۱ -در بارۀ«تعریب» نگاه کنید به: محمدی ملایری، محمد، تاریخ و فرهنگ ایران، ج ۱، انتشارات توس، تهران، ۱۳۷۵، صص۱۶-۳۲؛ ج ۲، صص ۱۵-۲۲ و۴۱۶-۴۱۸


۲۲ -در بارۀ دهقانان و نقش شان در حفظ فرهنگ باستانی ایران نگاه کنید به بحث نگارنده، «دهقانان؛حاملان و حافظانِ فرهنگ باستانی ایران »،ویرایش تازۀ کتاب حلّاج:


https://mirfetros.com/fa/?p=22532


۲۳ -دینوری،پیشین، ص۱۴۱


۲۴ - باستانی پاریزی با اشاره به کرمانشاه از فیروز به عنوان « احتمالاً کُردِ خونگرم» یاد کرده است.نگاه کنید به: آسیاب هفت سنگ،چاپ پنجم، انتشارات دنیای کتاب، تهران، ۱۳۶۴، ص۳۴۷


۲۵ - نگاه کنید به مقالۀ«نبردِ نهاوند ؛واپسین مقاومت حکومت ساسانی در برابر تازیان مسلمان»،زیبا شیر آلی،مجلّۀ تاریخنامۀ خوارزمی، پاییز ۱۳۹۸، صص ۵۷ - ۶۶


۲۶ - طبری، پیشین ، ج ۵، ص۱۹۵۸


۲۷ - طبری،پیشین، ج ۵، صص۱۸۸۳- ۱۸۹۴و صص۲۰۸۸؛ بلاذُری، پیشین، ص ۸۰-۸۱؛ مُجمل التواریخ و القصص، ص۲۸۱


۲۸ - نَرشَخی،پیشین ،صص۵۴-۵۷ ،مقایسه کنید با: بلاذُری،پیشین، ص۲۹۸


۲۹ -برای بحثی در این باره نگاه کنید به کتاب جواد طباطبائی:خواجه نظام ‌الملک طوسی؛ گفتار در تداوم فرهنگی ایران،انتشارات مینوی خِرَد، تهران، ۱۳93. در بارۀ مفهوم ایرانشهر نگاه کنید به بحث همین نویسنده در مقالۀ زیر:


https://mirfetros.com/fa/?p=36971


۳۰ - واژۀ «ملّی»و«استقلال ملّی» هرچند که مفهومی تازه و مدرن است،امّا نگارنده آنرا برای جنبش های اجتماعی این دوران - از جمله جنبش خُرّمدینان - مناسب می داند.در این باره نگاه کنید به مقالۀ نگارنده با نامِ« مفهوم ایران، وطن،زبان فارسی و هویّت ملّی ».همچنین نگاه کنید به رسالات زیر:


M.Azizi, La dominiation arabe et peponouissement du sentiment nationale en Iran(de 651 a 900), Paris,1938; E. M. Wright, "Bābak of Badhdh and al-Afshīn during the Years A.D. 816-841; Symbols of Iranian Persistence against Islamic Penetration in North Iran" , Muslim World, April 1948, PP. 43-59 ; F. Novzaribaghah, Les révolutions et les mouvements nationaux des Iraniens aux VII e et VIII e siècles


Paris, Thèse d'Université, 1953


همچنین نگاه کنید به:دریایی،تورج،تاریخ و فرهنگ ساسانی.ترجمهٔ مهرداد قدرت دیزجی. انتشارات ققنوس، تهران، ۱۳۹۲، ۱۳۷-۱۳۸


۳۱ - مادلونگ، پیشین، ص ۱۹؛ اشپولر، برتولد،تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی،ج۱،ترجمۀ جوادفلاطوری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران،۱۳۴۹،ص ۳۶۶


32 -Elton L. Daniel: The political and social history of Khurasan under Abbasid rule 747-820, University of Michigan Library , 1979, P126


تاریخ اجتماعی و سیاسی خراسان در زمان حکومت عباسیان ،ترجمۀ مسعود رجب نیا،شرکت انتشاراتی علمی و فرهنگی،تهران،۱۳۶۷، ص۱۳۶


۳۳ -مسعودی،پیشین، ج۲، ص۳۸۷


۳۴ -مسعودی،پیشین، ج۲، ص۳۷۶


۳۵ -دربارۀ «بیت الحِکمة» نگاه کنید به:دانشنامۀ جهان اسلام، ج ۵، تهران، ۱۳۷۹، صص۸۱-۸۳؛ دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج۱۳، تهران، ۱۳۸۳، صص۲۷۴-۲۸۱


۳۶ - جَهشَیاری،الوزرا و الکُتّاب، ص ۲۶۴؛ مَقدِسی، پیشین، ص ۹۶۹


۳۷ -ابن خلدون،مقدّمه، ج ۱، ترجمۀ محمد پروین گنابادی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۵، ص۲۶


۳۸ -طبری،پیشین، ج۱۲، ۵۲۶۱


۳۹ -نگاه کنید به:ابن مِسکویه،تجارب الاُمم، ج ۵، ترجمۀ علینقی منزوی، تهران، ۱۳۷۶، صصص۴۱۲-۴۱۳ و ۴۱۹ -۴۲۰.در بارۀ عقاید سیاسی مردآویج گیلی نگاه کنید به مقالۀ محسن رحمتی و علاءالدین شاهرخی «مرداویج و اندیشه احیای شاهنشاهی ساسانی»،مجلۀ پژوهش های تاریخی دانشگاه اصفهان،شمارۀ ۱، بهار ۱۳۹۱، صص ۱۷ - ۳۸؛ رضا رضازادۀ لنگرودی، جنبش‌های اجتماعی در ایران پس از اسلام، ویراست دوم،نشر فرهنگ نو، تهران، ۱۳۹۹، خصوصاً ص۱۱۵


۴۰ -ابن ندیم، الفهرست، دارالمعرفه، بیروت، ۱۳۹۸ هـ/۱۹۷۸‌م. ص۲۳۴. ترجمۀ فارسی، محمدرضا تجدّد، انتشارات ابن سینا، تهران، ۱۳۴۳، ص۳۵۲؛ لوئیس، برنارد، تاریخ اسماعیلیان، ترجمۀ فریدون بدره‌ای، انتشارات توس، تهران، ۱۳۶۲، صص۸۴ و ۱۱۰


۴۱ - The Cambridge History of Iran, Cambridge university press, Vol 4,


1975, p.503


ترجمۀ فارسی،حسن انوشه،انتشارات امیرکبیر،تهران،۱۳۶۳، ص۴۳۸


۴۲ -خواجه نظام الملک،پیشین، صص۲۴۵-۲۴۶،نسخۀ محمّد قزوینی


۴۳ -برای نمونه نگاه کنید به:میرفطروس،حلّاج،تهران،۱۳۵۷، صص۷۰-۸۴


==========


بخش دوم

 مهاجرت و إسکانِ قبایل بیگانه بافتِ جمعیّتی شهرهای ایران را تغییر داد و ضمن تضعیف نهادهای شهری، باعث رواج فرهنگ و اخلاقیّات قبیله ای در ایران شد.


* وجود باورهای مانوی -مزدکی و ستایشِ خورشید و یا تقدّس نان و شراب در برخی جنبش های بعد از اسلام نشانۀ کوشش های ایرانیان به منظور حفظ آئین ها و باورهای باستانی شان است.


* در باورهای مهرپرستی، مهر(میترا) از درونِ سنگ زاده شده و نمادِ پایداری ، مقاومت و جاودانگی بشمار می رفت.

آنکس که زندگی و برازندگی می آموزد؛


بندگی نمی آموزد.


(سخن منسوب به بابک خطاب به پسرش)


***


نخستین خلفای اسلامی یهودیّت و مسیحیّت را به عنوان «ادیان الهی» به رسمیّت می شناختند ،امّا آئین زرتشت را آئینی «غیر ابراهیمی و غیر الهی» دانسته و لذا با زرتشتی ها برخوردی ناگوار داشتند،بااینهمه، عموم جنبش های اجتماعی در این دوران دارای ماهیّتی زرتشتی، مزدکی،خُرّمدینی و غُلات شیعه بودند.اینکه عقیده شناسانِ معروف مزدکیان، باطنیّه،غُلاة ،قرامطه و خُرّمدینان را در یک ردیف قرار داده و آنان را خارج از اسلام دانسته اند[1] بیانگر این حقیقت است که عقاید آنان را نمی توان در چهارچوب اسلام رسمی یا سُنّتی قرار داد. به عبارت دیگر، با توجّه به ذخائری از باورهای مانوی -مزدکی و ستایشِ خورشید و یا تقدّس نان و شراب در برخی جنبش های بعد از اسلام آنها را می توان کوشش های ایرانیان به منظور حفظ آئین ها و باورهای باستانی شان دانست. خواجه نظام ‌الملک، ابن حزم، ابن جوزی، عبدالقاهر بغدادی، بیرونی ، مقریزی و دیگران در این باره تأکید می کنند:


-«از آغاز تسلّط تازیان ، ایرانیان کوشیدند تا با شیوه‏ های مختلف به تجدید آیین قدیم خود بپردازند، قیام قرمطیان، سُنباد و بابک خرّمدین از جملۀ این شیوه ها بود»[2]


در باورهای مهرپرستی، مهر(میترا) از درونِ سنگ زاده شده و نمادِ پایداری ، مقاومت و جاودانگی بشمار می رفت. در «اوستا» هشت تن از یارانِ مهر در چکادِ کوه ها -بر فرازِ برج ها -به دیدبانی نشسته و نگران پیمان شکنان هستند[3] بر این اساس،کوه در نزد مهرپرستان از تقدّس خاصی برخوردار بود و از این رو ، بسیاری از معابد و مهرابه های مِهری در دلِ کوه ها و صخره ها ساخته می شدند.نمونۀ شگفت انگیزِ اینگونه «معماریِ صخره ای» را می توان در میمندِ کرمان مشاهده کرد که در بخش آینده به آن خواهیم پرداخت. آدام اولئاریوس (Adam Olearius)که در سدۀ هفدهم میلادی از نواحی اردبیل دیدن کرده،از استقبال خود توسط «یکهزار سوارِ سرخ پوش»یاد کرده و می گوید که خانه های مُغان در این منطقه «در دلِ کوه ساخته شده بود.» [4]


نواحی کوهستانی پناهگاه مناسبی برای برخی جنبش ها بود؛ اینکه ستاد قیام مقنّع در قلعۀ کوهستانی«سام» یا «سنام»( نزدیک‏ شهر کَش در حوالی بخارا)، ستاد مبارزاتی بابک در قلعۀ کوهستانی«بَذّ»(جمهور)در کوه ‏های سبلان و مرکز مبارزاتی‏ حسن صبّاح در قلعۀ الموت قرار داشت،یکی از عوامل پایداری این قیام‏ ها بود.خواجه نظام‌ الملک از خُرّمدینانِ اصفهان که «در کوه‏ها مأوا گرفته‏ اند» یاد کرده[5] و سمعانی نیز در ذیل «خُرّمی» و «مُحمّره» (سرخ جامگان) به خُرّمدینانی به نام «شَروَینیّه»در کوه‏ های همدان اشاره نموده است.[6]


ابن حوقل در ذکر آذربایجان از کوه های بلند خُرمیّه یاد کرده « و فرقۀ خُرمیّه که بابک از ایشان بود در آنجا می باشند.»[7]


قلعۀ بذّ(جمهور)در شمال شهرستان اَهَر و در سه کیلومتری جنوب غربی شهر کلیبر قرار دارد و از طرف شرق با دشت مغان همسایه است.با توجه به آتشکدۀ بزرگ«آذرگُشسب»( آذَرْ گُشْنَسب) در آذربایجان[8]،بنظر می رسد که دشت مغان از مراکزِ مغان های زرتشتی بود. به خاطر اهمیّت دشت مغان این ناحیه در اواخر دورۀ ساسانی واحد اداری جداگانه ای بود.[9] دشت مغان در دوران استیلای تازیان یکی از کانون های شورش در آذربایجان و یکی از میدانگاه های نبَردِ بابک خُرّمدین با سپاهیان خلیفۀ عبِاسی بود چنانکه ذکر شهر بابک در شمارِ شهرهای دشت مُغان تأئید کنندۀ این نظر است. یکی از آخرین جنگ های مهم سپاهیان عبّاسی با بابک در دشت مغان روی داد(سال ۲۲۰ / ۸۳۵) که منجر به عقب نشینی بابک به سوی منطقۀ بَذّ شده بود[10]


باستان شناسانی که از قلعۀ بَذّ دیدار کرده اند نام جمهور را برگرفته از کوه های جمهور دانسته اند[11].به نظر نگارنده شاید «جمهور» ترکیب تغییر یافتۀ «جم» (جمشید) +«هور»(خورشید) باشد. چنانکه خواهیم دید جمشید و خورشید در باورهای مِهری پیوندی ذاتی و جوهری دارند.از این گذشته، نخستین طلیعۀ خورشید(هور=خور)از قُلۀ بلندِ«بَذّ» برای خُرّمدینان آن منطقه یادآورِ ستایش ایزد مهر(خورشید) بود که در باورِ زرتشتیانِ اواخر ساسانی مقامی ممتاز داشت[12]


با وجود جستجوهای بسیار، نگارنده نتوانسته ریشۀ واژۀ «بَذّ» را پیدا کند.زنده یاد احمد کسروی نیز - که به جغرافیای تاریخی و ریشه یابی اسامی شهرها توجۀ بسیار داشته - به این واژه نپرداخته است.به نظر می رسد که «بَذّ» واژه ای پارسی بوده و کلماتی مانند«مِیْ بَذ»(ساقی)یا«می+مذ=میمند»(صاحبِ شراب) شاید روشنگر این بحث باشند.


«بَذّ» منطقه ای کوهستانی با اراضی فراخ و گسترده بود که دامداری و خصوصاً پرورش گوسفند در آن رونق فراوان داشت به طوری که جاویدان بن شَهرَک -پیشوای خُرّمدینان «بَذ» پیش از بابک - با بیش از دو هزار گوسفند برای تجارت به بازارهای اردبیل، زنجان و میمند رفت و آمد می کرد.


با چنان موقعیّتی،پس از حملۀ تازیان به آذربایجان و تصرّف اراضی مردم توسط اعراب مهاجر،مردم «بَذ» نیز می توانستند با این«مهمانان ناخوانده» دشمنی و نزاع داشته باشند.به روایت یعقوبی:قبیلۀ روّاد اَزدی از تبریز تا بَذّ«فرود آمدند»[13]


قلعۀ«بَذّ»(جمهور) دژِ حیرت انگیزی بود که بر فرازِ قُلّه‌ای در ارتفاع ۲۳۰۰ تا ۲۶۰۰ متری از سطح دریا قرار داشت و اطراف آن را درّه هائی به عُمقِ ۴۰۰ تا ۶۰۰ متر دربر گرفته بود که رسیدن به داخل قلعه را بسیار دشوار می ‌ساخت.پیش از این که به دروازۀ دژ برسیم از گذرگاهی می‌گذریم، این گذرگاه همچون دالانی است که تنها گنجایشِ گذشتن یک نفر را دارد و دو نفر به سختی از آن می ‌توانند بگذرند. گذرگاه در فاصلۀ دویست متری دروازۀ دژ و روبروی آن می‌باشد. آمدنِ هر تازه ‌واردی کوهبان ‌ها را - که در برج‌های دوسویِ دروازه جای داشته‌اند- هشیار می‌کرد.جایگاه کوهبان‌ها در بلندی است و بنابر این به هر چیز و هر کس چیرگی کامل داشته‌اند.در چهار جهت قلعه،چهار برج دیده بانی-به صورت نیمه استوانه -ساخته شده اند.این ها جایگاه کوهبان ها و سربازانی است که تا گردنِ خود، استتار کرده و هر جُنبده را تا کیلومتر دورتر از فرازِ کُتل ها،درّه ها و کوهپایه ها زیر نظر گرفته اند.برای نفوذ به درون قلعه بایستی حتماً از دروازه گذشت و از کوهستان راهی برای وارد شدن نیست. نزدیک شدن ابزارِ دِژکوب، منجنیق و آتش‌افکن به این دژ تقریباً ناشدنی بود.[14] افشین برای مصون ماندنِ سپاهیانش از شبیخون های خُرمدینان سه خندق در اطراف سپاهیانش کَنده بود،با اینحال سپاهیان خلیفۀ عبّاسی دچارِ وحشت بودند و خطاب به افشین می گفتند:


-«تا چند در تنگنا بنشینیم؟میان ما و دشمن[بابک]چهار فرسنگ[۲۴کیلو متر] فاصله است و چنان عمل می کنیم که گوئی دشمن، مقابل ما است.از کسان و جاسوسانی که میان ما می گذرند،شرم داریم.میان ما و دشمن چهار فرسنگ [۲۴کیلو متر] است و ما از وحشت مُرده ایم.»[15]


«بذّ» بی تردید دارای قصرها و ساختمان های متعدّدی بود چندانکه چند سال پس از سقوط قلعۀ بابک به دست سپاهیان عبّاسی (۲۲۲ / ۸۳۶) ابن خُردادبِه نخستین سیّاحی بود که از«بَذّ»(جمهور)دیدار کرد و آن را «شهر بابک» نامید. او در شعری به وسعت و عظمتِ برباد رفتۀ قلعۀ «بَذّ»- «همانند باغِ إرَم»- اشاره نمود. [16]


سپس ابودُلَف المُهَلهِل در سال ۳۴۱/۹۵۳ از قلعۀ «بَذّ» دیدار کرد و نوشت:


- «در بَذّ پرچم های سرخ جامگان معروف به خُرّمیّه برافراشته شد و بابک از آنجا برخاست».[17]


آذربایجانِ آذر به جان


آذربایجان از دیرباز از مهم ترین مناطق ایران بود.وجود آتشکدۀ مهم زرتشتیان به نام آذرگُشسب(آذَرْ گُشْنَسب)در«شیز»(در ۴۵ کیلومتری شهر تکاب)، آذربایجان را به قلب ایران تبدیل کرده بود. در اعیاد،جشن ها و خصوصاً در تاجگذاری ها، شاهان ساسانی- پیاده- از تیسفون (مدائن) به «آذَرْ گُشْسب» می رفتند و در آن به نیایش می پرداختند.[18]


در آن زمان آذربایجان از طریق زنجان،همدان و کرمانشاهان با تیسفون (مدائن) پایتخت ساسانی ارتباط داشت و به عنوان یک قطبِ زیارتی و پُر رفت و آمد وقایع پایتخت ساسانی(از جمله جنبش مزدکیان) می توانست در آن منطقه انعکاس داشته باشد.به قول بلعمی: پس از کودتای درباریان ساسانی علیه قباد ( در سال ۴۹۶میلادی):


-«مزدک را نیز بگرفتند و خواستند که بکُشندش، بسیار مزدکیان گرد آمدند و حَرب خواستندی کردن و مردمان[درباریان]از مزدک دست بداشتند.»[19]


بنابراین، روایت ابن بلخی می تواند درست باشد که پس از این کودتا مزدک به آذربایجان گریخت و در آنجا «شوکتی عظیم داشت چنانک قصد او نتوانستند کرد.»[20] در همین رابطه، سخن ابن داعی- که زادگاه مزدک را تبریز دانسته - شاید خالی از حقیقت نباشد. [21]


در تهاجم تازیان به آذربایجان(۲۲/۶۴۳) و مقاومت های درخشان مردم، سر- انجام ضمن پرداخت مبلغی گزاف به حُذیفه (سردارِ عرب):


-«... قرار شد تا حُذیفه کسی را نکُشد یا به اسیری نگیرد؛آتشکده ای را ویران نسازد و بر کُردان بلاسجان و سبلان و ساترودان تعرّض نکند و خاصّه اهل شیز را از رقص و پایکوبی در روزهای عید و انجام مراسم دیگر باز ندارد»[22]


تأکید بر«عدم تعرّض به کُردانِ بلاسَجان و سبلان و ساترودان» نشانۀ این است که اولاً:کُردها در آذربایجان حضوری گسترده داشتند و ثانیاً این کُردها در مقابله با تازیان سرسختانه جنگیده بودند[23].از این گذشته،ذکر«باب الاکراد» ( دروازۀ کُردها) در نوشته های سیّاحان نشانۀ حضور پُررنگ کردها در آذربایجان بود.[24] اسفندیار مرزبان آذربایجان تأکید می کرد که کُردان برای ادامۀ نبرد با تازیان:«به کوه ها گریزند و در آنجا سنگر گیرند»...و حُذیفه «خلقی از کُردها را بکشت.»[25]


در جنبش بابک خُرّمدین نیز وجود سردارانی مانند «عصمت کُرد» نشان دهندۀ حضور کُردها در آن جنبش است.


مسلمانان، آذربایجان را «الاراضی المفتوحة عَنوَة»(سرزمین‌های به زور گرفته شده) می‌شمردند،از این رو،این منطقه در نوعی «حکومت نظامی» همواره شاهد حضور سنگین جنگجویان تازی بود چندانکه به روایت طبری در سال ۲۴/ ۶۴۴ شش هزار جنگاورِ تازی در آذربایجان بود [26] که هر چهار سال یکبار تعویض می شدند. [27]


یکی از موارد مهم «صلحنامه»ها این بود که مردم شهرهای مفتوحه« سلاح بر نگیرند و شهر را خالی کنند تا مردِ جنگی در آن نباشد... و نیمی از خانه ‏های خود را به تازیان دهند تا با ایشان باشند و از احوال ایشان باخبر باشند تا به ضرورت،مسلمان باشند.»[28]


این «همزیستی» موجب مخالفت و نارضائی ایرانیان بود چندانکه در قم۷۰ تن از بزرگان زرتشتی را در یک روز سربُریدند تا مردم به مجاورت آنان راضی شدند.[29]


امکانات اقتصادی و مناطق سر سبز آذربایجان سیل مهاجرت قبایل عرب به این مناطق را تشدید کرده بود چندان که تنها از عشیرۀ بنی تغلّب بیش از دو هزار خانوار در آذربایجان سکونت کردند[30] مهدی، خلیفۀ عبّاسی (حکومت ۱۵۸ تا ۱۶۹ / ۷۷۵ تا ۷۸۵) نیز طایفه ای از قبایل یمنی را به آذربایجان فرستاد چندانکه روّاد اَزدِی را در تبریز تا بذّ(مرکز خُرّمدینان)، مرّ بن علی طائی را در نریز ( از توابع اردبیل)،حمدانی را در میانه ،و قبیله های دیگرِ یمنی را در سایر نواحی آذزبایجان پراکنده ساخت آنچنانکه جز این قبایل «کسی در آذربایجان نبود.» [31]در مهاجرت‏ و اسکان قبایل عرب در مناطق آذربایجان نیز هر قبیله ‏ای هر چه توانست گرفت چندانکه مردم این نواحی-ناچار- اراضی و املاک‌شان را از دست دادند و خود به کشاورزان اعراب مهاجر تبدیل شدند[32] .سران این قبایل مهاجر -بعدها- به عنوان مالکان بزرگ و خُرده‌ مالکان- در برابر اجحافات مالیاتی خلافت عبّاسی- عَلَم مخالفت برافراشتند و باعث شورشهائی گردیدند چندانکه یعقوبی در ذکر طغیان این مالکان به سال ۱۹۸/۸۱۳ (سه سال پیش از قیام بابک) یادآور می‏شود:


- «در آذربایجان‏ ،محمد بن روّاد اَزدِی و یزید بن بلال یمنی و محمد بن حُمید همدانی و عثمان بن افکل و علی بن مرطائی و در عراق عجم‏ [جبال: همدان، کرج، اصفهان، ری و...] ابودُلَف عِجلی و مرّة بن ابی ردینی و علی بن بهلول و محمد بن زهره... سر به طغیان برداشتند.»[33]


تصرّف املاک و خانه های مردم توسط قبایل مهاجر موجب خشم ساکنان شهرها و روستاها بود و چه بسا که مردم آذربایجان نیز:


-«هر گاه عرب بانگِ نماز گفتی، دهقانان آن ناحيت او را دشنام دادندی.»[34]


در شورش مردم طبرستان علیه اعراب مهاجر(حوالی سال‌های ۱۶۰/۷۷۶):


- «در یک‏ روز اصحاب خلیفه را در شهر و بازار و مسجد و حمّام و خانقاه و هر کجا که می‏ یافتند می ‏کشتند و زنانِ‏ طبرستانی که شوهر از عرب کرده بودند، شوهر‌های خود را می‏ گرفتند و آن‌ها را می ‏کشتند و چنان شد که از حدِّ تَمیشَه (در طبرستان و گرگان) تا به‏ گیلان -در یک روز- دمار از روزگارِ آن‌ها برآوردند.» [35]


برخی مورّخان در ذکر نخستین کارِ بابک یادآور ‏‌شده اند:


-«... و اوّل کاری که[بابک] کرد بر جماعتی از عرب یمنی تاخت و همه را کشت و آن نواحی را گرفت.»[36]


به نظر می رسد که این «جماعت عربِ یمنی»بازماندگان گروه ‏هایی از قبایل یمنی بودند که در سال ۱۴۱/ ۷۵۸ به آذربایجان منتقل شده بودند.[37]


بهنگام جشن نوروز ، مهرگان و جشنِ سده مالیات هائی به عنوان «عیدی» از مردم اخذ می شد چندانکه در زمان معاویه مالیات های مربوط به جشن نوروز، مهرگان و سده ۱۰ میلیون درهم بود[38].


یکی از نتایج مهم مهاجرت و إسکانِ قبایل عرب این بود که بافتِ جمعیّتی شهر های ایران را تغییر داد چندانکه یعقوبی در سدۀ چهارم/دهم از « بهم آمیختگی عرب ها و پارسیان» در شهرهای مهم ایران یاد می کند. [39] این امر ضمن تضعیف نهادهای شهری،باعث رواج فرهنگ و اخلاقیّات قبیله ای در ایران شد چندانکه به قول فردوسی:


از ایران وُ از تُرک وُ از تازیان


نژادی پدید آید اندر میان-


نه دهقان، نه تُرک وُ نه تازی بُوَد


سخن‌ها به کردار بازی بُوَد[40]


[1] - شاذان نیشابوری، الایضاح، تصحیح و تحشیۀ سید جلال‌الدین محدّث ارموی، طبع دانشگاه تهران، ۱۳۵۱، صص‏ ۵۲-۵۸؛ نوبختی، ابو محمد حسن بن موسی، فِرَق الشّیعه، به اهتمام و ترجمۀ محمدجواد مشکور، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۵۳، صص ۶۰-۶۳؛ شهرستانی، محمد بن عبد الکریم، الملل و النِحَل، تصحیح محمد بدران، مطبعه الأزهر، مصر، ۱۳۷۰/۱۹۵۱، ج ۱، صص ۵۸۱-۵۸۲؛ متن فارسی ترجمۀ افضل‌الدّین صدر ترکه اصفهانی، به تصحیح و مقدمۀ سید محمد رضا جلالی‌ نائینی، انتشارات علمی، تهران، ۱۳۲۱، صص ۱۸۸، ۲۱۱، ۲۶۵؛ خواجه نظام ‌الملک، سیاستنامه، تصحیح جعفر شعار، انتشارات‏ جیبی، تهران، ۱۳۴۸، صص ۲۴۹-۲۵۱ و ۲۷۹-۲۸۶؛ ابن داعی حسنی رازی، تبصرة العوام فی معرفة مقالات الأنام، تصحیح عباس اقبال، طبع مجلس، تهران، ۱۳۱۳، صص ۶۷، ۱۸۰-۱۸۲، ۱۸۴؛ دیلمی‏، بیان مذهب الباطنیّه و بُطلانه، تصحیح ستروطمان، مطبعة الّدوله، استانبول، ۱۹۳۸، صص ۵، ۱۸، ۲۱-۲۵؛ بغدادی، عبدالقاهر، الفَرق بین الفِرَق، به حواشی محمّد بدر، مطبعة المعارف، مصر، ۱۳۲۸ /۱۹۱۰،صص۲۵۱ و ۲۷۷؛ الرازی،فخر الدین،اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین، ج ۱، دار الکتب العلمیة، بیروت، بدون تاریخ، صص۷۸-۷۹


[2] - ابن حزم، الفِصَل فی الملل و الاهواء و النِحَل، ج ۲، مصر، ۱۳۱۷ق، صص ۱۱۵-۱۱۶؛ بغدادی، پیشین، ص ۱۷۳؛ خواجه نظام‌الملک، پیشین، ص ۲۵۰، ۲۸۵-۲۸۶؛ شاکر مصطفی، دولة بنی العبّاس، نشر وکالة المطبوعات، کویت، ۱۹۷۳، ج ۱، ص ۲۶۹


[3] -اوستا، از گزارش استاد ابراهیم پور داود،نگارش جلیل دوستخواه، انتشارات مرواید، تهران، ۱۳۶۲، ص ۲۰۶


[4] - سفرنامۀ آدام الئاریوس (بخش ایران)، ترجمۀ احمد بهپور، نشر ابتکار، تهران، ۱۳۶۳، صص۹۶- ۹۷ و ۱۰۱-۱۰۲. مقایسه کنید با مُغان نگین آذربایجان، احد قاسمی، ج۱، تهران، ۱۳۷۷، صص۲۹۸-۲۹۹


[5] - خواجه نظام‌ الملک، پیشین، ص ۲۸۵.


[6] - الانساب، به تصحیح و تعلیق عبد الرحمن المعلّمی الیمانی، مطبعة مجلس دائرة المعارف، حیدرآباد (دکن)، ۱۳۸۳و ۱۳۸۵/۱۹۶۳ و ۱۹۶۶؛ ج ۲، صص ۷-۸، ج ۵، ص ۱۰۴


[7] -ابن حوقل، صورة الارض، ترجمۀ جعفر شعار، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران ، تهران، ۱۳۴۵، ص۱۱۶


[8] -دربارۀ آتشکدۀ «آذرگُشسب» (آذَرْ گُشْنَسب) نگاه کنید به: کریستن سن، ایران در عصر ساسانیان، ترجمۀ رشید یاسمی، انتشارات صدای معاصر، تهران، ۱۳۸۵، صص۱۲۰-۱۲۱


[9] - لسترنج، سرزمین‌های خلافت شرقی، ترجمۀ محمود عرفان، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۳۷، ص۱۸۸


[10]-طبری، پشین، ج۱۳، ص۵۸۰۷؛ ابن مسکویه، تجارب الأمم وتعاقب الهُمم، ج۴،الطبع الثانیة، طهران، ۲۰۰۰ میلادی، ص۱۸۰؛ ابن الأثیر، أبو الحسن، الکامل فی التاریخ، ج ۶، دارالکتاب العربی، بیروت، ۱۴۱۷/ ۱۹۹۷، ص ۱۵. همچنین نگاه کنیدبه: هویدا، رحیم، «موقع جغرافیائی دشت مُغان و چند رویداد تاریخی در آن»، نشریۀ دانشکدۀ ادبیّات تبریز، شمارۀ ۹۷-۱۰۰، ۱۳۵۰، خصوصاً صص۱۰۰-۱۰۲


[11] - کامبخش فرد، سیف الله: «قلعۀ جمهور یا بَذّ، جایگاه بابک خُرّمدین»، ماهنامۀ هنر و مردم، شمارۀ ۵۰، آذر۱۳۴۵، ص۲؛ همو، مجلۀ بررسی‌های تاریخی، شمارۀ ۴، تهران، ۱۳۴۵، صص۶-۸؛ دیباج، اسماعیل، «آثار باقیمانده از آتشکده‌ها، شهرها و قلعه‌های آذربایجان»، بررسی‌های تاریخی، شمارۀ ۶، تهران، ۱۳۴۶، صص۸-۱۰؛ترابی طباطبائی،جمال،آثار باستانی آذربایجان، ج۲، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، تهران، ۱۳۵۵، صص۴۴۶-۴۴۷


[12] - نگاه کنید به بحث درخشان کریستن سن، پیشین، صص۱۰۲-۱۰۳


[13] -یعقوبی،پیشین،ص۳۶۱


[14]-کامبخش فرد، پیشین، صص۲-۶؛ تاریخ‌نامۀ طبری، ابوعلی بلعمی، به کوشش و تصحیح محمد روشن، نشر نو، تهران، ۱۳۶۶، ج ۳، صص ۱۲۵۷-۱۲۵۸


[15] -طبری، پیشین، ج۱۳، ص۵۸۲۷


[16] -ابن خردادبه، المسالک و الممالک، طبع بریل، لیدن، ۱۸۸۹، ص ۱۱۹-۱۲۲؛ ترجمۀ حسین قره چانلو، صص۹۷و ۹۸. مقایسه کنید با یاقوت حموی، مُعجم البُلدان، ج۱، دار صادر، بیروت، ۱۳۹۷/ ۱۹۷۷، ص ۳۶۱؛ یعقوبی، البُلدان، ترجمۀ محمد ابراهیم آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۵۶، زیرنویس ص۴۷


[17] - ابودُلَف المُهَلهِل،سفرنامه ابودُلَف در ایران، با تعلیقات و تحقیقات ولادیمیر مینورسکی، ترجمۀ ابوالفضل طباطبائی، انتشارات‏ فرهنگ ایران‌زمین، تهران، ۱۳۴۲، صص ۴۶ و ۴۷


[18] - ابن خردادبِه، پیشین، ص۱۱۹


[19] - تاریخ بلعمی، ج۲، تصحیح ملک الشعرای بهار، به کوشش محمد پروین گنابادی، کتابفروشی زوّار، تهران، ۱۳۵۳، ص۹۶۸


[20] - ابن بلخی، فارسنامه، به سعی و اهتمام و تصحیح لسترنج و نیکلسون، کمبریج، ۱۹۲۱، ص۹۸


[21] - تبصرة العوام، پیشین، ص۲۴۶


[22] -بلاذُری، پیشین، ص۱۶۳


[23] -این نکته را مدیون مقاله‌ای از استاد عبّاس زریاب خوئی هستم.


[24] -ابن حوقل، پیشین، ص۸۷


[25] -العِبَر؛ تاریخ ابن خلدون، ج ۱، ترجمۀ عبدالحمید آیتی، مؤسسۀ مطالعات و تحقیقات فرهنگی، تهران، ۱۳۶۳، ص۵۴۶


[26] - طبری، پیشین، ج۵، صص۲۰۹۱-۲۰۹۲


[27]- کسروی، احمد، شهریاران گمنام، انتشارات امیر کبیر، تهران، ۲۵۳۷، صص۱۳۷و ۱۴۸


[28] - نگاه کنید به نَرشَخی، پیشین، صص ۴۲، ۶۶، ۶۹ و ۷۳؛ بلاذری، پیشین، صص ۱۰۱ و ۱۶۷ و ۱۶۸، ۲۸۸ و ۲۹۴؛ طبری،پیشین، ج ۵،ص۱۹۵۹؛ ج ۹، صص ۳۸۵۶-۳۸۵۹


[29] - نگاه کنید به: قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، تصحیح سید جلال‌الدین تهرانی، چاپ مجلس، تهران، ۱۳۱۳، صص۲۵۴-۲۵۶


[30] - الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۱، صص۵۹ به نقل از: مشکور، نظری به تاریخ آذربایجان، انتشارات انجمن آثار ملّی، تهران، ۱۳۴۹، ص۱۳۷


[31] - تاریخ یعقوبی،ج ۲، ترجمۀ محمد ابراهیم آیتی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۵۶، صص۳۶۱-۳۶۲


[32] - فتوح البُلدان،پیشین،ص۱۴۰، ۱۶۵-۱۶۶، ۱۶۷-۱۶۸و ۲۸۸؛مختصر البُلدان، ابن فقیه همدانی، ترجمۀ ح. مسعود، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۹، صص ۱۲۶-۱۲۷


[33] -یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۴۶۱-۴۶۲


[34] - قمی، حسن بن محمد، تاریخ قم، تصحیح سید جلال‌الدین تهرانی، چاپ مجلس، تهران، ۱۳۱۳، صص ۴۸، ۲۶۲، ۲۶۳. ۳۰۹


[35] - تاریخ طبرستان، رویان و مازندران،ظهیرالدین مرعشی، به کوشش‏ محمد حسین تسبیحی، انتشارات شرق،تهران، ۱۳۴۵، ص ۶۰؛ تاریخ طبرستان، ابن اسفندیار، تصحیح عباس اقبال، کلاله خاور، تهران، ۱۳۱۴، ج ۱، ص۱۸۳


[36] - بیان الادیان، ابوالمعالی محمد بن‏ الحسینی العلوی، به کوشش محمد تقی دانش‏پژوه، فرهنگ ایران‌زمین، ج ۱۰، تهران، ۱۳۴۱، ص ۳۰۰


[37] - نگاه کنید به: یعقوبی، پیشین، ج ۲، ص ۳۶۱-۳۶۲


[38] - یعقوبی، ج۲، ص۱۴۵


[39] -نگاه کنید به: البُلدان، صص۴۵-۵۵


[40]-شاهنامۀ فردوسی، ج ۹، زیر نظر: ا. برتلس و عبدالحسین نوشین، مسکو، ۱۹۶۶، ص۳۱۹، در پادشاهی یزدگرد.


*******************

قسمت سوم


* اینهمه شادی و شادخواری.اینهمه«ساقی ‌نامه»ها،«رُباب ‌نامه»ها و میگُساری ها در شعر و ادب فارسی متأثر از آئین‌های زرتشتی و میترائی است که«روح اسلام» از آنها بیزار است.


* جلوه هائی از آئین های مهری(میترائی) را امروزه در کردستان و در میان «یارسان»‌ها یا «اهل حق» می توان دید.


آنکس که زندگی و برازندگی می آموزد؛


بندگی نمی آموزد.


(سخن منسوب به بابک خطاب به پسرش)


خُرّمدینان در تاریخ


عقیده شناسان عموماً تاریخ خُرّمدینان را به بعد از اسلام ارجاع داده اند در حالیکه به نظر می رسد خُرّمدینی ،آئینی باستانیِ و مربوط به ایرانِ پیش از اسلام بود چنانکه ابن ندیم در سخن از مزدک و مزدکیان از یک مزدکِ مهین (قدیم) و یک مزدکِ کَهین(اخیر)یاد کرده و می گوید:


-«مزدک مهین(قدیم)پایه گذار خُرّمیّۀ باستان بودکه شاخه ای از آئین زرتشتی است و پیروانش را اندرز می داد که از خوشی های زندگی بهره جویند و از آنچه خوردنی و نوشیدنی است به برابری و دوستکامی (المؤاساة و الاختلاط) خویشتن را بهره مند کنند و از استیلا به یکدیگر (تَرك الاستبداد بعضهم على بعض) بپرهیزند...کرده های نیک را هدفِ خویش کنند.از ریختن خون و آسیب رساندن به یکدیگر بپرهیزند و مهمان نوازی را هرگز فرو مگذارند...و مزدکِ کهین(اخیر) همان کسی است که در پادشاهی قباد پدیدار شد.»[1]


بغدادی ،اسفراینی و ابن داعی نیز ضمن اینکه خُرّمدینی را به پیش از اسلام مربوط می دانند از یکی از پیشوایان خُرّمدینان به نام شَروین یاد می کنند که «مادرش دختر یکی از پادشاهان ایران...و شروین بهتر و فاضل تر از محمّد و جملۀ انبیا و رسُل بود.»[2]


شروین در باورِ خُرّمدینان جایگاهی خاص داشته با اینهمه اطلاعی از وی در دست نیست. استاد یارشاطر با استناد به پروفسور کریستن سن و پروفسور نولدکه معتقداست که شروین ظاهراً از شهیدان مزدکی بوده که در ماجرای مزدکیان به قتل رسیده است[3]. بغدادی، سمعانی، اسفراینی و دیگران از خُرّمدینانی به نام «شروینیّه»در کوه های همدان یاد می کنند که خاطرۀ شروین را گرامی می داشتند و به یادش سرود می خواندند و می گریستند و بر کُشندگانِ شروین نفرین می کردند[4]


این روایت ها یادآور مراسم سوگ سیاوش در منطقۀ بخارا است:


-«اهل بخارا را بر کُشتنِ سیاوش سرودهای عجیب است و مطربان،آن سرودها را کین سیاوش گویند. مردمان بخارا را در کشتن سیاوش نوحه‌ها است چنانکه در همۀ ولایت‌ها معروف است و مُطربان آن را سرود ساخته‌اند و می‌گریند و قوّالان آن را گریستنِ مغان خوانند و این سخنِ زیادت از ۳۰۰۰ سال است.»[5]​


با این مقدّمه،یادآور می شویم که به خاطر آشفتگی‏ های پس از حملۀ تازیان به ایران،تا سال‌ها خبری از خُرّمدینان نداریم.


مَقدِسی،جمشید شاهِ پیشدادی را پسر «خُرّمه» دانسته و بر این اساس خُرّمدینان را به ایران پیش از اسلام مربوط نموده است[6].چندی بعد، برخی مورّخان از خُرّمه زنِ مزدک یاد کرده که پس از قتل همسر با دو تن از مزدکیان به شهرِ ری گریخت و در آنجا پنهانی مردم را به کیش مزدکی ‏خواند که پس از مدتی:


-«...باز خلقی بسیار در مذهب او آمدند... و مردمان، ایشان را خرّمدین لقب نهادند... لیکن‏ پنهان داشتندی این مذهب و آشکار نیارستندی کرد و بهانه ‏ای می‏ جُستند به همۀ روزگار تا خروج کنند و این مذهب آشکار کنند.»[7]


در روزگار حکومت سلمان فارسی در مدائن،گویا شرایط مناسبی برای‏ ظهور دو بارۀ مزدکیان و خُرّمدینان فراهم شده بود[8]


به روایت ابن ندیم در پایانِ سدۀ نخستِ حملۀ تازیان به ایران دین زرتشتی و باورهای خُرمیّه در خراسان رایج بود[9].در حوالی سال ۱۱۸ / ۷۳۶ که خراسان آبستنِ حوادثِ مهمی برای‏ سرنگون‌‌ کردن حکومت بنی‌امیّه و استقرار خلافت بنی‌عباس بود،فردی به نام«خِداش»در نواحی مرو آیین خرّمی را تبلیغ می‏‌کرد و وی را از آن رو «خِداش» می‏گفتند که «در دین (اسلام) خدشه آورده بود.»[10] خِداش اقداماتی برای بهبود وضع مردم انجام داده بود و وقتی اخبار فعالیت ‏های او به اسد بن عبداللّه قسری -حاکمِ عربِ اُمَوی در خراسان- رسید،وی جاسوس هائی را برای‏ دستگیری خِداش به مرو فرستاد.خداش پس از مدتی دستگیر و به حاکمِ خراسان تسلیم شد.او بهنگام برخورد با حاکمِ اُمَوی به‌ درشتی سخن گفت چندانکه قسری دستور داد:«زبانش را کَندند،دست‌هایش را بریدند، چشم هایش را کور کردند و جسدش را به دار آویختند.»[11]


قتل خِداش اگرچه به خرّمدینانِ نواحی خراسان آسیب رساند، اما باعث نابودی‏ آنها نشد.


ابومسلم خراسانی و مشکلِ رهبری!


سرنگونی حکومت بنی امیّه و استقرار خلافت عبّاسیان با فداکاری ایرانیان و خصوصاً«بهزادان پور ونداد هرمزد» معروف به ابو مسلم خراسانی انجام شده بود امّا با ناامیدی ابومسلم از خلافت عبّاسیان،وی در نامه ای به«امام جعفر صادق» کوشید تا حکومت را به شیعیان علی منتقل کند.اما،جعفر صادق نامۀ ابومسلم را آتش زد و از پاسخ به آن پرهیز نمود[12].نکتۀ دیگر، سوء قصدی بود که گویا در دروازۀ خراسان علیه منصور عبّاسی تدارک می شده است.[13]به روایت گردیزی:


-«چون ابومسلم این کارها بکرد،منصور را از آنهمه خوش نیامد و به خویشتن بترسید.پس روزی ابومسلم را پیش خواند و بسیار گفت،و اندر خشم شد بر وی،و بفرمود تا ابومسلم را همانجا - پیشِ او - بکُشتند»[14].


ابومسلم خراسانی در سن ۳۵سالگی به قتل رسید ولی برخی مُدّعی شدند که ابومسلم نمرده بلکه در کوه های ری پنهان شده و بزودی بازخواهد گشت[15] خُرّمدینان نیز که دوستدار ابومسلم بودند معتقد شدند که «از نسل وی مردی برخواهدخاست و حکومت را از بنی عبّاس خواهد گرفت».[16]


ابو مسلم در مبارزه علیه حکومت بنی اُمیّه از یاری های زرتشتیان و خُرمدینان نیز سودجُسته بود[17]و لذا طبیعی بود که پس از قتل ناجوانمردانۀ او به دست خلیفۀ عبّاسی(در سال ۱۳۷/۷۵۴) زرتشتیان و خُرمدینان نیز به خونخواهی ابومسلم اقدام کنند آنچنانکه به محض آگاهی از خبر قتل وی، سُنباد که از خُرّمیان بود ‏در نیشابور به خونخواهی ابو مُسلم قیام کرد[18].او از یاران نزدیک ابومسلم و نایب وی بهنگام رفتنِ ابومسلم به نزد خلیفۀ عبّاسی بود.[19]


مهم تر اینکه پس از قتل ابومسلم،خُرّمدینان دختر ابومسلم را به پیشوائی انتخاب کردند،اقدامی که یادآور سنّتِ ایرانیانِ پیش از اسلام در احترام به جایگاه زنان بود. به روایت«مُروج الذّهب»: خُرّمدینانی که در زمان بابک ظهور کردند از این دسته بودند.[20]


در آن عصر خراسان بزرگ بخاطر دوری از پایتخت حکومت بنی اُمیّه (دمشق) ، مرکزِ مبارزه علیه حکومتِ جابرانۀ امُویان بود و با وجود شخصیّت ها و شاعران برجسته ای در جنبش شعوبیّه، ایرانیان نتوانستند حکومت و حاکمیّت مستقل خود را مستقر کنند. یکی از علل این ناکامی یا ناتوانی این بود که در آن زمان-پس از حدود ۱۰۰ سال از حملۀ تازیان، خراسان چنان از وجود قبایل عرب مهاجر اشباع شده بود که هرگونه حرکت و تحوّلی بدون حضورِ آنان غیرممکن یا بسیار دشوار بود[21].ازدواج اعراب مهاجر با ساکنان محلّی ،بافت جمعیّتی این منطقه را دچار تغییرات ریشه ای کرد و این امر-چنانکه گفته ایم-یکپارچگی ملّی را دچارِ ضعف و زوال نموده بود.فرزانۀ خراسان-فردوسی توسی- این تغییر ریشه ای را چنین گزارش کرده است:


ﭼﻮ ﺑﺎ ﺗﺨﺖ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ کنند


ﻫﻤﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﻮﺑﮑﺮ ﻭ ﻋُﻤّﺮ کنند


نه تخت و نه دیهیم بینی، نه شهر


ز اختر همه تازیان راست بهر


شود بندۀ بی هنر شهریار


نژاد و بزرگی نیاید بکار


پیاده شود مردم جنگجوی


سوار، آنک لاف آرَد و گفت و گوی


چو بسیار از این داستان بگذرد


کسی سوی [آزادگان] ننگرد [22]


از این رو،مخالفان حکومت بنی امیّه در خراسان به جای انتخابِ رهبری ایرانی، عَلمدارِ حقّانیّت و رهبری بنی عباس گردیدند که نَسَب به خاندان پیغمبر اسلام می بُردند؛موضوعی که با اعتقادات اعراب مهاجر در خراسان همخوانی داشت.


پس از استقرار حکومت عبّاسیان و حضور دولتمردان ایرانیِ در دستگاه خلافت -خصوصاٌ برمکی ها- فصل تازه ای در حیات سیاسی-فرهنگی ایرانیان آغاز شد امّا این فصل تازه ،«دولت مستعجل»ی بود که با قتل ابومسلم و سپس کشتار هولناک اعضای خاندان برامکه-به قدرت گیری عناصر عرب و سپس ، سرداران تُرک در دستگاه خلافت عبّاسی منجر شد.


قتل ابو مُسلم به دستِ منصور خلیفۀ عبّاسی تأثیرات عمیقی در میان ایرانیان داشت، وجود آنهمه«ابومسلم نامه»ها نشانۀ علاقۀ عمیق ایرانیان نسبت به وی بود[23] با چنان ارادت و علاقه ای،یکی از نتایج سیاسی قتل ابو مُسلم این بود که خونخواهیِ وی پرچم اتحاد زرتشتیان،هواداران ابومسلم،مزدکیان، خرّمدینان و غُلات شیعه علیه عبّاسیان شد چندانکه:


-«چون رافضیان [غُلات شیعه] نام مهدی شنیدند و مزدکیان نام مزدک، از رافضیان و خرّمدینان خلقی بسیار بر ‏سُنباد گرد آمدند...و مذهب خرّمدینی با گبری (زرتشتی) و تشیّع آمیخته شد و بعد از آن در سِرّ با یکدیگر می‏گفتندی تا هر روزی پرورده ‏تر شد،تا به جایگاهی رسید که این گروه را مسلمانان و گبران‏ ، خرّمدین می‏خواندند.»[24]


چندی بعد، حضور یک فرماندۀ بزرگ به نام «خَشَوی‏ خرّمی» در قیام مقنّع (۱۵۹/ ۷۷۵) نشانۀ مشارکت خُرّمدینان در این قیام بود.[25]عبدالعزیز الدوری -پژوهشگرِ عرب- معتقد است که عقاید مقنّع در اصل خُرّمیّه بود[26].


در سال۱۸۰/۷-۷۹۶ قیام عمرو بن محمدبن عُمَرَکی زندیق رهبر سرخ جامگان گرگان (محمّره)[27] و نیز حضور علی مزدک و برادرش در قیام خُرّمدینانِ اصفهان (۲۱۸/۸۳۳) نشانۀ تداوم باورهای خرّمدینی در آن عصر بود.علی مزدک سپس به جنبش بابک خُرّمدین پیوست.[28]


خواجه نظام‌الملک در این دوران از تمرکز مزدکیان و خُرّمدینان در نواحی جِبال یاد می کند که ۵۰ ٪مردم آن مزدکی و رافضی[غُلات]بودند [29].جبال در آن دوران شامل شهرهای مهمی مانند همدان،اصفهان،آذربایجان،ری،گرگان،کرج،کاشان، خراسان، ماوراء النهر و فارس بود[30].این روایت نشان دهندۀ پراکندگیِ جغرافیائی خُرّمدینان در نواحی مختلف ایران است؛ موضوعی که باعث شد تا خُرّمدینان در نواحی مختلف به نام های مختلف نامیده شوند از جمله:مزدکیّه،خُرمیّه ،مُحمّره (سرخ جامگان)،سرخ عَلَمان، بابکیّه و...


بدین ترتیب،در طول سالیان دراز،عقاید خُرّمدینان با دیگر عقاید آمیخته شد و در کنار این اختلاط و آمیختگی به حیات خود ادامه داد.


خُرّمدینی؟ یا «خُور دینی»؟


پژوهشگران در بارۀ ریشۀ«خُرّمدین» نظرات مختلفی ابراز کرده اند[31] امّا پروفسور مارکوارت(Joseph Marquart)،ایرانشناس آلمانی،«خُرّمدینی» را تحریف شدۀ «خور دینی»نامیده [32] و در واقع، خُرّمدینان را به مهرپرستی(میترائیسم) مربوط کرده است.در حالیکه استاد احسان یارشاطر با توجه به اهمیّت شادی (سُرور) و خُرّمی در باور مزدکیان ، وجه تسمیۀ خُرّمدین را وجود همین سُرور و خُرّمی در باورِ خُرّمدینان دانسته است.[33]


به اعتقاد نگارنده نظر مارکوارت ناظر بر جهان بینی فلسفی خُرّمدینان و نظر یارشاطر ناظر بر آئین اخلاقی آنان است و لذا،این دو نظر،دو وجه یک جنبش است و مغایرتی با یکدیگر ندارند.


در تأئید نظر مارکوارت در انتساب خُرّمدینان به مهرپرستی(میترائیسم) باید دانست که در ایران باستان نام هائی مانند«خورشید» و «میترو خورشید» رواج داشته است چندانکه «اسپهبد خورشید» از یاران سُنباد بود[34] مؤلّف بیان الادیان در ذکر «مذاهب مُغان»از پرستش آفتاب در سه روز یاد می کند[35]


در شاهنامۀ فردوسی- واژه های خُور، خورشید، هور ،آفتاب و مِهر به صورت مترادف و مشابه بکار رفته و دارای مشخصات مشترکی هستند که نشانۀ یگانگی و پیوندِ ذاتیِ مهر و خورشید است.


یشتِ ششمِ اوستا به خورشید اختصاص یافته است.او ایزدِ فروغ و روشنائی است که صفت اش«تیز اسب» است و در مرتبۀ پرستش، همسانِ اهورامزدا است.در گاهشماریِ کهن ایرانی روز پانزدهم هر ماه «خورشید روز»نام دارد و ماه دهم هر سال(دی)«خُور ماه»نامیده می شود . خورشید بر روی درفش پادشاهان،علامت اقتدار سلطنت،بقای ایران زمین و مظهر مملکت بود.[36] ستایش خورشید توسط شاهان هخامنشی جلوۀ دیگری از مهر پرستی ایرانیان بود چنانکه به روایت یک مورّخِ رومی:شاهِ ایران پیش از رفتن به جنگ،همراه با سرداران و کارگزاران خویش،همگی به گرداگردِ صفوف مردان مسلّح می گشتند و به خورشید و مهر و آتشِ جاویدان نماز می گزاردند[37]


از سوی دیگر،سوگند به خورشید و سخن گفتن قهرمانان شاهنامه با خورشید نیز می تواند بازتاب مهرپرستی در آن عصر باشد:


بنالید و سر سوی خورشید کرد


ز یزدان دلش پُر ز امید کرد


چنین گفت کای روشنِ دادگر


درخت امید از تو آید به بر[38]


پس از سقوط سلسلۀ ساسانیان،اندیشه های خُرّمدینی و مهر پرستی ادامه یافت چنانکه پیروانِ بِه آفرید و سُنباد خورشید را پرستش می کردند.بِه آفرید (مرگ حدود ۱۳۱/۷۴۹)برای پیروان خود کتابی به زبان فارسی نوشته بود. جوهر اصلی عقاید او، پرستش خورشید ،توصیه به آبادانی و صرفِ بخشی از دارائی ها برای تعمیر و ایجاد پُل ها و راه ها بود.[39]


سُنباد(مرگ ۱۳۷/۷۵۴) نیز که از خُرمدینان بود[40] به پیروانش می گفت: باید کعبه را ویران کرد و مانند گذشته باید آفتاب را قبلۀ خود ساخت[41].مدتی بعد و در اوج جنبش بابک خُرّمدین،قیام«مِهرکیشِ کُرد»[42] و پسرش،«جعفر مهر کیشِ کُرد»نشانۀ تداوم باورهای مِهری (میترائی) در این دو قیام بود[43]. جعفر مهرکیش کُردی- مانند بابک - دستگیر و پیکرش در کنار پیکر بابک به دار آویخته شد.[44]


مؤلف «مُروج الذّهب» که در سال ۳۰۲ / ۹۱۴از خُرمدینان دیدار کرده از کُرد های خُرّمی مانند «کُردکیّه»و «لُود(کُرد)شاهیّه»یاد کرده که«از همۀ خُرّمیان معتبرترند.»[45]


با توجه به نزدیکی شهرهای غرب ایران به پایتخت ساسانی(مدائن=تیسفون) می توان گفت که باورهای مِهری(میترائی) در نواحی کرمانشاه، آذربایجان ، همدان و...رواج داشته است.جلوه هائی از این عقاید و آئین ها را امروزه نیز در کردستان و در میان «یارسان»‌ها یا «اهل حق» مشاهده می کنیم. استاد شفیعی کدکنی در کتاب درخشانِ«قلندریّه در تاریخ» معتقد است:


-«... تردیدی ندارم که اگر هسته هائی از آئین خُرّمدینی در جهان باقی مانده باشد،جایگاه جغرافیائی آن همین ناحیۀ غرب ایران است و در همان نواحی که اهل حق باشندگان آن اند».[46]


شفیعی کدکنی ضمن توجه به تطوّرِ باور های ایرانی -از جمله خُرّمدینان- در پس از اسلام به نکتۀ بسیار مهمی اشاره می کند.وی می گوید:


-«از بسیاری از اهل حقّ شنیده ام که«علیِ»مورد نظر ما[اهل حقّ]ربطی به آن علیِ تاریخی-یعنی امام علی ابیطالب-ندارد و استمرار یک حقیقت ازلی و ابدی است».[47]


اعتقاد به پرستش آفتاب در شعر و ادب پارسی نشانۀ تداوم اندیشۀ مِهری در ایرانِ بعداز اسلام است چنانکه به قول مولوی:


چو غلام آفتابم،هم از آفتاب گویم


نه شبم،نه شب پرستم که حدیث خواب گویم


چو رسول آفتابم،به طریق ترجمانی


پنَهان از او بپرسم،به شما جواب گویم


به قدم چو آفتابم به خرابه ها بتابم


بگریزم از عمارت،سخن خراب گویم


چو ز آفتاب زادم به خدا که کیقُبادم


نه به شب طلوع سازم،نه ز ماهتاب گویم


استاد محمّد معین در کتاب درخشانِ«مزدیسنا و ادب فارسی» ضمن بررسی مفهوم«میِ مُغانه»و«مِهر»بازتاب آن ها را در ادب پارسی نشان داده است[48] در واقع،اینهمه شادی و شادخواری.اینهمه«ساقی‌نامه»ها و «رُباب نامه»ها و می گُساری ها در شعر و ادب فارسی متأثر از آئین‌های میترائی و زرتشتی است که «روح اسلام» از آنها بیزار است.مثلاً:حافظ آنقدر که از ارزش‌های «دیرینه»و«پیشینه»(یعنی باورهای ایرانِ پیش از اسلام)یاد کرده،از ارزش‌های اسلامی تقریباً غافل است، توجه کنیم که حافظ چقدر از مُغان،پیر مُغان، خرابات،جمشید، سیاوش ، فریدون، کیخسرو ، جامِ جم، نکیسا، باربُد، مانی، مهر،خسرو ،شیرین، آتشکده،زرتشت و...یاد کرده و چه مقدار مثلاً از محمّد و علی...؟! تقریباً هیچ [49]


در این تداوم تاریخی است که می توان با سخن اقبال لاهوری موافق بود:


گمان مبَر که به پایان رسید کارِ مُغان


هزار بادهٔ ناخورده در رگِ تاک است


[1] - ابن الندیم، پیشین ص ص ۴۱۶؛


Yarshater,E: The Cambridge History of Iran, Cambridge university press ,1983,Vol.3(2) p.995


«کیش مزدکی»، احسان یارشاطر، ایران نامه، سال دوم، شمارۀ ۱، پائیز ۱۳۶۲، واشنگتن دی. سی، ص‏ ۱۰


[2] - بغدادی، پیشین،صص۲۵۲؛ اسفراینی،پیشین،صص۱۳۵؛ ابن داعی، پیشین، ص۱۸۲


[3] - یارشاطر، پیشین، ص۲۶. بنابراین، سخن که محقّقانی که شروینِ مزدکی را «شروین بن سرخاب از شاخۀ کیوسیّۀ آز آل باوند طبرستان» دانسته‌اند، ناروا است. برای نمونه نگاه کنید به: محمد جواد مشکور، نظری به تاریخ آذربایجان، انتشارات انجمن آثار ملّی، تهران، ۱۳۴۹، ص۱۳۷


[4] -بغدادی، پیشین، ۲۵۲؛ اسفراینی، ابو المظفر، التبصیر فی الدین و تمییز الفِرَق الناجیه عن الفِرَق الهالکین، به تصحیح کمال یوسف حوت، عالم الکتب، بیروت، ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳، صص ۱۳۵-۱۳۶؛ الانساب، ج ۱، به تصحیح و تعلیق عبدالله عمر بارودی، دارالجنان، بیروت، ۱۴۰۸/۱۹۸۸، ص۲۴۱


[5] -نرشخی، پیشین، ص ۲۳-۲۴


[6] -مَقدِسی، پیشین، مجلد۱-۳، ص۵۰۰


[7] - خواجه نظام ‌الملک، پیشین، ص ۲۴۹. همچنین نگاه کنید به: مُجمل‌التواریخ و القِصَص، پیشین، صص ۳۵۴ و ۳۵۸


[8] - سلمان فارسی به دنبال آزار مزدکیان از ایران گریخت، امّا در حوالی حجاز، قبیله بنی ‏کلب او را به بردگی‏ گرفت و سپس به قبیله دیگری فروخته شد و سرانجام در شمار بردگان حضرت محمد درآمد. وی، سلمان را به خاطر آگاهی و دانشش آزاد کرد و جزو مشاوران خود قرار داد. کرداری که از سلمان نقل می‏کنند گرایش‏های ضد اشرافی و شاید مزدکی او را نشان می‏دهد. او خود می‏گفت: «از اهالی جَی (اصفهان) است و آتش‏پرست‏ (زرتشتی) بوده و در خدمت پدرش تحصیل علوم کرده است»: مستوفی، حمداللّه، تاریخ گُزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۳۹، ص ۱۶۵؛ بناکتی، فخرالدین، تاریخ بناکتی، به کوشش جعفر شعار، انتشارات‏ انجمن آثار ملی، تهران، ۱۳۴۸. برای آگاهی بیش‌تر نگاه کنید به:


Louis Massignon,Salman pak et les premices spiritulles de I'Islam iranien,Paris,1934.


[9] -ابن ندیم، پیشین، ص۴۱۸


[10] -اخبار العبّاس،مؤلّف گمنام،به تصحیح دوری و مطلّبی، بیروت،۱۹۷۱،ص ۱۵۹، ۲۱۲، ۴۰۳-۴۰۴؛طبری،پیشین،ج ۹، ص ۴۰۸۹، ۴۱۶۴؛مَقدِسی، پیشین،ص ۹۴۰


[11] - تاریخ طبری، پیشین، ج ۹، ص ۴۱۶۴؛ مقدسی،پیشین، ص ۹۴۰؛ ابن حزم، پیشین، ج ۴، ص ۱۸۶. در بارۀ خِداش نگاه کنید به: رضازادۀ لنگرودی، پیشین، صص۱۳-۲۰


[12] -برای شرح این ماجرا نگاه کنید به: ابن طقطقی، تاریخ فخری، ترجمۀ محمد وحید گلپایگانی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۵۰، ص۲۰۸


[13] -نگاه کنید به مسعودی، پیشین، ج۲، صص۲۹۰-۲۹۱


[14] -زین الاخبار، تصحیح و تحشیۀ عبدالحی حبیبی، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۷، ص۶۴. همچنین نگاه کنید به: مسعودی، پیشین، ج۲، صص۲۹۰-۲۹۶؛ یعقوبی، پیشین، ج۲، صص۳۵۵-۳۵۶


[15] -ابن ندیم، پیشین، ص۴۱۸


[16] -مَقدِسی، پیشین، ج۴-۶، صص۹۶۱-۹۶۲، مسعودی، پیشین، ج۲، ص۲۹۷. با چنان تعلّقِ خاطری به ابومسلم خراسانی برخی مورّخان بابک خُرّمدین را از فرزندان مطهّر پسر فاطمه (دختر ابومسلم) دانسته‌اند: دینوری، پیشین، ۴۴۴


[17] -صدیقی، پیشین، ص۱۹۰


[18] - مسعودی، پیشین، ص ۲۹۷؛ یعقوبی، پیشین، ج۲، صص۳۵۶-۳۵۷؛ ابن طقطقی، پیشین، ص۲۳۲؛ دینوری، پیشین، صص۴۲۲-۴۲۳ 423


[19]- ابن اسفندیار،پیشین،ج1،تصحیح عبّاس اقبال،تهران،1320،صص ۱۶۸ و ۱۷۴


[20] -مسعودی، پیشین، ج۲، ص۲۹۷


20-در این باره نگاه کنیدبه: «مهاجرت قبایل عرب به خراسان و پیامدهای فرهنگی آن»، حسین مفتخری، محمود نیکو و مسعود بهرامیان، فصلنامۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی خراسان، شمارۀ ۳، آذر ۱۳۹۳، صص ۱۳۷-۱۶۴ «فتح خراسان و مهاجرت قبایل عرب به این سرزمین»، امیر اکبری، پژوهشنامۀ تاریخ، شمارۀ ۱۷، زمستان ۱۳۸۸، صص۱-۱۸؛ «ازدواج‌های اعراب و خراسانیان در عهد امویان»، علی اکبر عباسی، مجلۀ مطالعات فرهنگی اجتماعی خراسان، شمارۀ ۲۲ و۲۳ ، زمستان و بهار ۱۳۹۱، صص ۶۱-۸۰؛ «پیامدهای اجتماعی مهاجرت قبایل عرب به ایران»، علی بیات و زهرۀ دهقان پور، مجلۀ تاریخ و تمدن اسلامی، شمارۀ ۱۴، پائیز و زمستان ۱۳۹۰، صص ۳-۲۴


[22] - شاهنامۀ فردوسی، پیشین، ج۹، صص۳۱۸-۳۲۰


[23] - در این باره نگاه کنید به پیشگفتار و توضیحات روشنگرِ حسین اسماعیلی در کتابِ ابومسلم‌نامه به روایت ابوطاهر طرسوسی، انتشارات انجمن ایران شناسی فرانسه، انتشارات معین، شرکت نشر قطره، تهران، ۱۳۸۰


[24] - خواجه نظام الملک، پیشین، صص ۲۴۹-۲۵۱ و ۲۷۹-۲۸۶


[25] - نَرشَخی، پیشین، ص ۹۴، ۹۷


[26] - العصر العبّاسی الاول، طبع الثالث، دارالطلیعه، بیروت، ۱۹۹۷، ص ۹۲


[27] -طبری، پیشین، ج۱۲، صص۵۲۷۶ و ۵۲۷۷؛ زرکلی، خیرالدین، الأعلام، ج ۵، بیروت، ۱۹۸۰، ص۸۵


[28] - خواجه نظام الملک، پیشین، ص ۲۴۹


[29] - همان، ص ۲۴۹


[30] - نگاه کنید به: صورة الارض، ابن حوقل، ترجمۀ جعفر شعار، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۵، صص۱۰۱-۱۱۷؛ حدود العالم، مؤلف ناشناس، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۰، صص ۱۴۰-۱۴۳


[31]-برای آگاهی از این نظرات نگاه کنید به: نفیسی، پیشین، ص۲۱؛ صدیقی، پیشین، صص۲۳۷-۲۴۳؛ یارشاطر، پیشین، صص۱۸- ۱۹؛ کلیما، اوتاکر، تاریخچۀ مکتب مزدک، ترجمۀ جهانگیر فکری ارشاد، انتشارات توس، تهران، ۱۳۷۳، صص۱۳۶-۱۳۷؛ رضازاده لنگرودی، پیشین، صص۱۷۴-۱۷۵


[32] -مارکوارت، ژوزف، «یک کنفرانس علمی در بارۀ آذربایجان»، نشریۀ ایرانشهر، شمارۀ ۷، برلین، ۱۳۰۵، ص۴۰۲. داشتنِ این شمارۀ ایرانشهر را مدیون دوست عزیزم مهرداد ایرانی هستم. از ایشان سپاسگزارم.


33 -Yarshater, ibid, p. 1005


ترجمۀ فارسی: «کیش مزدکی»،پیشین، ص‏ ۱۹


[34] -نگاه کنید به: صدیقی، پیشین، صص۸۹، ۱۷۵ و ۱۸۲؛ محمّدی ملایری، ج۴، ص۳۱۵


[35] -ابوالمعالی، پیشین، باب دوم، ص۲۹۵


[36] -نگاه کنید به: یاحقی، محمد جعفر، فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیّات فارسی، پژوهشگاه علوم انسانی و نشر سروش، تهران، ۱۳۷۵، ص۳۳۸


[37] - هینلز، جان، شناخت اساطیر ایران، ترجمۀ ژالۀ آموزگار و احمد تفضّلی، نشر چشمه، ۱۳۸۲، ص۱۲۱


[38] -شاهنامۀ فردوسی، ج ۹، پیشین، ص۲۵، در پادشاهی خسرو پرویز؛ همچنین ج۵، ص۳۹۰ در جنگِ بزرگ کیخسرو و افراسیاب.


[39] -گردیزی،ابوسعید عبدالحی،زین الاخبار،تصحیح و تحشیۀ عبدالحی حبیبی ، بنیاد فرهنگ ایران،تهران،1347،ص120؛بیرونی،ابو ریحان،آثارالباقیه،با حواشی اکبر دانا سرشت ،انتشارات ابن سینا،تهران،1352،ص272


[40] -مسعودی،پیشین،ج3، ص244؛ترجمۀ فارسی، ج ۲، ص ۲۹۷


[41] - خواجه نظام الملک،ص321


[42] - مسعودی،التّنبیه و الاشراف، ص338


[43] - دینوَرَی،پیشین،ص418


[44] - طبری،ج14،ص5954


[45] -مسعودی،مُروج...،پیشین،ج2،ص297


[46] - قلندریّه در تاریخ،انتشارات سخن،تهران،1386،صص60-61.برای معرّفی این کتاب نگاه به مقالۀ نگارنده در 

[47] -شفیعی کدکنی،پیشین،ص58 .همچنین نگاه کنید به توضیح دیگری در همین باره در صفحۀ 339 همان کتاب.


[48] - نگاه کنید به: مزدیسنا و ادب فارسی،ج1، انتشارات دانشگاه تهران،1326، صص266-281


[49] -نگاه کنید به گفتگوی نگارنده با بهروز رفیعی(راد)،دیدگاه ها،انتشارات عصر جدید، سوئد،1993،صص 39-51. همچنین نگاه کنید به لینک زیر:

 نگاهی نو به جنبشِ بابک خُرّمدین (بخش چهارم)، علی میرفطروس

* اینهمه شادی و شادخواری.اینهمه«ساقی ‌نامه»ها،«رُباب ‌نامه»ها و میگُساری ها در شعر و ادب فارسی متأثر از آئین‌های زرتشتی و میترائی است که«روح اسلام» از آنها بیزار است.


* جلوه هائی از آئین های مهری(میترائی) را امروزه در کردستان و در میان «یارسان»‌ها یا «اهل حق» می توان دید.


آنکس که زندگی و برازندگی می آموزد؛


بندگی نمی آموزد.


(سخن منسوب به بابک خطاب به پسرش)


خُرّمدینان در تاریخ


عقیده شناسان عموماً تاریخ خُرّمدینان را به بعد از اسلام ارجاع داده اند در حالیکه به نظر می رسد خُرّمدینی ،آئینی باستانیِ و مربوط به ایرانِ پیش از اسلام بود چنانکه ابن ندیم در سخن از مزدک و مزدکیان از یک مزدکِ مهین (قدیم) و یک مزدکِ کَهین(اخیر)یاد کرده و می گوید:


-«مزدک مهین(قدیم)پایه گذار خُرّمیّۀ باستان بودکه شاخه ای از آئین زرتشتی است و پیروانش را اندرز می داد که از خوشی های زندگی بهره جویند و از آنچه خوردنی و نوشیدنی است به برابری و دوستکامی (المؤاساة و الاختلاط) خویشتن را بهره مند کنند و از استیلا به یکدیگر (تَرك الاستبداد بعضهم على بعض) بپرهیزند...کرده های نیک را هدفِ خویش کنند.از ریختن خون و آسیب رساندن به یکدیگر بپرهیزند و مهمان نوازی را هرگز فرو مگذارند...و مزدکِ کهین(اخیر) همان کسی است که در پادشاهی قباد پدیدار شد.»[1]


بغدادی ،اسفراینی و ابن داعی نیز ضمن اینکه خُرّمدینی را به پیش از اسلام مربوط می دانند از یکی از پیشوایان خُرّمدینان به نام شَروین یاد می کنند که «مادرش دختر یکی از پادشاهان ایران...و شروین بهتر و فاضل تر از محمّد و جملۀ انبیا و رسُل بود.»[2]

شروین در باورِ خُرّمدینان جایگاهی خاص داشته با اینهمه اطلاعی از وی در دست نیست. استاد یارشاطر با استناد به پروفسور کریستن سن و پروفسور نولدکه معتقداست که شروین ظاهراً از شهیدان مزدکی بوده که در ماجرای مزدکیان به قتل رسیده است[3]. بغدادی، سمعانی، اسفراینی و دیگران از خُرّمدینانی به نام «شروینیّه»در کوه های همدان یاد می کنند که خاطرۀ شروین را گرامی می داشتند و به یادش سرود می خواندند و می گریستند و بر کُشندگانِ شروین نفرین می کردند[4]


این روایت ها یادآور مراسم سوگ سیاوش در منطقۀ بخارا است:


-«اهل بخارا را بر کُشتنِ سیاوش سرودهای عجیب است و مطربان،آن سرودها را کین سیاوش گویند. مردمان بخارا را در کشتن سیاوش نوحه‌ها است چنانکه در همۀ ولایت‌ها معروف است و مُطربان آن را سرود ساخته‌اند و می‌گریند و قوّالان آن را گریستنِ مغان خوانند و این سخنِ زیادت از ۳۰۰۰ سال است.»[5]​


با این مقدّمه،یادآور می شویم که به خاطر آشفتگی‏ های پس از حملۀ تازیان به ایران،تا سال‌ها خبری از خُرّمدینان نداریم.

مَقدِسی،جمشید شاهِ پیشدادی را پسر «خُرّمه» دانسته و بر این اساس خُرّمدینان را به ایران پیش از اسلام مربوط نموده است[6].چندی بعد، برخی مورّخان از خُرّمه زنِ مزدک یاد کرده که پس از قتل همسر با دو تن از مزدکیان به شهرِ ری گریخت و در آنجا پنهانی مردم را به کیش مزدکی ‏خواند که پس از مدتی:


-«...باز خلقی بسیار در مذهب او آمدند... و مردمان، ایشان را خرّمدین لقب نهادند... لیکن‏ پنهان داشتندی این مذهب و آشکار نیارستندی کرد و بهانه ‏ای می‏ جُستند به همۀ روزگار تا خروج کنند و این مذهب آشکار کنند.»[7]


در روزگار حکومت سلمان فارسی در مدائن،گویا شرایط مناسبی برای‏ ظهور دو بارۀ مزدکیان و خُرّمدینان فراهم شده بود[8]


به روایت ابن ندیم در پایانِ سدۀ نخستِ حملۀ تازیان به ایران دین زرتشتی و باورهای خُرمیّه در خراسان رایج بود[9].در حوالی سال ۱۱۸ / ۷۳۶ که خراسان آبستنِ حوادثِ مهمی برای‏ سرنگون‌‌ کردن حکومت بنی‌امیّه و استقرار خلافت بنی‌عباس بود،فردی به نام«خِداش»در نواحی مرو آیین خرّمی را تبلیغ می‏‌کرد و وی را از آن رو «خِداش» می‏گفتند که «در دین (اسلام) خدشه آورده بود.»[10] خِداش اقداماتی برای بهبود وضع مردم انجام داده بود و وقتی اخبار فعالیت ‏های او به اسد بن عبداللّه قسری -حاکمِ عربِ اُمَوی در خراسان- رسید،وی جاسوس هائی را برای‏ دستگیری خِداش به مرو فرستاد.خداش پس از مدتی دستگیر و به حاکمِ خراسان تسلیم شد.او بهنگام برخورد با حاکمِ اُمَوی به‌ درشتی سخن گفت چندانکه قسری دستور داد:«زبانش را کَندند،دست‌هایش را بریدند، چشم هایش را کور کردند و جسدش را به دار آویختند.»[11]


قتل خِداش اگرچه به خرّمدینانِ نواحی خراسان آسیب رساند، اما باعث نابودی‏ آنها نشد.


ابومسلم خراسانی و مشکلِ رهبری!


سرنگونی حکومت بنی امیّه و استقرار خلافت عبّاسیان با فداکاری ایرانیان و خصوصاً«بهزادان پور ونداد هرمزد» معروف به ابو مسلم خراسانی انجام شده بود امّا با ناامیدی ابومسلم از خلافت عبّاسیان،وی در نامه ای به«امام جعفر صادق» کوشید تا حکومت را به شیعیان علی منتقل کند.اما،جعفر صادق نامۀ ابومسلم را آتش زد و از پاسخ به آن پرهیز نمود[12].نکتۀ دیگر، سوء قصدی بود که گویا در دروازۀ خراسان علیه منصور عبّاسی تدارک می شده است.[13]به روایت گردیزی:


-«چون ابومسلم این کارها بکرد،منصور را از آنهمه خوش نیامد و به خویشتن بترسید.پس روزی ابومسلم را پیش خواند و بسیار گفت،و اندر خشم شد بر وی،و بفرمود تا ابومسلم را همانجا - پیشِ او - بکُشتند»[14].


ابومسلم خراسانی در سن ۳۵سالگی به قتل رسید ولی برخی مُدّعی شدند که ابومسلم نمرده بلکه در کوه های ری پنهان شده و بزودی بازخواهد گشت[15] خُرّمدینان نیز که دوستدار ابومسلم بودند معتقد شدند که «از نسل وی مردی برخواهدخاست و حکومت را از بنی عبّاس خواهد گرفت».[16]


ابو مسلم در مبارزه علیه حکومت بنی اُمیّه از یاری های زرتشتیان و خُرمدینان نیز سودجُسته بود[17]و لذا طبیعی بود که پس از قتل ناجوانمردانۀ او به دست خلیفۀ عبّاسی(در سال ۱۳۷/۷۵۴) زرتشتیان و خُرمدینان نیز به خونخواهی ابومسلم اقدام کنند آنچنانکه به محض آگاهی از خبر قتل وی، سُنباد که از خُرّمیان بود ‏در نیشابور به خونخواهی ابو مُسلم قیام کرد[18].او از یاران نزدیک ابومسلم و نایب وی بهنگام رفتنِ ابومسلم به نزد خلیفۀ عبّاسی بود.[19]


مهم تر اینکه پس از قتل ابومسلم،خُرّمدینان دختر ابومسلم را به پیشوائی انتخاب کردند،اقدامی که یادآور سنّتِ ایرانیانِ پیش از اسلام در احترام به جایگاه زنان بود. به روایت«مُروج الذّهب»: خُرّمدینانی که در زمان بابک ظهور کردند از این دسته بودند.[20]


در آن عصر خراسان بزرگ بخاطر دوری از پایتخت حکومت بنی اُمیّه (دمشق) ، مرکزِ مبارزه علیه حکومتِ جابرانۀ امُویان بود و با وجود شخصیّت ها و شاعران برجسته ای در جنبش شعوبیّه، ایرانیان نتوانستند حکومت و حاکمیّت مستقل خود را مستقر کنند. یکی از علل این ناکامی یا ناتوانی این بود که در آن زمان-پس از حدود ۱۰۰ سال از حملۀ تازیان، خراسان چنان از وجود قبایل عرب مهاجر اشباع شده بود که هرگونه حرکت و تحوّلی بدون حضورِ آنان غیرممکن یا بسیار دشوار بود[21].ازدواج اعراب مهاجر با ساکنان محلّی ،بافت جمعیّتی این منطقه را دچار تغییرات ریشه ای کرد و این امر-چنانکه گفته ایم-یکپارچگی ملّی را دچارِ ضعف و زوال نموده بود.فرزانۀ خراسان-فردوسی توسی- این تغییر ریشه ای را چنین گزارش کرده است:


ﭼﻮ ﺑﺎ ﺗﺨﺖ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﺮﺍﺑﺮ کنند


ﻫﻤﻪ ﻧﺎﻡ ﺑﻮﺑﮑﺮ ﻭ ﻋُﻤّﺮ کنند


نه تخت و نه دیهیم بینی، نه شهر


ز اختر همه تازیان راست بهر


شود بندۀ بی هنر شهریار


نژاد و بزرگی نیاید بکار


پیاده شود مردم جنگجوی


سوار، آنک لاف آرَد و گفت و گوی


چو بسیار از این داستان بگذرد


کسی سوی [آزادگان] ننگرد [22]


از این رو،مخالفان حکومت بنی امیّه در خراسان به جای انتخابِ رهبری ایرانی، عَلمدارِ حقّانیّت و رهبری بنی عباس گردیدند که نَسَب به خاندان پیغمبر اسلام می بُردند؛موضوعی که با اعتقادات اعراب مهاجر در خراسان همخوانی داشت.


پس از استقرار حکومت عبّاسیان و حضور دولتمردان ایرانیِ در دستگاه خلافت -خصوصاٌ برمکی ها- فصل تازه ای در حیات سیاسی-فرهنگی ایرانیان آغاز شد امّا این فصل تازه ،«دولت مستعجل»ی بود که با قتل ابومسلم و سپس کشتار هولناک اعضای خاندان برامکه-به قدرت گیری عناصر عرب و سپس ، سرداران تُرک در دستگاه خلافت عبّاسی منجر شد.


قتل ابو مُسلم به دستِ منصور خلیفۀ عبّاسی تأثیرات عمیقی در میان ایرانیان داشت، وجود آنهمه«ابومسلم نامه»ها نشانۀ علاقۀ عمیق ایرانیان نسبت به وی بود[23] با چنان ارادت و علاقه ای،یکی از نتایج سیاسی قتل ابو مُسلم این بود که خونخواهیِ وی پرچم اتحاد زرتشتیان،هواداران ابومسلم،مزدکیان، خرّمدینان و غُلات شیعه علیه عبّاسیان شد چندانکه:


-«چون رافضیان [غُلات شیعه] نام مهدی شنیدند و مزدکیان نام مزدک، از رافضیان و خرّمدینان خلقی بسیار بر ‏سُنباد گرد آمدند...و مذهب خرّمدینی با گبری (زرتشتی) و تشیّع آمیخته شد و بعد از آن در سِرّ با یکدیگر می‏گفتندی تا هر روزی پرورده ‏تر شد،تا به جایگاهی رسید که این گروه را مسلمانان و گبران‏ ، خرّمدین می‏خواندند.»[24]


چندی بعد، حضور یک فرماندۀ بزرگ به نام «خَشَوی‏ خرّمی» در قیام مقنّع (۱۵۹/ ۷۷۵) نشانۀ مشارکت خُرّمدینان در این قیام بود.[25]عبدالعزیز الدوری -پژوهشگرِ عرب- معتقد است که عقاید مقنّع در اصل خُرّمیّه بود[26].


در سال۱۸۰/۷-۷۹۶ قیام عمرو بن محمدبن عُمَرَکی زندیق رهبر سرخ جامگان گرگان (محمّره)[27] و نیز حضور علی مزدک و برادرش در قیام خُرّمدینانِ اصفهان (۲۱۸/۸۳۳) نشانۀ تداوم باورهای خرّمدینی در آن عصر بود.علی مزدک سپس به جنبش بابک خُرّمدین پیوست.[28]


خواجه نظام‌الملک در این دوران از تمرکز مزدکیان و خُرّمدینان در نواحی جِبال یاد می کند که ۵۰ ٪مردم آن مزدکی و رافضی[غُلات]بودند [29].جبال در آن دوران شامل شهرهای مهمی مانند همدان،اصفهان،آذربایجان،ری،گرگان،کرج،کاشان، خراسان، ماوراء النهر و فارس بود[30].این روایت نشان دهندۀ پراکندگیِ جغرافیائی خُرّمدینان در نواحی مختلف ایران است؛ موضوعی که باعث شد تا خُرّمدینان در نواحی مختلف به نام های مختلف نامیده شوند از جمله:مزدکیّه،خُرمیّه ،مُحمّره (سرخ جامگان)،سرخ عَلَمان، بابکیّه و...


بدین ترتیب،در طول سالیان دراز،عقاید خُرّمدینان با دیگر عقاید آمیخته شد و در کنار این اختلاط و آمیختگی به حیات خود ادامه داد.


خُرّمدینی؟ یا «خُور دینی»؟


پژوهشگران در بارۀ ریشۀ«خُرّمدین» نظرات مختلفی ابراز کرده اند[31] امّا پروفسور مارکوارت(Joseph Marquart)،ایرانشناس آلمانی،«خُرّمدینی» را تحریف شدۀ «خور دینی»نامیده [32] و در واقع، خُرّمدینان را به مهرپرستی(میترائیسم) مربوط کرده است.در حالیکه استاد احسان یارشاطر با توجه به اهمیّت شادی (سُرور) و خُرّمی در باور مزدکیان ، وجه تسمیۀ خُرّمدین را وجود همین سُرور و خُرّمی در باورِ خُرّمدینان دانسته است.[33]


به اعتقاد نگارنده نظر مارکوارت ناظر بر جهان بینی فلسفی خُرّمدینان و نظر یارشاطر ناظر بر آئین اخلاقی آنان است و لذا،این دو نظر،دو وجه یک جنبش است و مغایرتی با یکدیگر ندارند.


در تأئید نظر مارکوارت در انتساب خُرّمدینان به مهرپرستی(میترائیسم) باید دانست که در ایران باستان نام هائی مانند«خورشید» و «میترو خورشید» رواج داشته است چندانکه «اسپهبد خورشید» از یاران سُنباد بود[34] مؤلّف بیان الادیان در ذکر «مذاهب مُغان»از پرستش آفتاب در سه روز یاد می کند[35]


در شاهنامۀ فردوسی- واژه های خُور، خورشید، هور ،آفتاب و مِهر به صورت مترادف و مشابه بکار رفته و دارای مشخصات مشترکی هستند که نشانۀ یگانگی و پیوندِ ذاتیِ مهر و خورشید است.


یشتِ ششمِ اوستا به خورشید اختصاص یافته است.او ایزدِ فروغ و روشنائی است که صفت اش«تیز اسب» است و در مرتبۀ پرستش، همسانِ اهورامزدا است.در گاهشماریِ کهن ایرانی روز پانزدهم هر ماه «خورشید روز»نام دارد و ماه دهم هر سال(دی)«خُور ماه»نامیده می شود . خورشید بر روی درفش پادشاهان،علامت اقتدار سلطنت،بقای ایران زمین و مظهر مملکت بود.[36] ستایش خورشید توسط شاهان هخامنشی جلوۀ دیگری از مهر پرستی ایرانیان بود چنانکه به روایت یک مورّخِ رومی:شاهِ ایران پیش از رفتن به جنگ،همراه با سرداران و کارگزاران خویش،همگی به گرداگردِ صفوف مردان مسلّح می گشتند و به خورشید و مهر و آتشِ جاویدان نماز می گزاردند[37]


از سوی دیگر،سوگند به خورشید و سخن گفتن قهرمانان شاهنامه با خورشید نیز می تواند بازتاب مهرپرستی در آن عصر باشد:


بنالید و سر سوی خورشید کرد


ز یزدان دلش پُر ز امید کرد


چنین گفت کای روشنِ دادگر


درخت امید از تو آید به بر[38]


پس از سقوط سلسلۀ ساسانیان،اندیشه های خُرّمدینی و مهر پرستی ادامه یافت چنانکه پیروانِ بِه آفرید و سُنباد خورشید را پرستش می کردند.بِه آفرید (مرگ حدود ۱۳۱/۷۴۹)برای پیروان خود کتابی به زبان فارسی نوشته بود. جوهر اصلی عقاید او، پرستش خورشید ،توصیه به آبادانی و صرفِ بخشی از دارائی ها برای تعمیر و ایجاد پُل ها و راه ها بود.[39]


سُنباد(مرگ ۱۳۷/۷۵۴) نیز که از خُرمدینان بود[40] به پیروانش می گفت: باید کعبه را ویران کرد و مانند گذشته باید آفتاب را قبلۀ خود ساخت[41].مدتی بعد و در اوج جنبش بابک خُرّمدین،قیام«مِهرکیشِ کُرد»[42] و پسرش،«جعفر مهر کیشِ کُرد»نشانۀ تداوم باورهای مِهری (میترائی) در این دو قیام بود[43]. جعفر مهرکیش کُردی- مانند بابک - دستگیر و پیکرش در کنار پیکر بابک به دار آویخته شد.[44]


مؤلف «مُروج الذّهب» که در سال ۳۰۲ / ۹۱۴از خُرمدینان دیدار کرده از کُرد های خُرّمی مانند «کُردکیّه»و «لُود(کُرد)شاهیّه»یاد کرده که«از همۀ خُرّمیان معتبرترند.»[45]


با توجه به نزدیکی شهرهای غرب ایران به پایتخت ساسانی(مدائن=تیسفون) می توان گفت که باورهای مِهری(میترائی) در نواحی کرمانشاه، آذربایجان ، همدان و...رواج داشته است.جلوه هائی از این عقاید و آئین ها را امروزه نیز در کردستان و در میان «یارسان»‌ها یا «اهل حق» مشاهده می کنیم. استاد شفیعی کدکنی در کتاب درخشانِ«قلندریّه در تاریخ» معتقد است:


-«... تردیدی ندارم که اگر هسته هائی از آئین خُرّمدینی در جهان باقی مانده باشد،جایگاه جغرافیائی آن همین ناحیۀ غرب ایران است و در همان نواحی که اهل حق باشندگان آن اند».[46]


شفیعی کدکنی ضمن توجه به تطوّرِ باور های ایرانی -از جمله خُرّمدینان- در پس از اسلام به نکتۀ بسیار مهمی اشاره می کند.وی می گوید:


-«از بسیاری از اهل حقّ شنیده ام که«علیِ»مورد نظر ما[اهل حقّ]ربطی به آن علیِ تاریخی-یعنی امام علی ابیطالب-ندارد و استمرار یک حقیقت ازلی و ابدی است».[47]


اعتقاد به پرستش آفتاب در شعر و ادب پارسی نشانۀ تداوم اندیشۀ مِهری در ایرانِ بعداز اسلام است چنانکه به قول مولوی:


چو غلام آفتابم،هم از آفتاب گویم


نه شبم،نه شب پرستم که حدیث خواب گویم


چو رسول آفتابم،به طریق ترجمانی


پنَهان از او بپرسم،به شما جواب گویم


به قدم چو آفتابم به خرابه ها بتابم


بگریزم از عمارت،سخن خراب گویم


چو ز آفتاب زادم به خدا که کیقُبادم


نه به شب طلوع سازم،نه ز ماهتاب گویم


استاد محمّد معین در کتاب درخشانِ«مزدیسنا و ادب فارسی» ضمن بررسی مفهوم«میِ مُغانه»و«مِهر»بازتاب آن ها را در ادب پارسی نشان داده است[48] در واقع،اینهمه شادی و شادخواری.اینهمه«ساقی‌نامه»ها و «رُباب نامه»ها و می گُساری ها در شعر و ادب فارسی متأثر از آئین‌های میترائی و زرتشتی است که «روح اسلام» از آنها بیزار است.مثلاً:حافظ آنقدر که از ارزش‌های «دیرینه»و«پیشینه»(یعنی باورهای ایرانِ پیش از اسلام)یاد کرده،از ارزش‌های اسلامی تقریباً غافل است، توجه کنیم که حافظ چقدر از مُغان،پیر مُغان، خرابات،جمشید، سیاوش ، فریدون، کیخسرو ، جامِ جم، نکیسا، باربُد، مانی، مهر،خسرو ،شیرین، آتشکده،زرتشت و...یاد کرده و چه مقدار مثلاً از محمّد و علی...؟! تقریباً هیچ [49]


در این تداوم تاریخی است که می توان با سخن اقبال لاهوری موافق بود:


گمان مبَر که به پایان رسید کارِ مُغان


هزار بادهٔ ناخورده در رگِ تاک است


ادامه دارد


https://mirfetros.com

ali@mirfetros.com



[1] - ابن الندیم، پیشین ص ص ۴۱۶؛


Yarshater,E: The Cambridge History of Iran, Cambridge university press ,1983,Vol.3(2) p.995


«کیش مزدکی»، احسان یارشاطر، ایران نامه، سال دوم، شمارۀ ۱، پائیز ۱۳۶۲، واشنگتن دی. سی، ص‏ ۱۰


[2] - بغدادی، پیشین،صص۲۵۲؛ اسفراینی،پیشین،صص۱۳۵؛ ابن داعی، پیشین، ص۱۸۲


[3] - یارشاطر، پیشین، ص۲۶. بنابراین، سخن که محقّقانی که شروینِ مزدکی را «شروین بن سرخاب از شاخۀ کیوسیّۀ آز آل باوند طبرستان» دانسته‌اند، ناروا است. برای نمونه نگاه کنید به: محمد جواد مشکور، نظری به تاریخ آذربایجان، انتشارات انجمن آثار ملّی، تهران، ۱۳۴۹، ص۱۳۷


[4] -بغدادی، پیشین، ۲۵۲؛ اسفراینی، ابو المظفر، التبصیر فی الدین و تمییز الفِرَق الناجیه عن الفِرَق الهالکین، به تصحیح کمال یوسف حوت، عالم الکتب، بیروت، ۱۴۰۳/ ۱۹۸۳، صص ۱۳۵-۱۳۶؛ الانساب، ج ۱، به تصحیح و تعلیق عبدالله عمر بارودی، دارالجنان، بیروت، ۱۴۰۸/۱۹۸۸، ص۲۴۱


[5] -نرشخی، پیشین، ص ۲۳-۲۴


[6] -مَقدِسی، پیشین، مجلد۱-۳، ص۵۰۰


[7] - خواجه نظام ‌الملک، پیشین، ص ۲۴۹. همچنین نگاه کنید به: مُجمل‌التواریخ و القِصَص، پیشین، صص ۳۵۴ و ۳۵۸


[8] - سلمان فارسی به دنبال آزار مزدکیان از ایران گریخت، امّا در حوالی حجاز، قبیله بنی ‏کلب او را به بردگی‏ گرفت و سپس به قبیله دیگری فروخته شد و سرانجام در شمار بردگان حضرت محمد درآمد. وی، سلمان را به خاطر آگاهی و دانشش آزاد کرد و جزو مشاوران خود قرار داد. کرداری که از سلمان نقل می‏کنند گرایش‏های ضد اشرافی و شاید مزدکی او را نشان می‏دهد. او خود می‏گفت: «از اهالی جَی (اصفهان) است و آتش‏پرست‏ (زرتشتی) بوده و در خدمت پدرش تحصیل علوم کرده است»: مستوفی، حمداللّه، تاریخ گُزیده، به اهتمام عبدالحسین نوایی، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۳۹، ص ۱۶۵؛ بناکتی، فخرالدین، تاریخ بناکتی، به کوشش جعفر شعار، انتشارات‏ انجمن آثار ملی، تهران، ۱۳۴۸. برای آگاهی بیش‌تر نگاه کنید به:


Louis Massignon,Salman pak et les premices spiritulles de I'Islam iranien,Paris,1934.


[9] -ابن ندیم، پیشین، ص۴۱۸


[10] -اخبار العبّاس،مؤلّف گمنام،به تصحیح دوری و مطلّبی، بیروت،۱۹۷۱،ص ۱۵۹، ۲۱۲، ۴۰۳-۴۰۴؛طبری،پیشین،ج ۹، ص ۴۰۸۹، ۴۱۶۴؛مَقدِسی، پیشین،ص ۹۴۰


[11] - تاریخ طبری، پیشین، ج ۹، ص ۴۱۶۴؛ مقدسی،پیشین، ص ۹۴۰؛ ابن حزم، پیشین، ج ۴، ص ۱۸۶. در بارۀ خِداش نگاه کنید به: رضازادۀ لنگرودی، پیشین، صص۱۳-۲۰


[12] -برای شرح این ماجرا نگاه کنید به: ابن طقطقی، تاریخ فخری، ترجمۀ محمد وحید گلپایگانی، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۵۰، ص۲۰۸


[13] -نگاه کنید به مسعودی، پیشین، ج۲، صص۲۹۰-۲۹۱


[14] -زین الاخبار، تصحیح و تحشیۀ عبدالحی حبیبی، بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۷، ص۶۴. همچنین نگاه کنید به: مسعودی، پیشین، ج۲، صص۲۹۰-۲۹۶؛ یعقوبی، پیشین، ج۲، صص۳۵۵-۳۵۶


[15] -ابن ندیم، پیشین، ص۴۱۸


[16] -مَقدِسی، پیشین، ج۴-۶، صص۹۶۱-۹۶۲، مسعودی، پیشین، ج۲، ص۲۹۷. با چنان تعلّقِ خاطری به ابومسلم خراسانی برخی مورّخان بابک خُرّمدین را از فرزندان مطهّر پسر فاطمه (دختر ابومسلم) دانسته‌اند: دینوری، پیشین، ۴۴۴


[17] -صدیقی، پیشین، ص۱۹۰


[18] - مسعودی، پیشین، ص ۲۹۷؛ یعقوبی، پیشین، ج۲، صص۳۵۶-۳۵۷؛ ابن طقطقی، پیشین، ص۲۳۲؛ دینوری، پیشین، صص۴۲۲-۴۲۳ 423


[19]- ابن اسفندیار،پیشین،ج1،تصحیح عبّاس اقبال،تهران،1320،صص ۱۶۸ و ۱۷۴


[20] -مسعودی، پیشین، ج۲، ص۲۹۷


20-در این باره نگاه کنیدبه: «مهاجرت قبایل عرب به خراسان و پیامدهای فرهنگی آن»، حسین مفتخری، محمود نیکو و مسعود بهرامیان، فصلنامۀ مطالعات فرهنگی و اجتماعی خراسان، شمارۀ ۳، آذر ۱۳۹۳، صص ۱۳۷-۱۶۴ «فتح خراسان و مهاجرت قبایل عرب به این سرزمین»، امیر اکبری، پژوهشنامۀ تاریخ، شمارۀ ۱۷، زمستان ۱۳۸۸، صص۱-۱۸؛ «ازدواج‌های اعراب و خراسانیان در عهد امویان»، علی اکبر عباسی، مجلۀ مطالعات فرهنگی اجتماعی خراسان، شمارۀ ۲۲ و۲۳ ، زمستان و بهار ۱۳۹۱، صص ۶۱-۸۰؛ «پیامدهای اجتماعی مهاجرت قبایل عرب به ایران»، علی بیات و زهرۀ دهقان پور، مجلۀ تاریخ و تمدن اسلامی، شمارۀ ۱۴، پائیز و زمستان ۱۳۹۰، صص ۳-۲۴


[22] - شاهنامۀ فردوسی، پیشین، ج۹، صص۳۱۸-۳۲۰


[23] - در این باره نگاه کنید به پیشگفتار و توضیحات روشنگرِ حسین اسماعیلی در کتابِ ابومسلم‌نامه به روایت ابوطاهر طرسوسی، انتشارات انجمن ایران شناسی فرانسه، انتشارات معین، شرکت نشر قطره، تهران، ۱۳۸۰


[24] - خواجه نظام الملک، پیشین، صص ۲۴۹-۲۵۱ و ۲۷۹-۲۸۶


[25] - نَرشَخی، پیشین، ص ۹۴، ۹۷


[26] - العصر العبّاسی الاول، طبع الثالث، دارالطلیعه، بیروت، ۱۹۹۷، ص ۹۲


[27] -طبری، پیشین، ج۱۲، صص۵۲۷۶ و ۵۲۷۷؛ زرکلی، خیرالدین، الأعلام، ج ۵، بیروت، ۱۹۸۰، ص۸۵


[28] - خواجه نظام الملک، پیشین، ص ۲۴۹


[29] - همان، ص ۲۴۹


[30] - نگاه کنید به: صورة الارض، ابن حوقل، ترجمۀ جعفر شعار، انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، تهران، ۱۳۴۵، صص۱۰۱-۱۱۷؛ حدود العالم، مؤلف ناشناس، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، ۱۳۴۰، صص ۱۴۰-۱۴۳


[31]-برای آگاهی از این نظرات نگاه کنید به: نفیسی، پیشین، ص۲۱؛ صدیقی، پیشین، صص۲۳۷-۲۴۳؛ یارشاطر، پیشین، صص۱۸- ۱۹؛ کلیما، اوتاکر، تاریخچۀ مکتب مزدک، ترجمۀ جهانگیر فکری ارشاد، انتشارات توس، تهران، ۱۳۷۳، صص۱۳۶-۱۳۷؛ رضازاده لنگرودی، پیشین، صص۱۷۴-۱۷۵


[32] -مارکوارت، ژوزف، «یک کنفرانس علمی در بارۀ آذربایجان»، نشریۀ ایرانشهر، شمارۀ ۷، برلین، ۱۳۰۵، ص۴۰۲. داشتنِ این شمارۀ ایرانشهر را مدیون دوست عزیزم مهرداد ایرانی هستم. از ایشان سپاسگزارم.


33 -Yarshater, ibid, p. 1005


ترجمۀ فارسی: «کیش مزدکی»،پیشین، ص‏ ۱۹


[34] -نگاه کنید به: صدیقی، پیشین، صص۸۹، ۱۷۵ و ۱۸۲؛ محمّدی ملایری، ج۴، ص۳۱۵


[35] -ابوالمعالی، پیشین، باب دوم، ص۲۹۵


[36] -نگاه کنید به: یاحقی، محمد جعفر، فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیّات فارسی، پژوهشگاه علوم انسانی و نشر سروش، تهران، ۱۳۷۵، ص۳۳۸


[37] - هینلز، جان، شناخت اساطیر ایران، ترجمۀ ژالۀ آموزگار و احمد تفضّلی، نشر چشمه، ۱۳۸۲، ص۱۲۱


[38] -شاهنامۀ فردوسی، ج ۹، پیشین، ص۲۵، در پادشاهی خسرو پرویز؛ همچنین ج۵، ص۳۹۰ در جنگِ بزرگ کیخسرو و افراسیاب.


[39] -گردیزی،ابوسعید عبدالحی،زین الاخبار،تصحیح و تحشیۀ عبدالحی حبیبی ، بنیاد فرهنگ ایران،تهران،1347،ص120؛بیرونی،ابو ریحان،آثارالباقیه،با حواشی اکبر دانا سرشت ،انتشارات ابن سینا،تهران،1352،ص272


[40] -مسعودی،پیشین،ج3، ص244؛ترجمۀ فارسی، ج ۲، ص ۲۹۷


[41] - خواجه نظام الملک،ص321


[42] - مسعودی،التّنبیه و الاشراف، ص338


[43] - دینوَرَی،پیشین،ص418


[44] - طبری،ج14،ص5954


[45] -مسعودی،مُروج...،پیشین،ج2،ص297


[46] - قلندریّه در تاریخ،انتشارات سخن،تهران،1386،صص60-61.برای معرّفی این کتاب نگاه به مقالۀ نگارنده در لینک زیر:


https://mirfetros.com/fa/?p=35833


[47] -شفیعی کدکنی،پیشین،ص58 .همچنین نگاه کنید به توضیح دیگری در همین باره در صفحۀ 339 همان کتاب.


[48] - نگاه کنید به: مزدیسنا و ادب فارسی،ج1، انتشارات دانشگاه تهران،1326، صص266-281


[49] -نگاه کنید به گفتگوی نگارنده با بهروز رفیعی(راد)،دیدگاه ها،انتشارات عصر جدید، سوئد،1993،صص 39-51. همچنین نگاه کنید به لینک زیر:


https://mirfetros.com/fa/?p=199


ادامه دارد

No comments:

Post a Comment