Monday, December 16, 2019

صدام از من پرسید، آیا چیزی درباره ولایت فقیه خوانده‌ای



 صدام از من پرسید، آیا چیزی درباره ولایت فقیه خوانده‌ای؟
غسان شربل - سردبير الشرق الاوسط
یک روز صدام، وزیرمشاور در امورخارجه حامد الجبوری را با این پرسش شگفت زده کرد:« آیا چیزی درباره ولایت فقیه خوانده‌ای؟». پاسخ وزیر منفی بود. صدام گفت:« کتاب کوچکی است که باید بخوانی». بعد به صحبت درباره «بدی‌های خمینی و طمع ورزی‌اش درقدرت» ادامه داد. الجبوری چاره‌ای جز خواندن کتاب نداشت. وقتی به صدام خبرداد، به او گفت:«خواستم بدانی». الجبوری خیلی خوب خلق و خوی رئیس جمهوری را می‌شناخت چون وقتی معاون رئیس جمهوری بود، ریاست دفترش را به عهده داشت. متوجه شد که مسئله «ولایت فقیه» ذهن تصمیم گیرنده در بغداد را به خود مشغول کرده است. گفته‌های الجبوری را منتشر ساختم و بعد ازآن باز با آن مرد دیدار کردم و همان پرسش را از او پرسیدم.

گفت دو جمله مایه نگرانی صدام شدند؛ «ولایت فقیه» و «صدور انقلاب». شاید نتیجه گرفته بود که رویارویی با ایران ناگزیراست و همان بهتر که پیش دستی کند و جنگ را در مرزها راه بیاندازد به جای آنکه در خیابان‌های بغداد بجنگد. الجبوری تکرار کرد،« صدام برخلاف برخی افراد تنگ نظر پیرامونش فرقه گرا نبود، اما نگران عراق، نظام و بافت اجتماعی آن بود و این احتمال که ممکن است بخشی از شیعه عراق فریفته جذابیت طرح دینی ایران بشوند».

دو جمله درعمق تفکر صدام جا خوش کردند. در سپتامبر سال 1979 در رأس هیئت کشورش راهی نشست کشورهای عدم تعهد در هاوانا شد. وزیر امورخارجه ایران ابراهیم یزدی از او درخواست دیدار کرد و به دیدارش رفت. در این دیدار صلاح عمر العلی فرستاده عراق در سازمان ملل متحد و عضو رهبری منطقه‌ای حزب حضور داشت. یزدی بسیار نرم بود و پیشنهاد انجام دیدارها میان مقامات دو کشور برای کاستن از تنش در مرزها داد. پس از دیدار صلاح گفت، دیدار مثبت بود و می‌توان برآن حساب بازکرد. صدام به او گفت:« به نظرمی‌رسد دیپلماسی تو را خراب کرده. چنین سخنی را تکرار نکن. این فرصت هر یکصد سال پیش می‌آید. ایرانیان را سرشکسته می‌سازم و تا آخرین وجب از خاک‌مان را پس می‌گیرم». صدام به نتایج « اتفاقیه الجزایر» اشاره می‌کرد که با شاه امضا کرد تا به حمایتهای ایران از جنبش کردها پایان بخشد.

روایت سومی از سرلشکر ابراهیم الداود عضو شورای رهبری انقلاب و وزیر دفاع شنیدم. گفت سفیر ایران برای تقدیم اعتبارنامه‌اش به رئیس جمهوری عبدالسلام عارف حضور یافت، اما این دیدار به بحران در روابط دو کشور تبدیل شد. همه چیز به طور طبیعی پیش می‌رفت، اما سفیر جمله انفجارآمیزی به زبان آورد. به عارف گفت:« اعلیحضرت شاه به شما سلام می‌رساند و شما را به مردم نجف و کربلا سفارش می‌کند». عارف جهنمی شد و به او گفت:« خفه شو. شاه ایران سفارش ملتم را به من می‌کند؟!» و استوارنامه را پرت کرد و سفیر را به باد فحش کشید و او را بیرون انداخت.
روایت دیگری از چهره نظامی و سیاستمدار پرسرو صدا سرلشکر عبدالغنی الراوی شنیدم که بر« محاکمه» رئیس جمهوری عبدالکریم قاسم و اجرای عملیات اعدامش مشرف بود. الراوی یادآور شد که سفارت ایران سال 1969در بغداد او را تشویق کرد از عراق خارج بشود و کودتایی علیه حکومت «بعث» راه بیاندازد. گفت درتهران جلساتی با رئیس سازمان وقت «ساواک» نعمت الله نصیری داشته که به دیدار با شاه منتهی شد و پس از آن به حمایت نظامی و مالی دست پیدا کرد. صدام موفق به نفوذ در «توطئه الراوی» شد و دسته‌ای از افسران را اعدام کرد.

صحنه‌هایی که کانال‌های ماهواره‌ای از موج اعتراضات خونین عراق مخابره می‌کنند مرا به یاد روایت‌هایی انداخت که در سال‌های گذشته و درزمان پی‌گیری اوضاع عراق شنیده بودم. خشونت‌بارترین موج اعتراضات از جنوب عراق آغاز شد یعنی منطقه‌ای شیعی که حرف آخر را احزاب طرفدار ایران درآن می‌زنند. خشم معترضان به حدی بود که کنسولگری ایران در کربلا و نجف را هدف قرار دادند، دو شهری که شاه تلاش کرد به عارف سفارش آنها را بکند و ماجراهای بعد ازآن. عراقی‌ها از طریق شبکه‌های تلویزیونی بی پرده از یورش کالاهای ایرانی به بازارهای عراقی گلایه کردند و از زیانی که به کالاهای عراقی وارد شده و خواستار تحریم آنها شدند. و خطرناک‌تر از آن این گفته معترضان بود که تهران مقامات کنونی عراق را برسرکارگمارده است.

واقعیت اینکه نقش مسلط ایران تنها یا اولین دلیل خیزش نیست. اعتراضات به دلیل گسترش فساد و چپاول منابع حکومتی، بالا رفتن آمار بیکاری و ناکارآمدی نهادهاست، اما به نظر معترضان « قیمومیت ایرانی» در ایجاد این وضعیت و پرده کشیدن برآن سهیم است.

ازطرفی دیگر مسئله‌ای موجب درنگ دنبال کنندگان خشم و خروش عراقی‌ها شد و آن عمیق‌تر شدن فاصله میان موضع مرجعیت عراقی و مرجعیت ایرانی است. آنچه مایه تجدید بحث رقابت دیرین میان مراجع نجف و مراجع قم شد که در نتیجه اختلاف موضع درباره ولایت فقیه، بعد جدیدی به خود گرفت.

جغرافیا سرنوشتی است که نمی‌توان جا به جایش کرد. و ایران کشوری بزرگ و ریشه‌دار درمنطقه است. وجود همسایه‌های ریشه دارش نیز واقعیتی دیگر است. تنها گزینه واقعی همزیستی است. اما این همزیستی دشوار و مین‌گذاری شده و در معرض تهدید می‌ماند تا وقتی که برزبان جدیدی بنا نشود که مرزهای بین‌المللی را محترم بشمارد و از سیاست نفوذ و یارگیری در داخل حد و مرز و نقشه‌های دیگران دوری گزیند. هر کشوری حق دارد که نقشی پیدا کند و نفوذی، اما مسئله مهم ابزار رسیدن به آن است. یافتن نقش جدید با عرضه الگو‌های جذاب و موفقیت اقتصادی و بهبود وضع معیشتی مردم رقم می‌خورد. آلمان در اروپا نقش بازی می‌کند اما به دنبال دستیابی به حق وتو در پاریس یا ایجاد ارتش‌های موازی در مادرید نیست.

محال است بتوانی با همسایگانت روابطی عادی و با ثبات داشته باشی وقتی که در قانون اساسی‌ات اصلی درباره ضرورت صدور انقلاب برای نهادهای نظامی و امنیتی و دیپلماسی‌ات تعریف کرده باشی. موفقیت ایران در خاموش کردن جنبش‌های اعتراضی در سرزمین‌اش، موفقیتی موقتی خواهد بود. قواعد جهان سرانجام برتو اجرا می‌شود هرچند هم داخلی بودن اوضاعت را بهانه کنی. جوان ایرانی مسلح به تلفن هوشمند در پایان آن چیزی را می‌خواهد که جوان عراقی و لبنانی می‌خواهد؛ یعنی دانش و کار و کرامت و آزادی‌ها. روشن است که نقش کنونی ایران در بغداد بیش ازتاب و تحمل عراق است. همین را هم شاید بتوان درباره لبنان گفت البته با در نظر گرفتن تفاوت‌های جغرافیایی و ترکیب جمعیتی. حق داری در درون مرزهایت هرچه دوست داری انتخاب کنی، اما این حق را نداری خودت را به عنوان بازیگر درون حد و مرزهای دیگران تحمیل کنی
 سایت گویا