در جستوجوی محمدِ تاریخی
گفتوگو با کارل هاینتس اولیگ
ترجمه و مقدمه: یاسر میردامادی
مقدمه: حسن یوسفی اشکوری، روشنفکر دینی و تاریخپژوه ایرانی مقیم آلمان، در یکی از نوشتههای اخیرخود[1] با اشارهای گذرا به بحث “انکار وجود تاریخی محمد” در حاشیه چنین مینویسد: «[…] تاکنون هیچ محقق و مورخی (حتی نامسلمانان) وجود تاریخی محمد بن عبدالله را در قرن هفتم میلادی در حجاز انکار نکرده. […] در سالیان اخیر شخصی به نام “کالیش” در آلمان از مسیحیت به اسلام گروید و سالیانی استاد اسلامشناسی دانشگاههای این کشور بود و آنگاه در سیر فکری خود وجود تاریخی محمد را انکار کرد ولی باز هم خود را مسلمان میدانست و در نهایت رسما اعلام خروج از اسلام کرد.» این داوری (مبنی بر اینکه «هیچ» مورخی تا کنون وجود تاریخی محمد پیامبر را ردّ نکرده است)، گرچه باوری رایج است اما خطا است زیرا نه فقط چند سطر بعد خود نویسنده از پژوهشگری آلمانی به نام اِسوِن کالیش (Sven Kalisch) نام میبرد که منکر وجود تاریخی محمد پیامبر گردیده[2] و بدین شیوه، داوری کلی چند سطر پیش خود را نقض میکند، بلکه همچنین میدانیم کالیش نه یگانه محققی است که در وجود تاریخی محمد پیامبر تردید پژوهشگرانه روا داشته و نه برجستهترین آنها است.
گرچه تلقی رایج، حتی در میان اغلب اسلامشناسان آکادمیک هنوز کمابیش این است که در باب محمد در مقایسه با بنیانگذاران ادیان دیگر اطلاعات معتبر بیشتری در دست داریم، اما رفته-رفته تعداد بیشتری از اسلامپژوهان قانع میشوند که شناسایی اسلام نخستین و نیز زندگی محمد پیامبر (و حتی تصمیمگیری در این باب که او وجود خارجی داشته یا خیر) از آنچه در ابتدای امر به نظر میرسد کار دشوارتر، اگر نه ناممکنی، است.
امروزه در میان اسلامپژوهان آکادمیک (اعم از شرقی و غربی، مسلمان یا غیر مسلمان) دو جریان عمده در این باب وجود دارد: جریان سنتگرا (traditionalist) – که با سنتگرایان قائل به «حکمت خالده» تفاوت دارد- و جریان تجدیدنظرطلب (revisionist). جریان سنتگرا (که شامل اکثر اسلامپژوهان غربی غیر مسلمان نیز میشود) منابع اسلامی نخستین (قرآن، سنت نبوی، سیرهنامهها و غیره) را اصولاً معتبر شمرده و صرفاً به نحو موردی حکم به نامعتبر بودن بخشی از آنها میدهند. تجدیدنظرطلبان، که اقلیتی متنوع و رو به رشد هستند، اما نگاهی توأم با شکاکیت بنیادی به منابع نخستین اسلامی دارند و از این رو از منابع اندکشمار غیر اسلامی تاریخی (مثل روایتهایی سوری-یونانی از دورهی ظهور پیامبر اسلام) برای راستیآزمایی تطبیقی روایتهای تاریخی اسلام نخستین (دو قرن اول اسلام) استفاده میکنند.
آنچه به شکاکیت تجدیدنظرطلبها دامن میزند و کار را برای سنتگرایان دشوار میکند، این واقعیت است که تمام منابع اسلامیای که از زندگانی محمد پیامبر سخن میگویند، بیش از یک قرن پس از درگذشت وی نوشته شده و یا گردآوری شدهاند. هیچ منبع اسلامی دست اولی که معاصر دورهی حیات پیامبر و اسلام نخستین (اواخر قرن ششم تا اوایل قرن هشتم میلادی) به نگارش در آمده باشد، در دست نیست. قدیمیترین منبع البته خود قرآن است که مطابق یک روایت مشهور، دو-سه دهه پس از درگذشت پیامبر (۶۳۲ میلادی -گرچه برخی پژوهشگران این تاریخ را غیر دقیق میدانند) گردآوری شده (با این حال برخی پژوهشگران، تدوین قرآن در قالب نهاییاش را یک تا سه قرن پس از وفات پیامبر و نه دو-سه دهه پس از آن میدانند) و در باب وثاقت تاریخی قرآن چه در قرون گذشته و چه امروزه در میان اسلامشناسان بحثهای فراوانی در جریان است. به عنوان نمونه در سدههای میانه، بخشی از شیعیان (و چه بسا بخش قابل توجهی از آنها) به تحریف قرآن (تحریف به نقصان) متمایل بودهاند، گرچه امروزه تمایل به تحریف قرآن در میان شیعیان بسیار کمرنگ شده است.
از این گذشته، حتی اگر قرآن را منبع معتبر تاریخی بدانیم (یعنی هم آنرا از نظر تاریخی دارای وثاقت بدانیم و هم علاوه بر وثاقتاش، آنرا منبعی تاریخی، و نه صرفاً دینی-شعائری بدانیم)، بدبختانه باز هم قرآن اطلاعات زیادی در باب محمد پیامبر در اختیار خوانندهاش قرار نمیدهد و از طریق قرآن جز اشاراتی پراکنده و گذرا به زندگی و احوالات پیامبر چیز بیشتری نصیب خواننده نمیشود.
به لحاظ تاریخی نخستین جرقههای شکلگیری جریان تجدیدنظرطلب در میان اسلامپژوهان آکادمیک با انتشار بخش دوم کتاب ایگناس گلدزیهر (Ignác Goldziher ۱۸۵۰-۱۹۲۱) اسلامشناس نامور مجارستانی با عنوان «مطالعات اسلامی» (Muhammedanische Studien) زده شد.[3] وی در این اثر استدلال کرد حدیثهایی که به پیامبر نسبت داده میشود، اصولاً برساختهی تحولات دوران پس از در گذشت نبی است و در اثر نزاعهای عقیدتی-اجتماعی-سیاسیِ دورهی بنیامیه و بنیعباس پدید آمده و توسط هر گروهی برای حذف رقیب خود به پیامبر نسبت داده شده و رواج یافته است و در نتیجه به کار شناخت تاریخی محمد پیامبر نمیآید و صرفاً به کار شناخت تحولات دو قرن پس از پیامبر میآید.
پژوهشهای گلدزیهر مسیر اسلامشناسی آکادمیک را در قرن بیستم جهتی تازه بخشید. پژوهشگرانی مانند یوزف شاخت (۱۹۶۹- Joseph Schacht۱۹۰۲)، اسلامشناس آلمانی-بریتانیایی، راهی را که گلدزیهر در حدیثشناسی به طور کلی گشوده بود، در زمینهی خاص احادیث فقهی پی گرفتند.[4] با این حال مسیری را که گلدزیهر گشود، که لازمهی آن امتناع شناخت محمد پیامبر (گرچه نه لزوماً انکار وجود تاریخی او) بود، توسط پژوهشگران اندکی پیموده شد و در نتیجه نیمهی نخست قرن بیستم چندین زندگینامهی تاریخی در باب پیامبر اسلام از سوی اسلامشناسان برجستهای مانند ویلیام مونتگومری وات (William Montgomery Watt)، رژی بلاشر (Régis Blachère) و ماکسیم رودنسون Maxime Rodinson))[5] منتشر گردید که همهی آنها منتقد شکاکیت دامنگستر گلدزیهر و شاخت بودند، گرچه همهی آنها به وضعیت دشواری که این شکاکیت پیش روی آنها گذارده بود، اذعان داشتند.
در نیمهی دوم قرن بیستم، شاهد سربرآوردن اندک پژوهشگرانی هستیم که دیگرباره این شکاکیت را، به شیوههای مختلف، در کار اسلامپژوهانهی خود به کار میبستند. مثلاً جان وانزبرو (۲۰۰۲-۱۹۲۸ John Wansbrough) تاریخدان امریکایی کار خود را به ارزیابی «ادبی» احادیث محدود ساخت بی آنکه از این احادیث واقعیات تاریخی استخراج کند، در نظر او این احادیث از رهگذر «تاریخیسازی حافظه، اسطوره و عقیده» دست به برساختن «تاریخ رستگاری» (salvation history) یا تاریخ مقدس (sacred history) میزنند[6] که با تاریخ در معنای رایج متفاوت است. وانزبرو همچنین نه تنها وثاقت تاریخی احادیث، که وثاقت تاریخی قرآن را نیز به زیر پرسش کشید و این بدان معنا است که تنها منبع باقیمانده برای شناخت محمد تاریخی نیز از نظر وی اعتبار تاریخی ندارد. بر این اساس از دیدگاه او ما صرفاً میتوانیم تاریخ محمد پیامبر را چنانچه به نظر مسلمانان میآید و نه آنطور که در تاریخ واقع شده است، واگویه کنیم. با چنین نگاه شکاکانهای است که مایکل کوک (Michael Cook) از تاریخدانان تجدیدنظرطلب در سال ۱۹۸۳ کتاب خود در باب محمد (نشر آکسفورد) را تألیف کرد و برای خوانندهاش توضیح داد که روایت رایج مسلمانان از محمد پیامبر نه تنها تا حدود زیادی مشکوک است، بلکه از نظر تاریخی گمراهکننده و نامعتبر است و کتاب وی صرفاً روایتی از این تاریخ نامعتبر است.
تجدیدنظرطلبان را، مطابق یک تقسیمبندی میتوان به دو دسته تقسیم کرد: تجدیدنظرطلبان حداکثری و تجدیدنظرطلبان حداقلی. حداکثریگرایان وجود تاریخی محمد را ردّ کرده و یا دستکم در آن تردیدهای تاریخی میافکنند. به عنوان نمونه یهودا نِوو (Yehuda Nevo ۱۹۳۲-۱۹۹۲) باستانشناس اسرائیلی و همکارش بر اساس کاوشهای باستانشناسانهی خود به این نتیجه رسیدند که محمد پیامبر وجود خارجی ندارد. به نظر آنها متون مکتوبی که با تأخیر از اوایل اسلام حکایت میکنند، شواهدی عینی از این دوره به دست نمیدهند، و شواهد عینی را باید در یافتههای باستانشناختی (سکهها، کتیبهها و غیره) سراغ گرفت. و یافتههای باستانشناختیای که به اوایل اسلام بازمیگردد، هیچ نشانی از پیامبر اسلام و نیز نام اسلام به عنوان یک دین بر خود ندارند. بر این اساس آنان نتیجه گرفتند که محمد وجود خارجی نداشته است و شخصیتی است که بعدها برساخته شده است.[7]
تجدیدنظرطلبان حداقلیگرا اما وجود تاریخی محمد را میپذیرند، با این حال از اینجا به بعد در میان آنها اختلاف تعیینکنندهای شکل میگیرد و خود به دو زیردستهی مهم تقسیم میشوند: دستهای از آنان بر این باوراند که محمد قصد تأسیس دین جدیدی را نداشته و صرفاً بازرگان و مرد جنگی موعظهگری بوده و مواعظ او بعدها به دست دیگران اندک-اندک جمع شده، بدان افزوده شده و سپستر صورت یک دین جدید به خود گرفته است. فرد دانر (Fred Donner) اسلامپژوه امریکایی از جمله کسانی است که چنین نظری را بسط داده است. دانر از موضع رایج در میان اسلامپژوهان آکادمیک که به دنبال عواملی غیر از انگیزههای دینی برای شکلگیری اسلام میگردند (عواملی مانند نیاز به اصلاح اقتصادی، نیاز به هویتی عربی حول یک دین مستقل) فاصله میگیرد. به نظر او «جنبش مؤمنان» (نامی که او بر هستهی اولیهای مینهد که بعدها نام اسلام بر خود گرفت) از همان آغاز جنبشی دینی و پارسامنشانه بود که به دنبال رستگاری از رهگذر «عمل صالح» بود. با این حال او نظر رایج در میان مسلمانان در باب منشاء اسلام را نمیپذیرد، به نظر او جنبش مؤمنان، که محمد هم عضوی از آن بود جنبشی اصلاحی در درون یکتاباوری عربی بود و عناصری از مسیحیان و یهودیان نیز در آن شرکت داشتند. اسلام به عنوان دینی جدید و متمایز از مسیحیت و یهودیت، نتیجهی فرایندی بود که از سال ۶۸۰ میلادی (تقریباً ۵۰ سال پس از درگذشت پیامبر) آغاز شد و امویان در آن نقش مهمی ایفا کردند. اگر این رأی قابل دفاع باشد، آنگاه بر خلاف نظر رایج (خصوصاً در میان شیعیان) نه تنها امویان اسلام را تخریب نکردند، بلکه آنرا تأسیس کردند.[8]
دستهای دیگر از تجدیدنظرطلبان حداقلی بر این باورند که اگر چه محمد قصد تأسیس دینی جدید را داشته است، اما اسلام کنونی به معنایی تعیینکننده بسط و دگرگشتی پسامحمدی داشته است و از این رو نقش خود محمد پیامبر در شکلدهی به اسلام کنونی بسیار اندک بوده است. پژوهشهای یوزف فان اس (Josef van Ess)، متخصّص آلمانی تاریخ الاهیّات اسلامی را میتوان در این دسته جای داد، گرچه فان اس عموماً جزو تجدیدنظرطلبان دستهبندی نمیشود (برای آشنایی مختصر با رأی وی، به منبع ارجاع داده شده در زیرنویس شمارهی ۲ مراجعه شود).
پارهای از تاریخپژوهان تجدیدنظرطلب حداقلی، مانند پاتریشیا کرونه (Patricia Crone) تاریخپژوه دانمارکی نیز تردید کردهاند که محل شکلگیری اسلام در مکه بوده باشد. آنها با استناد به مدارکی که از روم شرقی و امپراطوری ایران، مقارن ظهور اسلام به دست آمده و نیز شواهدی درون متنی (از قرآن) چنین گمانهزنی کردهاند که اسلام باید جایی در بحر المیّت (در مرز اردن، فلسطین و کرانه باختری رود اردن)، یعنی شمال غربی عربستان شکل گرفته باشد و نه در مکه واقع در جنوب غربی عربستان. چنین جابجایی جغرافیاییای، اگر قابل دفاع باشد، پیامدهای بسیار مهمی برای تصویر رایج از اسلام نخستین (خصوصاً اهمیت کعبه به عنوان قبلهگاه مسلمانان) دارد.[9]
هارالد موتزکی (Harald Motzki) اسلامشناس آلمانی که خود از زمرهی تجدیدنظرطلبان به شمار نمیآید، دشواری پیشروی شناخت تاریخی محمد پیامبر را چنین صورتبندی میکند:
«در زمان کنونی پژوهش تاریخی در باب محمد، بنیانگذار اسلام، آشکارا در مخمصهای گرفتار آمده است. از یک سو ممکن نیست کسی دست به نگارش زندگینامهی تاریخی محمد بزند و به استفادهی غیر انتقادی از منابع تاریخی متهم نشود. و از سوی دیگر اگر از منابع تاریخی به نحو انتقادی استفاده شود، نگارش زندگینامهی محمد دیگر به آسانی ممکن نخواهد بود.»[10]
موتزکی سپس روشهایی برای بازخوانی انتقادی تاریخ زندگی پیامبر پیشنهاد میکند تا از این طریق بتوان بر مخمصهی فوق فائق آمد و تصریح میکند که این روشها تا کنون، جز در موارد اندکی به کار گرفته نشدهاند، که این خود بدان معنا است اسلامشناسی آکادمیک هنوز نتوانسته است به چالش تجدیدنظرطلبان پاسخی در خور دهد.[11]
این چالش را با نظر به وحیشناسی خاص سروش (شبستری و دیگران) به این نحو میتوان صورتبندی بومی کرد: در تلقی سنتی قرآن کلام خداوند است، سروش معتقد است قرآن کلام محمد است نه کلام خداوند، اما اگر رأی او به ضمیمهی رأی تجدیدنظرطلبان حداقلی هر دو قابل دفاع باشد، آنگاه قرآن کلام محمد هم نیست.
اکنون با پیش چشم داشتن این پیشزمینه، که به نحوی بسیار گذرا و فشرده بیان گردید، بهتر میتوان مصاحبهای را که در پی میآید[12]، دستهبندی و فهم کرد.
کارل هاینتْس اولیگ (Karl-Heinz Ohlig) متولد کوبلنتس (آلمان)، استاد دینپژوهی و تاریخ مسیحیت در دانشگاه زارلند آلمان است. از میان آثار وی که به انگلیسی ترجمه شده است، میتوان به «خاستگاههای پنهان اسلام: پژوهشی نو در اسلام نخستین» (The Hidden Origins of Islam: New Research Into Its Early History) اشاره کرد. به تازگی مقالهی بلندی از وی به فارسی برگردانده شده و در قالب کتابی با این مشخصات منتشر گردیده است:
از بغداد به مرو: بازخوانی تاریخ اسلام از آخر به آغاز، کارل هاینتس اولیگ، ترجمهی ب. بینیاز (داریوش)، کلن: نشر پویا، ۲۰۱۳.
آرای اولیگ را احتمالاً میتوان در زمرهی آرای تجدیدنظرطلبانهی حداکثری طبقهبندی کرد. او نه تنها معتقد است که اسلام بعدها صورت یک دین جدید و مستقل به خود گرفت، بلکه همچنین بر این باور است که «محمد» در ابتدا لقبی تجلیلآمیز با رنگمایهی مسیحی بوده است و نه احتمالاً نام یک شخص خاص. به نظر وی این لقب بعدها در قالب نام پیامبری عربی، شخصیسازی گردید.
این مقدمه را با ذکر این نکته به پایان میبرم که برخی از اسلامشناسانِ غیرتجدیدنظرطلب نیز به این رأی که محمد در اصل لقبی مسیحی بوده است و نه اسم شخصی خاص، اذعان دارند. به عنوان مثال هشام جعیط، اسلامشناس تونسی، کوشیده بر این اساس اسم اصلی محمد پیامبر را گمانهزنی کند، به نظر وی اسم پیامبر در اصل «قُثَم» بوده است، اسمی که بر اثر رواج لقب محمد برای او به محاق رفت. برخی دیگر، مانند بلاشر، نیز نام اصلی وی را «عبد العزی» میدانند، احتمالی که جعیط آن را رد میکند.[13]
.
گفتوگو با کارل هاینتس اولیگ درباره محمد تاریخی
– به نظر شما «لقب «محمد» در اصل یک لقب تجلیلآمیز مسیحشناختی [و نه اسم فردی خاص] بوده است.» عنوان کتاب شما «خاستگاههای پنهان اسلام» است. چه چیزی در باب خاستگاههای اسلام از نظرها پنهان مانده است؟
کارل هاینتس اولیگ: تمام اطلاعتی که ما در مورد خاستگاههای اسلام داریم، از متون تاریخیِ دورههای بعد گرفته شده است -یعنی از «سیره»هایی گرفته شده که در قرن ۹ و ۱۰ میلادی نوشته شدهاند [این در حالی است که پدید آمدن اسلام به نیمهی اول قرن ۷ میلادی نسبت داده میشود]. یکی از این متون، یعنی تاریخ طبری (قرن ۱۰ میلادی) منبع تاریخهای بعدی نیز هست. از این نظر ما شواهد مکتوب تاریخیای از دو قرن نخست اسلام در دست نداریم.
– آیا همچنان میتوان این سندهای متأخر را دقیق قلمداد کرد؟ از دیدگاه پژوهشی آیا این سندها چیزی از جنس تحریفات تاریخی نیستند؟
کارل هاینتس اولیگ: تحریف تاریخی خواندن چنین متونی، و نیز تحریف تاریخی خواندن متونی مشابه آن، مانند کتاب موسی [کتاب مقدس مورمونها] و یا داستانهای رُمولوس و رِموس [دو شخصیت اسطورهای در روم باستان]، کاملاً خطا است، زیرا این گونهی خاص ادبی را میبایست مورد توجه قرار داد. اسطورههای مربوط به بنیانگذاری نهادهای دینی-سیاسی، از زمرهی متون تاریخی نیستند و برای این منظور نوشته نشدهاند.
– شما از این ایده دفاع کردهاید که اسلام را دینی مستقل نمیشناختند. چه دلیلی برای این ادعا دارید؟
کارل هاینتس اولیگ: بر اساس شواهدی که از نوشتههای مسیحی دورهی حکمرانی عربها در قرن ۷ و ۸ میلادی و نیز شواهدی که از سکهها و سنگنوشتههای عربی این دوره، مانند مسجد قبه الصخره در اورشلیم به دست میآید، حاکمان جدید عرب به مسیحیت در قالبی سوری-پارسی گرویده بودند، این نوع مسیحیت، احکام شورای نیقیّه را ردّ میکرد و به جای آن عیسی را پیامآور یا همان پیامبر و عبد خدا میدانست و نه پسر جسمانی خدا (خدایی که وحدت محض است و به هیچ شخصی «منضم» نمیشود). به عنوان نمونه آبای کلیسا، یوحنای دمشقی (وفات حدود ۷۵۰ میلادی) را بدعتگذار خواندند، زیرا فهم یونانی او از مسیحیت با دیدگاههای آنها همخوانی نداشت. تا پیش از قرن ۹ میلادی هیچ ذکری از دین جدید و مستقل عربها در میان نیست.
– این یعنی اسلام بعدها تبدیل به دینی مستقل گردید؟
کارل هاینتس اولیگ: صورتبندی این مسئله قدری به نظر دلبخواهی یا شبیه به تصمیمی آگاهانه میرسد. موضوع بیشتر از این قرار است: ادیانی که اغلب ارزشگذاری جدیدی درمیافکنند، برساختهی تلقیهای دینی و میراثی صورت گرفته از یک سنتاند. این تلقیها آنگاه به نحو متفاوتی تفسیر شده، متصلّب گردیده، و به شیوهای خاص سامان مییابند.
– شما در باب محمدِ پیامبر هم دست به پژوهش زدهاید. در مورد شخص وی چه میتوان گفت؟
کارل هاینتس اولیگ: این محرز است که نخستین سکه با شعار «محمد» در بین النهرین شرقی حول و حوش ۶۶۰ میلادی پدیدار شد و راه خود را به سوی باختر گشود، و سکههای دو زبانه با عنوان «MHMT» در مرکز سکه و عبارت «محمد» با حروف عربی در حاشیه حک شده بود. این سکهها شمایل مسیحی دارند، یعنی همیشه صلیبی بر آنها نقش بسته، به نحوی که اسم محمد را آشکارا باید محمولی برای عیسی دانست، چنانچه در ثنای عامه در مسیحیت گفته میشود: عیسی (حمد بر او باد).
واژهی محمد یعنی «حمد و ستایششده»، «شایستهی ستایش» یا «کسی که ستایش شده» و «کسی که مورد ثنا قرار گرفته است.» این نظر با نوشتههای منقوش بر قبه الصخره مطابق است، یعنی جایی که لقب محمد به مسیح، عیسی، پسر مریم و عبد خدا اشاره دارد و نیز با بحثهای جدلی یوحنای دمشقی علیه مواضعِ به نظر او بدعتآمیز سازگار است.
به نظر میرسد که محمولِ مسیحشناختی «محمد» انگاری ارجاع خود را از دست میدهد، به این نحو که در قالب پیامبر بی نام و پُر ذکری در میآید که میتوان در قالب پیامبری عربی تاریخیسازیاش کرد. نخستین منبع این تاریخیسازی را باید در نوشتههای یوحنای دمشقی یافت که از پیامبری دروغین به نام محمد (Mamed) سخن میگوید. این صرفاً بعدها است که انبوهی از داستانهای مربوط به این محمد، کمبود تاریخی در این باب را جبران میکند.
– پس شما میگویید که واژهی محمد احتمالاً به مسیح اشاره دارد؟
کارل هاینتس اولیگ: چنین چیزی کاملاً احتمال دارد. و حتی پیشترها که چنین نظری اثباتپذیر نبود، باز هم کاملا احتمال داشت که در ابتدای نهضت قرآن و یا در نقطهای دیگر از تاریخ آن، واعظِ [مسیحی] اثرگذاری حاضر بوده باشد. اما [از صِرف احتمال که بگذریم] بر اساس شواهد به دست آمده از سکههای عربی و سنگنوشتههای قبه الصخره باید چنین فرض کرد که واژهی محمد (به معنای ستایش شده و شایستهی ستایش) اساساً لقب تجلیلآمیزی مسیحشناختی بوده است.
– چرا چنین ربط و پیوندهایی پیشتر برقرار نشده بود؟
کارل هاینتس اولیگ: از نظر الهیات اسلامی، که هنوز به عصر روشنگریِ خود قدم نگذاشته است، چنین پژوهشهایی حرام است. اسلامپژوهی در غرب، بی آنکه روشهای تثبیتشدهی پژوهشهای تاریخی را به کار بَرَد، خود را مشغول نسخهشناسی (فیلولوژی) کرده است. بدین نحو، پژوهشهای اندکی از منظر دینی-تاریخی و یا از منظر الهیات مسیحی در باب سنتهای بسیار متنوع فرهنگی خاورمیانه صورت پذیرفته است. از این رو ریشهها و انگیزههای چنین سنتهایی بازشناسی نشدهاند.
– در کتاب خود با عنوان «اسلام نخستین» نوشتهاید که قصد ندارید به این دین آسیب بزنید. بسیاری از مسلمانان در اثر شما درست چیزی خلاف این میبینند.
کارل هاینتس اولیگ: از قرن ۱۸ میلادی تا حتی زمان حال، بسیاری از مسیحیان، عصر روشنگری را حملهای به دینشان و تلاشی برای تخریب آن به حساب میآوردند. اما عصر روشنگری در واقع به مسیحیت امکان داد تا در جهان جدید به بقای خود ادامه دهد و با زندگی انسانهای جدید تطبیقپذیر گردد.
روشنگری برههای است که اسلام باید آنرا تجربه کند، اما روشنگری برای اسلام در صورتی گریزناپذیر است که در آینده، این دین نخواهد در حصاری بسته و در جوامعی از دیگری گسسته زندگی کند.
زیرنویسهای مقدمه
[1] ذاتی و عرضی دین اسلام (دین اسلام در پویه تاریخ اسلام-قسمت چهارم)، حسن یوسفی اشکوری، در این آدرس.
[2] برای توضیحی کوتاه در مورد رأی و تحولات فکری کالیش به مقدمهی این مصاحبه بنگرید.
[3] این کتاب با این مشخصات، در دو بخش به فارسی ترجمه شده است:
درسهایی دربارهی اسلام، اینگناس گلدزیهر، ترجمه و حاشیههای انتقادی: علینقی منزوی، تهران: انتشارات کمانگر، چاپ دوم، اسفند ۱۳۵۷.
نسخهای الکترونیک از ترجمهی بخش اول این کتاب را در این آدرس میتوان یافت.
[4] برای آشنایی با نگاه نقادانهی تاریخی شاخت به فقه اسلامی و نیز نقدی بر این نگاه، بنگرید به:
درآمدی به فقه اسلامی، یوزف شاخت، ترجمه و مؤخرهی انتقادی: یاسر میردامادی، تهران: انتشارات گام نو، ۱۳۸۷.
[5] کتاب رودینسون اخیراً به فارسی ترجمه شده است:
محمد: تولد، وفات، بررسی و تحلیل تاریخ دوران آغازین اسلام، ماکسیم رودنسون، ترجمهی فرهاد مهدوی، ناشر: فرهاد مهدوی، لندن: ۱۳۹۱-۲۰۱۲.
[6] Wansbrough, John, The Sectarian Milieu: Content And Composition of Islamic Salvation History (Oxford University Press, 1978), p. IX
[7] Nevo, Yehuda D. and Koren, Judith, Crossroads to Islam: The Origins of the Arab Religion and the Arab State (Islamic Studies (Prometheus Books, 2003)
[8] Donner, Fred M. Muhammad and the Believers: At the Origins of Islam, Reprint, Belknap Press, 2012
[9] Crone, Patricia, Meccan Trade and the Rise of Islam, Gorgias Press, 2004
[10] Motzki, Harald, eds., The Biography of Muhammad: The Issue of the Sources (Brill Academic Publishers, 2000), p. XIV
[11] برای آشنایی با گزیده نوشتارهای تجدیدنظرطلبان، بنگرید به:
Ibn Warraq, ed., The Quest for the Historical Muhammad, First Edition, Prometheus Books, 2000
[12] منبع مصاحبه: این لینک.
[13] فی سیره النبویه (۲): تاریخیه الدعوه المحمدیه فی مکه، هشام جعیط، بیروت: دار الطلیعه، ۲۰۰۷، صص. ۹-۱۴۷.
از محمدمهدی خلجی که مرا به رأی جعیط دلالت کرد، سپاس دارم.
– به نظر شما «لقب «محمد» در اصل یک لقب تجلیلآمیز مسیحشناختی [و نه اسم فردی خاص] بوده است.» عنوان کتاب شما «خاستگاههای پنهان اسلام» است. چه چیزی در باب خاستگاههای اسلام از نظرها پنهان مانده است؟
کارل هاینتس اولیگ: تمام اطلاعتی که ما در مورد خاستگاههای اسلام داریم، از متون تاریخیِ دورههای بعد گرفته شده است -یعنی از «سیره»هایی گرفته شده که در قرن ۹ و ۱۰ میلادی نوشته شدهاند [این در حالی است که پدید آمدن اسلام به نیمهی اول قرن ۷ میلادی نسبت داده میشود]. یکی از این متون، یعنی تاریخ طبری (قرن ۱۰ میلادی) منبع تاریخهای بعدی نیز هست. از این نظر ما شواهد مکتوب تاریخیای از دو قرن نخست اسلام در دست نداریم.
– آیا همچنان میتوان این سندهای متأخر را دقیق قلمداد کرد؟ از دیدگاه پژوهشی آیا این سندها چیزی از جنس تحریفات تاریخی نیستند؟
کارل هاینتس اولیگ: تحریف تاریخی خواندن چنین متونی، و نیز تحریف تاریخی خواندن متونی مشابه آن، مانند کتاب موسی [کتاب مقدس مورمونها] و یا داستانهای رُمولوس و رِموس [دو شخصیت اسطورهای در روم باستان]، کاملاً خطا است، زیرا این گونهی خاص ادبی را میبایست مورد توجه قرار داد. اسطورههای مربوط به بنیانگذاری نهادهای دینی-سیاسی، از زمرهی متون تاریخی نیستند و برای این منظور نوشته نشدهاند.
– شما از این ایده دفاع کردهاید که اسلام را دینی مستقل نمیشناختند. چه دلیلی برای این ادعا دارید؟
کارل هاینتس اولیگ: بر اساس شواهدی که از نوشتههای مسیحی دورهی حکمرانی عربها در قرن ۷ و ۸ میلادی و نیز شواهدی که از سکهها و سنگنوشتههای عربی این دوره، مانند مسجد قبه الصخره در اورشلیم به دست میآید، حاکمان جدید عرب به مسیحیت در قالبی سوری-پارسی گرویده بودند، این نوع مسیحیت، احکام شورای نیقیّه را ردّ میکرد و به جای آن عیسی را پیامآور یا همان پیامبر و عبد خدا میدانست و نه پسر جسمانی خدا (خدایی که وحدت محض است و به هیچ شخصی «منضم» نمیشود). به عنوان نمونه آبای کلیسا، یوحنای دمشقی (وفات حدود ۷۵۰ میلادی) را بدعتگذار خواندند، زیرا فهم یونانی او از مسیحیت با دیدگاههای آنها همخوانی نداشت. تا پیش از قرن ۹ میلادی هیچ ذکری از دین جدید و مستقل عربها در میان نیست.
– این یعنی اسلام بعدها تبدیل به دینی مستقل گردید؟
کارل هاینتس اولیگ: صورتبندی این مسئله قدری به نظر دلبخواهی یا شبیه به تصمیمی آگاهانه میرسد. موضوع بیشتر از این قرار است: ادیانی که اغلب ارزشگذاری جدیدی درمیافکنند، برساختهی تلقیهای دینی و میراثی صورت گرفته از یک سنتاند. این تلقیها آنگاه به نحو متفاوتی تفسیر شده، متصلّب گردیده، و به شیوهای خاص سامان مییابند.
– شما در باب محمدِ پیامبر هم دست به پژوهش زدهاید. در مورد شخص وی چه میتوان گفت؟
کارل هاینتس اولیگ: این محرز است که نخستین سکه با شعار «محمد» در بین النهرین شرقی حول و حوش ۶۶۰ میلادی پدیدار شد و راه خود را به سوی باختر گشود، و سکههای دو زبانه با عنوان «MHMT» در مرکز سکه و عبارت «محمد» با حروف عربی در حاشیه حک شده بود. این سکهها شمایل مسیحی دارند، یعنی همیشه صلیبی بر آنها نقش بسته، به نحوی که اسم محمد را آشکارا باید محمولی برای عیسی دانست، چنانچه در ثنای عامه در مسیحیت گفته میشود: عیسی (حمد بر او باد).
واژهی محمد یعنی «حمد و ستایششده»، «شایستهی ستایش» یا «کسی که ستایش شده» و «کسی که مورد ثنا قرار گرفته است.» این نظر با نوشتههای منقوش بر قبه الصخره مطابق است، یعنی جایی که لقب محمد به مسیح، عیسی، پسر مریم و عبد خدا اشاره دارد و نیز با بحثهای جدلی یوحنای دمشقی علیه مواضعِ به نظر او بدعتآمیز سازگار است.
به نظر میرسد که محمولِ مسیحشناختی «محمد» انگاری ارجاع خود را از دست میدهد، به این نحو که در قالب پیامبر بی نام و پُر ذکری در میآید که میتوان در قالب پیامبری عربی تاریخیسازیاش کرد. نخستین منبع این تاریخیسازی را باید در نوشتههای یوحنای دمشقی یافت که از پیامبری دروغین به نام محمد (Mamed) سخن میگوید. این صرفاً بعدها است که انبوهی از داستانهای مربوط به این محمد، کمبود تاریخی در این باب را جبران میکند.
– پس شما میگویید که واژهی محمد احتمالاً به مسیح اشاره دارد؟
کارل هاینتس اولیگ: چنین چیزی کاملاً احتمال دارد. و حتی پیشترها که چنین نظری اثباتپذیر نبود، باز هم کاملا احتمال داشت که در ابتدای نهضت قرآن و یا در نقطهای دیگر از تاریخ آن، واعظِ [مسیحی] اثرگذاری حاضر بوده باشد. اما [از صِرف احتمال که بگذریم] بر اساس شواهد به دست آمده از سکههای عربی و سنگنوشتههای قبه الصخره باید چنین فرض کرد که واژهی محمد (به معنای ستایش شده و شایستهی ستایش) اساساً لقب تجلیلآمیزی مسیحشناختی بوده است.
– چرا چنین ربط و پیوندهایی پیشتر برقرار نشده بود؟
کارل هاینتس اولیگ: از نظر الهیات اسلامی، که هنوز به عصر روشنگریِ خود قدم نگذاشته است، چنین پژوهشهایی حرام است. اسلامپژوهی در غرب، بی آنکه روشهای تثبیتشدهی پژوهشهای تاریخی را به کار بَرَد، خود را مشغول نسخهشناسی (فیلولوژی) کرده است. بدین نحو، پژوهشهای اندکی از منظر دینی-تاریخی و یا از منظر الهیات مسیحی در باب سنتهای بسیار متنوع فرهنگی خاورمیانه صورت پذیرفته است. از این رو ریشهها و انگیزههای چنین سنتهایی بازشناسی نشدهاند.
– در کتاب خود با عنوان «اسلام نخستین» نوشتهاید که قصد ندارید به این دین آسیب بزنید. بسیاری از مسلمانان در اثر شما درست چیزی خلاف این میبینند.
کارل هاینتس اولیگ: از قرن ۱۸ میلادی تا حتی زمان حال، بسیاری از مسیحیان، عصر روشنگری را حملهای به دینشان و تلاشی برای تخریب آن به حساب میآوردند. اما عصر روشنگری در واقع به مسیحیت امکان داد تا در جهان جدید به بقای خود ادامه دهد و با زندگی انسانهای جدید تطبیقپذیر گردد.
روشنگری برههای است که اسلام باید آنرا تجربه کند، اما روشنگری برای اسلام در صورتی گریزناپذیر است که در آینده، این دین نخواهد در حصاری بسته و در جوامعی از دیگری گسسته زندگی کند.
زیرنویسهای مقدمه
[1] ذاتی و عرضی دین اسلام (دین اسلام در پویه تاریخ اسلام-قسمت چهارم)، حسن یوسفی اشکوری، در این آدرس.
[2] برای توضیحی کوتاه در مورد رأی و تحولات فکری کالیش به مقدمهی این مصاحبه بنگرید.
[3] این کتاب با این مشخصات، در دو بخش به فارسی ترجمه شده است:
درسهایی دربارهی اسلام، اینگناس گلدزیهر، ترجمه و حاشیههای انتقادی: علینقی منزوی، تهران: انتشارات کمانگر، چاپ دوم، اسفند ۱۳۵۷.
نسخهای الکترونیک از ترجمهی بخش اول این کتاب را در این آدرس میتوان یافت.
[4] برای آشنایی با نگاه نقادانهی تاریخی شاخت به فقه اسلامی و نیز نقدی بر این نگاه، بنگرید به:
درآمدی به فقه اسلامی، یوزف شاخت، ترجمه و مؤخرهی انتقادی: یاسر میردامادی، تهران: انتشارات گام نو، ۱۳۸۷.
[5] کتاب رودینسون اخیراً به فارسی ترجمه شده است:
محمد: تولد، وفات، بررسی و تحلیل تاریخ دوران آغازین اسلام، ماکسیم رودنسون، ترجمهی فرهاد مهدوی، ناشر: فرهاد مهدوی، لندن: ۱۳۹۱-۲۰۱۲.
[6] Wansbrough, John, The Sectarian Milieu: Content And Composition of Islamic Salvation History (Oxford University Press, 1978), p. IX
[7] Nevo, Yehuda D. and Koren, Judith, Crossroads to Islam: The Origins of the Arab Religion and the Arab State (Islamic Studies (Prometheus Books, 2003)
[8] Donner, Fred M. Muhammad and the Believers: At the Origins of Islam, Reprint, Belknap Press, 2012
[9] Crone, Patricia, Meccan Trade and the Rise of Islam, Gorgias Press, 2004
[10] Motzki, Harald, eds., The Biography of Muhammad: The Issue of the Sources (Brill Academic Publishers, 2000), p. XIV
[11] برای آشنایی با گزیده نوشتارهای تجدیدنظرطلبان، بنگرید به:
Ibn Warraq, ed., The Quest for the Historical Muhammad, First Edition, Prometheus Books, 2000
[12] منبع مصاحبه: این لینک.
[13] فی سیره النبویه (۲): تاریخیه الدعوه المحمدیه فی مکه، هشام جعیط، بیروت: دار الطلیعه، ۲۰۰۷، صص. ۹-۱۴۷.
از محمدمهدی خلجی که مرا به رأی جعیط دلالت کرد، سپاس دارم.