Thursday, September 12, 2019

از فلسفه غرب به حافظ و ابن عربی



از فلسفه غرب به حافظ و ابن عربی
به باور جیمز وینستون موریس ژرفترين بُعد انسان و انسانيت عشق است و آثار آيينی و ادبی تلاشی برای بيان اين حقيقت نهفته است. او در گفت‌وگو با دویچه وله از گرایشش به حافظ و ابن عربی می‌گوید.
جیمز وینستون موریس James Winston Morris استاد فلسفه اسلامی در دانشگاه هاروارد است و به تدریس بزرگان فلسفه و ادبیات جهان اسلامی از جمله ابن عربی، حافظ و مولانا می‌پردازد. به باور او ژرف‌ترین بُعد انسان و انسانیت عشق است و آثار آیینی و ادبی تلاشی برای بیان این حقیقت نهفته است. دویچه وله در باره كارها و دیدگاه‌های پروفسور موریس با او گفت‌وگو كرده است.
دویچه وله: چه شد كه از مسیر فلسفه غربی خارج شدید و به حیطه فلسفه شرقی و اسلامی پا گذاشتید؟
موریس: من در یک محیط كشاورزی و دامپروری بزرگ شده‌ام و به پدرم در كارهای كشاورزی كمک می‌كردم. در محیط كاری و به كلیسا كه می‌رفتیم خیلی زود با ذكر و مراقبه عارفانه آشنا شدم. از آنجا كه از سوی خانواده پدری و مادری، تبار بومیان سرخپوست آمریكا را دارم هرگز در محیط كلیسایی و فضاهای مسیحی آمریكا خودم را پیدا نمی‌كردم.

وقتی وارد دانشگاه شدم به خواندن فلسفه، الهیات و ادبیات پرداختم و زبان آلمانی را هم یاد گرفتم تا بتوانم متون اندیشمندان بزرگ این سرزمین را به زبان اصلی بخوانم. پس از آن به مراكش و فرانسه نقل مكان كردم و سه سال هم در ایران زیستم.
به آمریكا كه برگشتم، در دانشگاه هاروارد با آنه ماری شیمل از برجسته‌ترین استادانم آشنا شدم كه دیدار با او برایم حالت زیارت ایشان را داشت.
از آنجا كه ایشان از سر دل و شایستگی خود و مردم فرهنگ‌های گوناگون اسلامی می‌گفت و تجربه شخصی و نه كتابی خود را انتقال می‌داد، مرا به این فضاها بسیار علاقه‌مند كرد.
دیدار از ایران چه تأثیری بر مسیر پژوهشی شما داشت؟
موریس: آنجا با كسانی آشنا شدم كه گرچه استادان دانشگاه نبودند، ولی من آنها را استاد معنوی خود می‌دانم. ایران در آن زمان اندیشمندان بزرگی را از سراسر جهان جلب كرده بود. برای نمونه فیلسوفانی چون هانری كوربن از فرانسه و ایزوتسو از ژاپن در آنجا تدریس می‌كردند. البته بگویم كه به جز ایران به تركیه، افغانستان و چند كشور دیگر هم رفتم و با فرهیختگان آنها هم گپ و گفت بسیار داشتم.
آیا این برخوردها برای آشنایی ژرف با فرهنگ اسلامی كافی بود؟
موریس: خیر. دیدار با دانشجویانی كه جهت ادامه تحصیل از كشورهایی مانند مراكش، سنگال، اندونزی و ... به دانشگاه هاروارد می‌آیند هم تأثیر داشت. آنها مانند فرزند آدم می‌مانند. چه بسا چیزها كه می‌شود از آنها یاد گرفت.
از پژوهش در فرهنگ اسلامی چه برداشتی دارید؟
موریس: این پژوهش در مطالعه دین اسلام خلاصه نمی‌شود، بلكه به معنی پرداختن به یک مجموعه فرهنگی بسیار گسترده با سنت‌ها و زبان‌ها و ادبیات خاص خود است كه پهنه آن از بسیاری از كشورهای خاورمیانه گرفته تا آفریقای شمالی و آسیای جنوب شرقی می‌رسد و من این را غنیمت می‌دانم كه شغل و پژوهش‌هایم به من اجازه داده با مردم و اندیشه های بسیاری از این كشورها آشنا شوم. دیدارهایی داشته ام كه بالاتر و سودمندتر از رابطه استاد و دانشجو بوده است. برای نمونه با انسان‌هایی روبه‌رو شده‌ام كه مثل خودم شیفته موسیقی و شعرند؛ دو شاخه هنری كه به انسان كمک می‌كند عشق را در زندگی بیابد و در نهایت از این راه خدا را حس كند. این از فلسفه دور نیست. افلاطون فلسفه را در یافتن خدا در انسان می‌دانست و من به همین خاطر فلسفه خوانده‌ام.
آیا فلسفه در واقع یک پدیده غربی نیست و آیا به باور شما می‌توان سراغ فیلسوفان را به معنای غربی آن در شرق هم گرفت؟
موریس: من در آغاز از طریق آموزه‌های افلاطون با مفهوم فلسفه آشنا شدم. درک اندیشه‌های این اندیشمند یونانی به ما اجازه می‌دهد تا حدی اندیشه‌های همه اندیشمندان دیگر جهان از جمله متفكران اسلامی را نیز بفهمیم. به باور من اسلام در مقایسه با آموزه‌های شرقی دیگر مانند هندوگرایی یا آیین كنفوسیوس، طرز فكری بس نزدیک‌تر به فكر و فلسفه غربی دارد.
برای نمونه نقشی كه تفكر افلاطون در فلسفه اسلامی دارد همان‌قدر تعیین‌كننده است كه در فلسفه آلمانی یا اصولا غربی دارد. اندیشه‌ها و آموزه‌های افلاطون برای جهان اسلام مهم‌تر از اندیشه او برای سیر تفکر و اندیشه در مثلا روسیه است.
در ایران متوجه شدم كه سنت فلسفی این كشور مثل سایر كشورهای اسلامی كاملا بر پایه‌هایی ساخته شده است كه افلاطون و ارسطو آنها را بنا كرده‌اند.
طرز بیان حكمت یعنی آن چیزی كه ما همه به دنبال آن می‌گردیم خیلی وقت‌ها بین غرب و شرق مشترک است. هم در اینجا و هم در آنجا شعر، موسیقی و رسوم دینی با محتویات الهی داریم.
اگر از اندیشه های یونان باستان بگذریم، در كجا رگه‌های مشترکی میان غرب و شرق می‌بینید؟
موریس: من چند سال در شهر استراسبورگ فرانسه تدریس می‌كردم و با فیلسوفان مكتب كناره رودخانه راین مانند یاكوب بومه Jakob Boehme یا مایستر اكهارت Meister Eckhart آشنا شدم كه همه عارف بودند.
اگر صفحه ای از یكی از كتاب‌های آنان را به فارسی ترجمه كنید متنی به دست می‌آورید كه كاملا شبیه متون عرفای سنت اسلامی- ایرانی است؛ گویی از سوی یكی از آنان نوشته شده باشد.
به باور من، همه جای جهان خانه من است. من می‌توانم درس‌های خود را به اشعار و متون فلسفی نویسندگان مطرح آن زمان و مكان خاص وفق دهم.
شما كتاب‌هایی در باره فارابی و ابن عربی نوشته‌اید. چرا لازم می‌دانید فردی كه با فرهنگ و تمدن غربی بزرگ شده اینها را بداند؟ از آنها چه می‌آموزد؟
خیلی چیزها. موضوع اصلی نوشته‌های فارابی عقل است و اینكه چگونه می‌توان آن را در مدیریت امور سیاسی جامعه به كار برد. فارابی از این می‌گوید كه انسان‌ها در زندگی خود برای رسیدن به چه اهدافی می‌كوشند و اینكه هدف برتر یعنی انسان و انسانیت چیست. او به ما نشان می‌دهد كه چگونه به اهداف خود برسیم. آموزه‌های او هم می‌توانند برای دانشجویی سودمند باشند كه به فكر آینده خود است و هم برای جامعه‌ای كه در باره مسیر آینده بحث می‌كند و تصمیم می‌گیرد.
ابن عربی پدیدارشناسی زندگی معنوی را ارائه داده است كه بسیار گسترده و شاید حتی بی‌نهایت است.
اگر افلاطون امروز زنده بود شاید مكالمات خود را به حجم نوشته‌های ابن عربی می‌رساند. ابن عربی هر چیزی را كه به زندگی انسان معنی می‌بخشد و انسان به عشق آن زنده است، بررسی كرده. باید ابن عربی را همراه با مثنوی مولانا خواند. مولانا فیلسوفی بوده كه حقیقت وجود انسان را به زبانی بیان می‌كند كه برای همه قابل فهم است.
آیا درس‌های عرفانی و اسلامی شما با زندگی یک جوان دانشجو كه با جهان و پیرامون كنونی خود سازگار است، پیوند دارد؟
كار من اصلا همین است. من در فرانسه، انگلیس و آمریكا تدریس كرده‌ام. هر جا كه می‌رفتم دانشجویان در آغاز هیچ چیزی در باره این فیلسوفان نمی‌دانستند. این باعث شد كه من تلاش كنم تا درس‌هایم را به تجربه زندگی آنها ربط دهم. مثلا فیلمی پخش می‌كردم و آن را به گفته‌های افلاطون پیوند می‌دادم تا تماشاگر زیبایی‌های فیلم، از آن طریق به حكمت هم علاقه‌مند و نزدیک شود.
فیلم "زیر آسمان برلین" به كارگردانی ویم وندرس آلمانی را به دانشجویانم نشان می‌دادم زیرا به گمان من در این فیلم هم از همان چیزهایی صحبت شده که در اشعار حافظ یا در قرآن مهم هستند و به آنها پرداخته شده است.
هر نسلی فیلم‌ها و موسیقی خاص خود را دارد و من مجبورم محتوای دروسم را پیوسته عوض كنم، اما واژه كلیدی همه آنها عشق است و با چنین تمرین‌ها و تفسیرهای معنوی می‌توان به آن نزدیک شد:
ای دوست به دوستی قرینیم تو را
هرجا كه قدم نهی زمینیم تو را
در مذهب عاشقی روا كی باشد
عالم تو ببینیم و نبینیم تو را