Thursday, August 1, 2019

محمد تاریخی - ب. بی‌نیاز (داریوش)



محمد تاریخی
ب. بی‌نیاز (داریوش)
یک بازنگری تاریخی با اتکا به نخستین زندگی‌نامۀ محمد
دیباچه
هر آن چه ما، مسلمان و نامسلمان، دربارۀ محمد پیامبر اسلام می‌دانیم از روایات اسلامی است که دست کم ۱۵۰ سال پس از به اصطلاح هجرت یعنی سال ۶۲۲ میلادی نوشته شده‌اند. منبع اصلی تمامی احادیث و روایات اسلامی دربارۀ زندگیِ محمد به کتاب فردی برمی‌گردد که ابن اسحاق نام دارد که گویا میان سال‌های ۷۰۴ تا ۷۶۷ میلادی می‌زیسته. بنا بر گزارش ابن هشام (مرگ ۸۳۴ م.) و طبری (۸۳۹ – ۹۲۳ م.) گویا ابن اسحاق کتاب خود را در حدود سال ۷۵۰ میلادی نوشته است. گفتنی است که هویت ابن اسحاق برای مورخان ناشناخته است و ما او را از طریق ابن هشام (مرگ ۸۳۴ م.) می‌شناسیم. گویا ابن هشام زندگینامۀ محمد را بر اساس نوشتۀ ابن اسحاق بازنویسی کرد. تا پیش از نوشتۀ ابن هشام، عملاً کسی نه ابن اسحاق را می‌شناخت و نه از کتابش دربارۀ «سیرت رسول‌الله» اطلاعی داشت. از این رو، نمی‌توان با قاطعیت گفت که آیا اساساً فردی با چنین نامی وجود داشته است. با این وجود، چون ابن اسحاق در جهان اسلام و غرب نخستین منبعی است که همۀ نویسندگان بدان استناد می‌کنند، این بازنگری نیز تمرکز خود را روی این منبع نخستین که شالودۀ روایات اسلامی را تشکیل می‌دهد گذاشته است.
باری، تا پیش از ابن اسحاق ما هیچ سند یا نوشته‌ای دربارۀ محمد نداریم: نه در منابع اسلامی، نه در منابع عربی و نه در منابع غیراسلامی مانند سُریانی، پارسی میانه، یونانی و یا زبان‌های دیگر.[۱]

اسلام‌شناسان در غرب نیز زندگینامۀ محمد را بر اساس سیرت رسول‌الله ابن اسحاق / ابن هشام نوشته‌اند، بدون آن که به درستی یا نادرستی مضامین آن توجه کنند. شاید درست‌تر باشد بگوییم که اسلام‌شناسان غربی به زندگینامۀ ابن اسحاق به عنوان یک منبع تاریخی می‌نگریستند. کتاب‌های استاندارد دربارۀ «زندگینامۀ محمد» در غرب توسط فرانتس بول (Frants Buhl) دانمارکی، ویلیام مونتگومری وات (William Montgomery Watt) اسکالندی، ماکسیم رودنسون (Maxime Rodinson) فرانسوی و آخرین آن توسط تیلمان ناگل (Tilman Nagel) آلمانی در سال ۲۰۰۸ نوشته شده است. نقطۀ آغاز کتاب‌های نامبردۀ بالا، پذیرش این «پیش‌فرض» است که سیره ابن اسحاق در کلیت یا هستۀ خود «تاریخی» است.
طبق روایات اسلامی، ابن اسحاق در مدینه زندگی می‌کرد و در سال ۱۳۰ هجری به کوفه رفت. در سال ۱۴۲ هجری با منصور خلیفۀ عباسی ملاقات کرد و وارد دربار خلیفه شد. تقریباً همۀ روایات اسلامی هم نظرند که ابن اسحاق و ابن هشام نویسندگان دربار خلفای عباسی بودند. نتیجه این که هر آن چه ما امروز دربارۀ اسلام می‌دانیم از عصر خلفای عباسی است که اوج آن به زمان مأمون عباسی می‌رسد. ما هیچ سند اسلامی از دوران پیش از خلفای عباسی که به امویان شهرت یافتند نداریم. از این رو، می‌توان گفت که اطلاعات ما از اسلام، اطلاعاتی هستند که خلفای عباسی برای نسل‌های آینده تدوین کردند و سرانجام به ما رسیده‌اند.
زندگینامه محمد بر اساس روایات اسلامی
طبقِ گزارش ابن اسحاق، محمد پسر مشترک عبدالله و آمنه، در سال فیل [عام الفیل] برابر با سال ۵۷۰ میلادی در مکه متولد شد. پیش از تولد محمد، پدرش می‌میرد و سرپرستی او به پدربزرگش، عبدالمطلب می‌رسد. البته ما هیچ اطلاعی از زندگی محمد میان ۱۲ تا ۲۵ سالگی‌اش در دست نداریم و سیره‌نویسان اسلامی نیز در این باره چیزی ننوشته‌اند. محمد در سن ۲۵ سالگی با زن بیوه‌ای به نام خدیجه که گویا تاجر و ۴۰ ساله بوده ازدواج می‌کند. او در سن ۴۰ سالگی یعنی سال ۶۱۰ میلادی توسط فرشته جبرئیل از سوی خدا به پیامبری برگزیده می‌شود. در سال ۶۲۲ میلادی به علت فشار مخالفانش در مکه مجبور می‌شود به مدینه هجرت کند. در مدینه در سال ۶۳۲ میلادی در سن ۶۲ سالگی می‌میرد.
این اطلاعات را می‌توان در هر نوشته یا دایره المعارف اسلامی مشاهده کرد و منبع نخستین آن «سیرت رسول‌الله»[۲] از ابن اسحاق می‌باشد.
سرچشمۀ اطلاعات دربارۀ محمد کجاست؟
تمامی این اطلاعات از فردی است به نام ابن اسحاق که از سال ۱۴۲ میلادی به هنگام قدرت‌گیری خلفای عباسی وارد دربار منصور خلیفۀ عباسی شد. طبق روایات اسلامی ابن اسحاق در سال ۷۵۰ میلادی یعنی حدود ۱۳۷ هجری زندگینامۀ محمد را نوشت، یعنی ۱۳۷ سال پس از هجرت محمد از مکه به مدینه. ابن اسحاق از چه منبع یا منابعی توانسته مدارک و اسناد مربوط به تولد «رسول‌الله» را استخراج کند؟
ابن هشام در کتاب «سیرت رسول‌الله» از قول ابن اسحاق می‌نویسد:
«محمد ابن اسحاق گوید که روزِ دوشنبه بود – دوازدهم ماه ربیع‌الاول- که سیّد از مادر به وجود آمد. آن سال بود که اصحاب پیل قصدِ مکه کرده بودند و حق تعالا ایشان را هلاک کرد.»[۳]
ابن اسحاق در بخش «حکایت اصحاب پیل» (ص ۳۴) می‌نویسد که یکی از مکّیان از قبیله بنی فُقَیم عزم کرد تا به صنعا برود و کلیسای ابرهه، پادشاه یمن، را که «قُلّیس» نام داشت به «نجاست» بکشد که «تا قیامت از آن بازگویند». او می‌نویسد که این فرد مکّی چنین کرد و ابرهه برای انتقام از مکّیان تصمیم گرفت، کعبه را ویران کند و به همین دلیل با سربازانش که فیل همراه داشتند به مکه حمله کرد. پیش از حمله نهایی، مذاکراتی میان ابرهه و مکّیان صورت می‌گیرد که بی‌نتیجه باقی می‌ماند و سرانجام روز حمله فرا می‌رسد و لشکر ابرهه حبشی وارد مکه می‌شود تا کعبه را ویران کند.
«در این حال، پس باری [خدا] بلایی بر ایشان فرستاد و مرغانی چند از دریا برانگیخت بر مثالِ پرستوک‌ها و سنگها برمی‌داشتند به منقار، هر یکی به مقدارِ نخودی، و بیامدند و بر سرِ لشکر حبش بیستادند و آن سنگها بر سرِ ایشان فرو ریختند. به هر کجا که می‌رسید، از جانب دیگر گذر می‌کرد. اگر به سر می‌آمد، از زیر به در می‌افتادی و اگر بر پهلو می‌آمدی، از جانب دیگر گذر می‌کرد. و آن سنگها بر مثالِ آتش بود. به هر کجا می‌آمد، آبله می‌کردی و اعضایِ آن کس از زخمِ آن ریزه ریزه شدی.»[۴]
طبق گزارش ابن اسحاق روز حملۀ ابرهه حبشی در دوازدهم ماه ربیع‌الاول، یک روز دوشنبه، بود و در همین روز هم محمد به دنیا آمد. او می‌نویسد که پرندگانی مانند پرستو سنگهای ریزی به منقار داشتند که وقتی بر حمله‌کنندگان یا فیل‌ها فرود می‌آمدند از آن سوی دیگر پیکرشان بیرون می‌آمد.
حالا این پرسش بوجود می‌آید که ابن اسحاق این اطلاعات دربارۀ مکه و حملۀ ابرهه حبشی را از کجا آورده است؟ زیرا این اطلاعات همان گونه که خواهیم دید مربوط به سال ۵۷۰ میلادی است، یعنی مربوط به ۲۲۰ سال پیش از نگارش کتاب «سیره» می‌باشند.
پیش از آن که به این پرسش اساسی پاسخ گوییم لازم است به یک تناقض بنیادین اشاره کنیم. در زمانی که ابرهه به کعبه حمله کرد – طبق گفتۀ ابن اسحاق- اکثریت مکیان بُت‌پرست بودند و کعبه هم خانۀ بت‌ها بود. در این جا دخالت خدا (الله) در جنگ ابرهه و مکیان بت‌پرست عملاً محلی از اِعراب ندارد. زیرا، از نگرگاه «یکتاپرستی» که به موضوع بنگریم خدا می‌باید عملاً در کنار ابرهۀ حبشی مسیحی باشد و نه در کنار بُت‌پرستان. به سخنی دیگر، خدا به جای جانبداری از حبشی‌ها که مسیحی و یکتاپرست بودند جانب کافران یعنی بُت‌پرستان مکه را می‌گیرد، نکته‌ای که از لحاظ الاهیات (خداشناسی) شدیداً مورد مشاجره است.
باری، ابن اسحاق از چه منبعی جنگ ابرهۀ حبشی و مکّیان را برگرفته است؟ او از کجا فهمید که جنگی رخ داده است و درست در روز حمله به مکه محمد متولد شده است؟
داستان حمله‌ی ابرهه‌ی حبشی بر هیچ فاکتِ ملموس و تاریخی استوار نیست و هیچ سندی، چه نوشتاری چه باستان‌شناختی، برای اثبات آن موجود نیست. تمامی گزارش ابن اسحاق در راستا و فضای داستان‌های انجیلی نگارش شده که باید آن را به عنوان «تاریخ رستگاری» قلمداد کرد.
البته برای آن که کسی این داستان تولد رسول‌الله را زیر علامت پرسش نبرد، ابن اسحاق آن را با یکی از سوره‌های قرآن گره می‌زند تا پیشگیرانه راه هر شک و بدگمانی را مسدود کند و به اصطلاح به آن مشروعیت دینی بدهد. سوره‌ای که ابن اسحاق بدان متوسل می‌شود تا زاده شدن محمد را گزارش بدهد، سوره ۱۰۵ است که «الفیل» نام دارد و از ۵ آیه تشکیل شده است:
«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ ﴿۲﴾ أَلَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِي تَضْلِيلٍ ﴿۳﴾ وَأَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ ﴿۴﴾ تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ ﴿۵﴾ فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ ﴿۶﴾»
مگر نديدى پروردگارت با پيلداران چه كرد؟ (۱) آيا نيرنگشان را بر باد نداد؟ (۲) و بر سر آنها، دسته دسته پرندگانى «اَبابيل» فرستاد .(۳) [كه‌] بر آنان سنگهايى از گل [سخت‌] مى‌افكندند (۴) و [سرانجام، خدا] آنان را مانند كاه جويده‌شده گردانيد(۵).
در سورۀ بالا ۱- سخن از ابرهه حبشی نیست، ۲- از مکان یا میدان نبرد نامی برده نشده، ۳- زمان حملۀ «پیلداران» گفته نشده، ۴- سخنی از محمد بُرده نشده و ... به سخن دیگر هیچ یک از اطلاعاتی که ابن اسحاق از این سوره استخراج می‌کند، در متن سوره وجود ندارند. این پرسش که ابن اسحاق چگونه از سورۀ بالا زادروز محمد را استخراج کرده بدون پاسخ باقی خواهد ماند.
به هر رو، تاریخ‌نویس‌های اسلامی سرانجام به این نتیجه رسیدند که حملۀ ابرهه حبشی در سال ۵۷۰ میلادی در یک روز دوشنبه که ۱۲ ربیع‌الاول بوده رخ داده است. همۀ تاریخ‌نویسان اسلامی در این نکته هم‌نظرند که حملۀ ابرهۀ حبشی در سال ۵۷۰ میلادی بوده و تولد رسول‌الله نیز در همین سال رخ داده است.
محمد بن جریر طبری که در سال ۹۲۲ میلادی وفات کرد حدود ۱۵۰ سال پس از ابن اسحاق در کتاب خود «تاریخ الرسل و الملوک» همان واقعۀ تولد محمد را بازگو می‌کند و می‌نویسد:
«از ابن اسحاق روایت کرده‌اند که پیمبر خدا صلی الله علیه و سلّم در عام‌الفیل به روز دوشنبه دوازدهم ربیع‌الاول تولد یافت.»[۵]
به هر رو همۀ راویان و سیره‌نویسان اسلامی بر این نکته توافق دارند که محمد در روز دوشنبه دوازدهم ربیع‌الاول در سال فیل که گویا برابر سال ۵۷۰ میلادی است تولد یافته است.
ابرهه و سال تولد محمد: ۵۷۰ میلادی
سال ۵۷۰ میلادی، سالی است که شاهنشاه ساسانی یعنی انوشیروان (کسری) یمن را به دست گرفت. در آن زمان دیگر ابرهه‌ای وجود نداشت زیرا او دست کم دو دهه پیش‌تر مرده بود.
«در قسمت جنوب، کسری [انوشیروان] قدرت خود را بر یمن بسط داد. این مملکت در آن زمان در دست حبشیان بود. وهریز که یکی از سرداران کسری بود با اعراب همدست شد و در سال ۵۷۰ میلادی حبشی‌ها را خارج کرد و از جانب شاهنشاه به حکومت آن کشور منصوب شد.»[۶]
در سال ۵۷۰ میلادی، سردار کسری یعنی وهریز حاکم حبشه بود و نه ابرهه. اکنون نگاهی بیفکنیم به یافته‌های باستان‌شناسی. نخستین بار نینا پیگولوسکایا در سال ۱۹۶۴ به این موضوع اشاره کرد:
«کتیبۀ RY ۵۰۶ بر صخره‌ای نزدیک چاه مریغان واقع در ۱۳۰ کیلومتری شمال حَمّه و ۱۷۰ کیلومتری جنوب شرقی بیشه نقر شده است. مریغان بر سر راهی قرار دارد که از جنوب شبه جزیرۀ عربستان به مکه منتهی می‌گردد. کتیبه که با نام ملک ابرهه نقر شده به تاریخ سال ۶۲۲ گاهنامۀ حمیری، مطابق ۵۴۷ میلادی است. هدف ابرهه از این لشکرکشی، سرکوبی و تابع کردن قبایل معد بنی‌عامر بود که سر به شورش برداشتند. بنا بر متن کتیبه، معدیان نه تنها با لخمیان رابطه‌ای نزدیک داشتند، بلکه تابع حیره بودند.»[۷]
در تأیید پژوهش‌های پیگولوسکایا، احسان یارشاطر حدود چهار دهه بعد می‌نویسد:
«به گفته‌ی پروکوپیوس (Persian Wars I.XX ۱-۱۳) چند سالی پیش از سال ۵۳۱ میلادی پادشاه حبشه، به تشویق یوستی‌نیان (Justinian) امپراتور بیزانس و برای دفاع از همدینان مسیحی خود، که مورد آزار مشرکان و یهودیان یمنی بودند، جنوب یمن را اشغال کرد، پادشاه آنجا را کشت و دست‌نشانده‌ای را به جای او گمارد. اما این دست‌نشانده مجبوبیت نیافت و نتوانست شورش علیه خود را فرونشاند. ابرهه (که ظاهراً شکل حبشی ابراهیم استAbraha – ) جانشین او شد که به گفته‌ی پروکوپیوس اصلاً برده‌ی بازرگانی بیزانسی بود. در کتیبه‌ای که یادگار‌ِ پایان یافتن تعمیرات سد مأرب است، ابرهه ادعا می‌کند نمایندگانی از دربارهای حبشه، بیزانس، ایران، حیره و غسان به حضور وی بار یافته‌اند. یوستی‌نیان او را تشویق کرد که به حیره حمله کند، اما او از روی احتیاط جز تظاهر به این کار اقدامی نکرد (Procopius, Persian Wars I.XX ۱۳) اما به قبیله‌ی مَعدّ در مرکز عربستان حمله کرد، که تابع پادشاه لخمی حیره، عمرو بن منذر سوم، بود ... احتمالاً همین لشکرکشی به شمال برای مقابله با سپاه حیره است که در سوره ۱۰۵ قرآن درباره‌ی حمله به مکه و وسیله‌ی “اصحاب الفیل” به منظور ویران کردن کعبه بازتاب یافته است.»[۸]
داستان ابن اسحاق به مرور زمان از سوی سیره‌نویسان و راویان اسلامی با هزاران «شاهد» ساختگی دیگر شاخ و برگ داده شد و امروزه همۀ مسلمانان بر این باور هستند که محمد در سال فیل، در ۱۲ ربیع‌الاول به دنیا آمد و این روز، یک روز دوشنبه بود. البته اختلافِ نظرها دربارۀ زادروز محمد کم نیستند. بخش دیگری از مسلمانان بر این باورند که محمد حدود سال ۳/۵۷۲ میلادی – ظاهراً همه راویان اسلامی بر سر «عام‌الفیل» توافق دارند- ولی روز آن هفدهم ربیع‌الاول بوده است. زیرا بعضی از سیره‌نویسان از «شاهدان» نقل کرده‌اند که محمد در ۴۲مین سال پادشاهی انوشیروان زاده شده است. از آن جا که انوشیروان از سال ۵۳۱ میلادی به پادشاهی رسید، پس می‌باید محمد در سال ۵۷۳ متولد شده باشد. در ویکی‌پدیا دربارۀ تاریخ تولد محمد آمده است:
«تاریخ دقیق تولد محمد نامعلوم است، ولی احتمالاً بین ۵۶۷ تا ۵۷۳ م. (۵۶ تا ۵۰ ق. ه) است که موردقبول‌ترین سال، ۵۷۰ میلادی (۵۳ ق. ه) یا ۵۷۱ میلادی (۵۲ ق. ه) است. این سال طبق منابع اسلامی در جامعه مکه در پیش از اسلام به عام‌الفیل مشهور بوده است. اما، به نوشته “چیز رابینسون” چنانچه تولد محمد را مقارن با حمله سپاه فیل بدانیم، این حمله باید در دهه ۵۵۰ میلادی رخ داده باشد.»
باری، تا آن جا که به مدارک واقعی و ملموس تاریخی مربوط می‌شود، پیامبر اسلام در سال‌های ۵۷۰ یا ۵۷۳ میلادی نمی‌توانسته زاده شده باشد. اگر معیار سال فیل باشد طبق کتیبه‌های یافت شده دیگر ابرهه از سال ۵۵۰ میلادی در قدرت نبود و شاید هم مُرده بود. در حقیقت اگر ما بخواهیم اندکی زادروز محمد را بالا پایین کنیم تمامی ساختار زمانی تاریخ‌نگاری اسلامی در هم فرو می‌ریزد و عملاً آغازِ سیره‌نویسی در برابر پرسش بزرگی قرار می‌گیرد.
آبستنی آمنه و زاده شدن پیامبر آینده
ابن اسحاق در بخش «در مولود و شیرخوارگی» دربارۀ بارداری آمنه سخن می‌گوید. ابن هشام از قول ابن اسحاق می‌نویسد:
«محمد ابن اسحاق گوید که آمنه حکایت کرد که چون به سید حامله شدم، آوازی شنیدم که گفتی: ای آمنه می‌دانی که به کی آبستنی؟ به پیغامبر آخر زمان آبستنی. و هم آمنه حکایت کرد که چون به سید حامله شدم، نوری دیدم که از من جدا شد که جمله‌ی عالم به آن منوّر شد و نخست عکسی که از آن نورها پیدا شد، کوشکهای بُصرا پیدا شد، چنان که من آن را در مکه بدیدم.» [ابن‌ اسحاق، ۷۶]
در همین بند سه نکتۀ اساسی نهفته است: ۱- خدا به آمنه می‌گوید که به «پیامبر آخر زمان» آبستن است، ۲- زمانی که نطفۀ پیامبر بسته شد شد «جملۀ عالم منوّر شد»، ۳- از این نورافشانی «کوشکهای بُصرا پیدا شدند»[۹].
طبق روایات اسلامی محمد در سال ۵۷۰ میلادی متولد شد. وقتی محمد شش ساله بود مادرش مُرد، یعنی در سال ۵۷۶ میلادی. ابن اسحاق- اگر روایات اسلامی را بپذیریم- در سال ۷۵۰ میلادی سیرت رسول‌الله را نوشت، به عبارتی ۱۷۴ سال پس از مرگ آمنه. ابن اسحاق می‌نویسد «آمنه حکایت کرد»؛ آمنه در آن زمان برای چه کسی حکایت کرد؟ این اطلاعات را ابن اسحاق پس از ۱۷۴ سال از کجا به دست آورده است؟
«پیامبر آخر زمان» یا «خاتم‌الانبیاء» مفهومی است که آخرین بار پیامبر گنوسی، مانی، آن را به کار گرفت و خود را «خاتم الانبیاء» نامید. زمانی که نطفۀ پیامبر بسته می‌شود، جهان نورانی می‌شود و آمنه شهر بُصرا در سوریۀ امروزی را که مرکز مسیحیت شرق بود از چند صد کیلومتری می‌بیند. ذکر نام «بٌصرا» برای ابن اسحاق نقش کلیدی دارد. زیرا در آن جاست که برای نخستین بار یک کشیش مسیحی، «نشان پیامبری» را بر پشت پیامبر آینده مشاهده می‌کند.
ابن اسحاق می‌نویسد که «سیّد دوازده ساله» بود که به همراه ابوطالب عزم شام کرد:
«چون به جانب شام رسیده بودند، جایی بود که آن را بٌصرا گفتندی» [ابن اسحاق، ۸۵]
مسلمانان همواره مدعی هستند که تنها معجزه محمد، قرآن است. در حالی که بیش از ۱۰۰ معجزه در زندگی محمد رخ می‌دهد: از سخن گفتن خدا با آمنه، تا تعیین نام «محمد» برای نوزاد آمنه از سوی خدا و «منوّر شدن جهان» و دیدن کوشک‌های بُصرا از چند صد کیلومتری و ... اگر این چنین رخدادهایی «معجزه» نیستند پس چه می‌توانند باشند؟
باری، زمانی که محمد دوازده ساله و عمویش ابوطالب وارد بٌصرا شدند، مورد توجه کشیش مسیحی قرار می‌گیرند. کشیش متوجه می‌شود که با آمدن محمد «همۀ درختانِ صحرا و سنگها به آواز آمده بودند و می‌گفتند: السّلام علیک، یا رسول‌الله» [ابن اسحاق، ۸۶]. پس از مدتی بحیرا (کشیش) وارد گفتگو با محمد می‌شود. کشیش متوجه می‌شود که محمد دوازده ساله بُت‌های سرزمین‌اش یعنی مکه را قبول ندارد و خدا را می‌پرستد.
«بعد از آن، در پشتِ سیّد نگاه کرد و مُهر نبوّت، به آن صفت که وی را از انجیل معلوم شده بود، بدید. بعد از آن، در قدم سیّد افتاد و بر قدم‌های وی بوسه می‌داد ... سپس به ابوطالب گفت: ای ابوطالب او را از چشم حسودان نگاه دار .... و هر چه زودتر او را باز به مکه بر و از یهود و نصارا او را نهان دار! چه اگر او را بشناسند، در بند هلاکِ وی شوند.» [ابن اسحاق، ۸۷]
جالب این جاست که ابن اسحاق اطلاعات نسبتاً «دقیقی» با جزئیات فراوان از بستن نطفۀ محمد تا سن دوازده سالگی به ما می‌دهد. و این در حالی است که ما هیچ اطلاعی از سن ۱۲ تا ۲۵ سالگی محمد که با خدیجه ازدواج می‌کند نداریم، ظاهراً این بازۀ زمانی از زندگی محمد برای هیچ کدام از تاریخ‌نویسان اسلامی از اهمیت برخوردار نبود.
باز این پرسش به جا می‌ماند که: این ۱۳ سال محمد کجا بود که هیچ ردّ پایی از خود به جای نگذاشت؟ آیا فقط مشغول به کار چوپانی بوده است؟
باری، ابن اسحاق از هنگامی که محمد به صورت نطفه بود تا ۱۲ سالگی‌اش اطلاعات بسیار دقیق و ریزی به ما می‌دهد که البته آنچنان با نیروهای فراطبیعی یعنی معجزات گره خورده‌اند که عملاً زمان و مکان دیگر نقشی ایفا نمی‌کنند.
پایان بخش نخست
————————————-
[۱] البته باید گفت که ما چند کتاب از منابع غیراسلامی داریم که به گونه‌ای به عربها، ساراسین‌ها، اسماعیلیان، محمد به عنوان فرمانده لشکر و ... اشاره دارند مانند دکترینا یاکوبی (Doctorina Jacobi)، توماس پرسبیتر (Thomas Presbyter)، وقایع‌نگاری گمنام خوزستان، سبئوس (Sebeos)، یعقوب ادسایی (Jakob von Edessa) و یوحنای دمشقی که در جای خود به آنها خواهیم پرداخت.
[۲] رفیع‌الدین اسحاق ابن محمد همدانی: سیرت رسول‌الله از روایت عبدالملک ابن هشام. ویرایش: جعفر مدرس صادقی. تهران، نشر مرکز. ۱۳۷۳
[۳] ابن اسحاق: تهران ۱۳۷۳. ص ۷۶
[۴] ابن اسحاق: تهران ۱۳۸۳. ص ۴۱
[۵] طبری، محمد بن جریر: تاریخ الرّسل و الملوک. جلد دوم. نشر الکترونیک- آذرماه ۱۳۸۹، ص ۲۲۳
[۶] کریستین‌سن، آرتور: ایران در زمان ساسانیان. ترجمه رشید یاسمی. تهران، ۱۳۸۹ انتشارات نگاه. ص ۳۶۷
[۷] پیگولوسکایا، نینا: اعراب، حدود مرزهای روم شرقی و ایران در سده‌های چهارم – ششم میلادی. ترجمۀ رضا عنایت. تهران ۱۳۷۲، نشر مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی. ص ۴۰۶
[۸] یارشاطر، احسان: حضور ایران در جهان اسلام. ترجمه فریدون مجلسی، تهران ۱۳۸۱، انتشارات مروارید. ص ۴۳
[۹] این جمله یکی از بی‌مغزترین جملات ابن اسحاق است. زیرا بنا به مضمون این جمله باید در روز از مکه بتوان «کوشک‌های بٌصرا» را دید. در حالی که مکه [امروزی] حدود ۱۶۰۰ کیلومتر با بٌصرا فاصله دارد. حتا فاصلۀ شهر پترا تا بصرا حدود ۴۰۰ کیلومتر است که از بلندهای این شهر اصلاً نمی‌توان کوچکترین اثری از شهر بصرا مشاهده کرد.


بخش دوم
یک بازنگری تاریخی با اتکا به نخستین زندگی‌نامۀ محمد
مکه: شهری تجاری و محل تولد محمد
در بخش یک دیدیم که تاریخ تولد محمد با اسناد و مدارک تاریخی سازگار نیست و در برابر یک علامت پرسش بزرگ قرار می‌گیرد. حال به محل تولد او بپردازیم.
بنا بر روایات اسلامی محمد در مکانی به نام مکه زاده شد.
دربارۀ مکه چه می‌دانیم؟
ابن اسحاق می‌گوید که مکه از زمان اسماعیل، پسر ابراهیم، وجود داشته و کعبه نیز به دست ابراهیم و اسماعیل ساخته شده است. این داستان نیز به ابن اسحاق برمی‌گردد که در بخش «در ولایتِ کعبه و ریاستِ مکّه» [ص ۵۹] به گونه‌ای گسترده به آن می‌پردازد. طبق اعتقاد مسلمانان، قدمت مکه به بیش از سه هزار سال می‌رسد. اگر چنین باشد می‌باید دست کم یک بار در منابع دینی، جغرافیایی، تاریخی یا ادبی از این مکان گزارش شده باشد.
به جز در «سیرت رسول‌الله» ابن اسحاق در کجا نام مکه آمده است؟
در قرآن یک بار نام مکه آمده است و یک بار هم نام بکّه.
«وَهُوَ الَّذِي كَفَّ أَيْدِيَهُمْ عَنكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ عَنْهُم بِبَطْنِ مَكَّةَ مِن بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَكُمْ عَلَيْهِمْ ، وَكَانَ اللَّـهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرًا» [سوره ۴۸، آیه ۲۴].
«و اوست همان كسى كه در دل مكه -پس از پيروزكردن شما بر آنان- دستهاى آنها را از شما و دستهاى شما را از ايشان كوتاه گردانيد، و خدا به آنچه مى‌كنيد همواره بيناست» [ترجمه فولادوند]
و در جایی دیگر نام بکّه آمده[۱] که البته مسلمانان می‌گویند منظور همان مکه است و به همین دلیل مترجمان قرآن آن را «مکه» ترجمه می‌کنند:
«إِنَّ أَوَّلَ بَيْتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبَارَكًا وَهُدًى لِّلْعَالَمِينَ» [سوره ۳، آیه ۹۶]
«در حقيقت، نخستين خانه‌اى كه براى [عبادت‌] مردم، نهاده شده، همان است كه در بکّه [مکه] است و مبارك، و براى جهانيان [مايه‌] هدايت است.»
همان گونه که خواننده متوجه شده است این دو آیه هیچ اطلاعاتی دربارۀ مکه / بکه به ما نمی‌دهند. موارد بالا تنها اطلاعاتی هستند که قرآن دربارۀ مکه/ بکّه به ما می‌دهد.
البته در آیه‌ای از قرآن از «مادر شهرها» (اُمّ القری) نام برده شده که مسلمانان می‌گویند منظور همان مکه است و به همین دلیل آن را «مکه» ترجمه می‌کنند:
«وَهَـذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ مُّصَدِّقُ الَّذِي بَيْنَ يَدَيْهِ وَلِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا  وَالَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَهُمْ عَلَى صَلَاتِهِمْ يُحَافِظُونَ» [سوره ۶، آیه ۹۶]
«و اين خجسته‌كتابى است كه ما آن را فرو فرستاديم، [و] كتابهايى را كه پيش از آن آمده تصديق مى‌كند. و براى اينكه [مردم‌]ام‌القرى [=مكّه‌] و كسانى را كه پيرامون آنند هشدار دهى. و كسانى كه به آخرت ايمان مى‌آورند، به آن [قرآن نيز] ايمان مى‌آورند، و آنان بر نمازهاى خود مراقبت مى‌كنند».
حال این پرسش پیش می‌آید که اگر این مکان مقدس بیش از ۳ هزار سال قدمت دارد، پس حتماً باید در یک جا مانند گزارش‌های تاریخی یا نقشه‌های جغرافیایی  ثبت شده باشد.
دَن گیبسون[۲] Dan Gibson بخش بزرگی از پژوهش خود را روی مکه و قبله متمرکز کرد و نزدیک به دو دهۀ تمامی اسناد و مدارک دینی و تاریخی و جغرافیایی را مطالعه و پژوهش کرد. او حاصل پژوهش‌های خود را در کتابی به نام «جغرافیای قرآن» به نگارش در آورد. او می‌نویسد با توجه به این که گفته می‌شود که مکه یک شهر یا متروپل [اُم‌القرای] پُررونق تجاری باستانی بوده پس باید بتوان یک نشانی از آن در نقشه‌های جغرافیای کهن پیدا کرد. او تمامی نقشه‌های جغرافیایی کهن که در دسترس است ترجمه و مطالعه کرد ولی هیچ اثری از شهری به نام مکه نیافت:
«شاید خیلی شگفت‌انگیز به نظر برسد ولی هیچ نقشۀ جغرافیایی تا پیش از سال ۹۰۰ میلادی حتا نام مکه را هم ذکر نمی‌کند. یعنی ۳۰۰ سال پس از مرگ محمد.»[۳]
این مورد، شک گیبسون را برانگیخت که اگر مکانی به نام مکه وجود ندارد پس در این جا سخن بر سر کدام مکان است؟ او یک بار دیگر تلاش کرد که تمامی اطلاعات درون‌دینی اسلامی را دربارۀ مکه جمع‌آوری کند تا بتواند یک تصویر روشنی از این مکان به دست بیاورد.
مشخصات «مکه» که گیبسون از لابلای روایات اسلامی بیرون کشیده است:
۱- مادر شهرها [اُم القرای] [به اصطلاح امروزی متروپل یعنی شهری بزرگ با حومه‌ها]
۲- مرکز تجاری پررونق بر سر یک راه تجاری
۳- در میان دو درّه واقع شده است و از بالای کوه‌های اطراف می‌توان کعبه را دید
۴- از میان مکه یک نهر آب می‌گذشت
۵- در مکه و پیرامون آن علف، انواع درختان و زمین‌های کشاورزی وجود داشت
۶- برای ورود و خروج از شهر مقدس فقط دو راه یا گذرگاه وجود دارد
به هر رو، گیبسون پس از گردآوری همۀ نقشه‌ها و گزارش‌های تاریخی یا سفرنامه‌ها متوجه شد که در هیچ کدام از آنها نامی از مکه برده نشده است: نه در نقشه‌های تجاری کهن و نه در یادداشت‌های تاجرانی که در «جادۀ کُندر» (Weihrauchstraße) به تجارت مشغول بودند. حتا خاک مکه نمونه‌برداری شد و توسط زیست‌شناسان باستان‌شناس مورد بررسی قرار گرفت. آزمایش‌ها نشان دادند که در مکه [کنونی] هیچ گیاه یا علف یا درخت زیتون نمی‌توانست و نمی‌تواند رشد کند.
پس از این که یقین حاصل شد که مکان مکه در هیچ جا ثبت نشده[۴] [علی‌رغم راویان اسلامی که می‌گویند ۳۰۰۰ سال قدمت دارد] و از سوی دیگر از نظر زیست‌شناسی آشکار گردید که محیطِ طبیعی این مکه اساساً ربطی به «مکه» گزارشگران اسلامی ندارد، این پرسش برای گیبسون طرح گردید پس «مکۀ واقعی» کجاست؟
با رجوع مکرر و دقیق به قرآن گیبسون به یک سرنخ رسید. در آیه‌های قرآنی زیر چنین آمده است:
«أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ (۶) إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ (۷) الَّتِي لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِي الْبِلَادِ (۸) وَثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ (۹)»
مگر ندانسته‌ای که پروردگارت با عاد چه کرد؟ با عمارت ستون‌دار ارم، (۷) که مانندش در شهرها ساخته نشده بود؟ (۸) و با ثمود همانان که در دره، تخته‌سنگ‌ها را می‌بریدند؟ (۹)
تنها مکانی که «عمارت‌های ستون‌دار»، «بریدن و تراشیدن سنگ‌ها» و واقعاً یک متروپل یا مادر شهرها [ام القرای] بود و از اهمیت تجاری بسیار برخوردار بود، شهر پترا، پایتخت نبطیان بود.[۵]
.

شهر پترا [شهر صخره‌ای] پایتخت نبطیان بوده و در آن روزگار عملاً یک ام‌القرای [متروپل] بوده که آبادی‌نشین‌های فراوانی در پیرامون آن قرار داشتند. در سورۀ ۴۲، آیۀ ۷ آمده است:
وَكَذَلِكَ أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا وَتُنذِرَ يَوْمَ الْجَمْعِ لَا رَيْبَ فِيهِ ۚ فَرِيقٌ فِي الْجَنَّةِ وَفَرِيقٌ فِي السَّعِير (۷)
و بدين گونه قرآن عربى به سوى تو وحى كرديم تا [مردم‌] مكّه و كسانى را كه پيرامون آنند هشدار دهى، و از روز گردآمدن [خلق‌] -كه ترديدى در آن نيست- بيم دهى؛ گروهى در بهشتند و گروهى در آتش. (۷)
آیۀ بالا می‌گوید که مکۀ واقعی دارای حومه یا آبادی‌های پیرامونی بوده است. «مکۀ» کنونی، حتا آنزمانی که در زمان خلفای عباسی ساخته شد فاقد آبادی‌های پیرامونی بوده در حالی که باستان‌شناسان بیش از ۲۰ آبادی‌نشین به همراه چاه‌های آب در پیرامون پترا کشف کرده‌اند. این که در نهایت چگونه باید شهر پترا را در تاریخ اسلام گنجاند و جایگاه واقعی آن کجاست به دلیل کمبود مدارک و اسناد نمی‌توان تشخص داد ولی با قاطعیت نسبی می‌توان گفت که «مکۀ» کنونی، آن مکه‌ای نیست که در احادیث یا بعضاً در قرآن آمده است.
این شهر، طبق آخرین یافته‌های باستان‌شناسی، دارای یکی از پیشرفته‌ترین سیستم‌های آبرسانی و آبیاری بوده است و تمامی آن گیاهانی که در روایات اسلامی دربارۀ مکه آمده در آنجا یافت می‌شوند. دو راه باریک از میان صخره‌های بسیار بلند این شهر را با خارج مربوط می‌سازند.

تصویر بالا یکی از دو گذرگاهی است که می‌توان وارد شهر شد یا از آن خارج شد. یک راه دیگر مانند همین نیز در سمت دیگر پترا وجود دارد. طبق روایات اسلامی از دو گذرگاه می‌شد وارد پترا شد.
از سوی دیگر برخی از زبان‌شناسان سالیان سال پیش از پژوهش‌های دن گیبسون به این نتیجه رسیده بودند که زبان و خط عربی اساساً تحت تأثیر نبطیان بوده است و نه تحت تأثیر زبان سُریانی. در زیر «نقش ام الجمال دوم» را مشاهده می‌کنید:



«این کتیبه بدون تاریخ می‌باشد ولی محققین تاریخ آن را قرن شش میلادی می‌دانند. قلم این کتیبه که قلم نبطی یا عربی شمالی است بسیار با لهجه قرآن نزدیک است و زبانش به زبان عربی معروف قریب است گویی از خط نبطی و آرامی بسیار فاصله گرفته است.»[۶]
در کنار این در تاریخ طبری آمده است که حتا پیش از آدم و حوا کسانی وجود داشتند که «نبطی» نام داشتند:
«از مجاهد آورده‏اند كه خدا حوا را از دنده آدم آفرید و چون بیدار شد به او گفت: مرا به نبطى مرئه گویند، یعنى زن»[۷]
البته مجاهد و طبری با جمله بالا عملاً آشوبی در تاریخ رستگاری یهودیت که مورد تأیید مسلمانان نیز است بوجود آوردند. طبری یا به عبارتی مجاهد می‌گوید که پیش از آفرینش آدم و حوا، مردمانی وجود داشتند که «نبطی» نام داشتند و به زن، «مرئه» می‌گفتند. حالا چرا نبطی؟ و همانگونه که همه می‌دانند مرکز نبطیان، شهر پترا بوده است. بنابراین، حتا اگر بخواهیم طبق روایات اسلامی سخن بگوییم، نبطی‌ها [و در اینجا شهر پترا] حتا از آدم و حوا قدیمی‌ترند. 
به هر رو، مجموعۀ این داده‌ها و اطلاعات باعث شد که دن گیبسون یکبار دیگر تاریخ پترا را زیر و رو کند و به این نتیجه برسد که آن مکه‌ای که راویان اسلامی از آن سخن می‌گویند در حقیقت شهر تاریخی پترا است.
همانگونه که گفته شد در قرآن دو بار به مکانی به نام «مکه» و «بکه» اشاره شده است البته بدون هرگونه اطلاعات روشن‌کننده. منبع دوم دربارۀ مکه، احادیث و روایات اسلامی هستند. ولی آنچه که در این منابع دربارۀ مکه گفته شده با «مکه» کنونی سازگار نیست. از سوی دیگر، طبق پژوهش گیبسون، «بکّه» یک واژۀ نبطی است که از ریشه «بکی» [گریه کردن] اشتقاق شده و به معنی «گریان» می‌باشد. علت این نام‌گذاری یعنی «بکه» برای شهر پترا دو زلزلۀ مرگبار بوده که کشته‌های بسیار داد و به همین علت این نام را به این شهر نیز داده‌اند. واژۀ «مکه» از نظر ریشه‌شناسی در عربی معلوم نیست. ولی در سُریانی -آرامی ریشه این واژه وجود دارد و به معنی «پایین / پست بودن» بودن است. اسم مکان آن، «مکه»، یعنی «مکانی که در جای پست یا دره قرار گرفته» معنی می‌دهد. به عبارتی هم «بکه» و هم «مکه» هر دو به شهر پترا اشاره دارند و نه «مکه» کنونی که بر یک بستر نسبتاً صاف قرار گرفته است.
به هر رو، طبق پژوهش‌های دن گیبسون تا سال ۸۰۰ میلادی هیچ اثرِ مادی از این مکه وجود نداشت و این مکان توسط خلفای عباسی ساخته شده است.[۸]
آنچه که در اینجا قریب به یقین است این است که این «مکه» هیچ ربطی به مکۀ روایات اسلامی و قرآن [که به عنوان ام‌القرای نام برده است] ندارد. اگر چنین باشد، آنگاه ما نه تنها با یک تاریخ تولد نادرست از محمد سروکار داریم بلکه نام مکان تولد آن نیز که این مکۀ کنونی باشد نیز نادرست است. به عبارتی زمان و مکان تولد محمد نه با اطلاعات قرآنی و نه با اطلاعات تاریخی سازگار است. پس محمد واقعاً در چه زمان و در چه مکانی متولد شده است؟[۹]
همانگونه که احادیث و روایات اسلامی می‌گویند مکۀ کنونی یک متروپل [ام القرای] بوده که دارای چندین حومه بوده است. نه تنها این، بلکه این متروپل یکی از مهم‌ترین مراکز تجاری منطقه بوده است. حال [طبق روایات] از این مکان، فردی به عنوان پیامبر یا سردار یا هر چیز دیگر سر بلند می‌کند و مناطق بزرگی از تمدن‌های کهن را به اشغال در می‌آورد. معمولاً در تاریخ چنین بوده که خاستگاه قدرت جدید پس از موفقیت‌های نظامی بسط و توسعه می‌یافت. در مورد مکه ولی چنین نیست! مکه عملاً تا اواخر سدۀ دوم هجری تقریباً هیچ اهمیتی نداشت، به همین دلیل نه تدابیر نظامی برای آن در نظر گرفته شده بود، نه شالودۀ تجاری یا اجتماعی آن توسعه داده شده بود.
«سرانجام در مکه نیز سکه پیدا شد. در حال حاضر، کهن‌ترین سکه‌ای که از مکه به دست آمده است مربوط به سال ۲۰۱ عرب‌هاست. همچنین ضربِ سکه‌های نقره‌ای در ارتباط با خلیفه مأمون از سال ۲۰۳ عرب‌ها نیز پیدا شد.»[۱۰]
به سخن دیگر، آن قدر مکه از نظر سیاسی یا دینی یا فرهنگی بی‌اهمیت بود که تازه ۲۰۰ سال بعد به نام این مکان سکه زده شد. تجارب تاریخی درخصوص خاستگاه یک قدرت جدید ولی به ما می‌گویند که معمولاً «خاستگاه قدرت نوین» در مدتِ کوتاهی به رونق و شکوفایی می‌رسد. چیزی که در خصوص مکه صدق نمی‌کند.
گیبسون بر این نظر است که زُیبر در سال ۶۴ هجری پترا [مکه] را به تصرف خود در آورد [چیزی که روایات اسلامی دربارۀ مکه کنونی می‌گویند]، سنگ سیاه را از کعبه برداشت و کعبۀ پترا را ویران ساخت و در یک محل جدید قرار داد و بعد اعلام کرد که در مکانی جدید سنگ‌هایی که ابراهیم نهاده بود کشف کرده است. گیبسون بر اساس روایات اسلامی نشان می‌دهد که این واقعه یعنی تغییر مکان کعبه از پترا به مکه کنونی میان سال‌های ۶۴ تا ۹۴ هجری باید رخ داده باشد. زیرا درست در همین بازۀ زمانی است که سخن از تغییر قبله به میان می‌آید و چند دستگی‌ها آغاز می‌شوند. نخستین کسانی که جایگاه جدید مکه را پذیرفتند در قیام کوفه در سال ۷۱ هجری بود که از قبلۀ جدید طرفداری کردند. [گیبسون: جغرافیای قرآن ۲۹۶-۳۰۱]
این که مکۀ کنونی یک مکانِ ثانوی یا جدید برای دین جدید [اسلام بعدی] بود که توسط عباسیان ساخته شد گروه اِناره از راهی کاملاً دیگر بدان رسیده بود که با راه پژوهشی گیبسون که تاریخ اسلامی را در کلیت خود می‌پذیرد کاملاً متفاوت است، یعنی به اصطلاح با دو منطق متفاوت به نتیجه همسان رسیدن.
ولی باز این پرسش پیش می‌آید که آیین حج که امروزه به این شکل اجرا می‌گردد از کجا شکل گرفته است؟ زیرا ما هیچ آیین مشابه‌ای در ادیان یکتاپرست نداریم و هیچ سندی در دست نیست که آیین «حج» در پترا به شکلِ کنونی صورت می‌گرفت. مارکوس گروس در پژوهش‌های خود به این نتیجه رسیده است که آیین حج تحت تأثیر بودیسم بوده است. زیرا بیش از سه سده عرب‌ها و غیرعرب‌های مسیحی یکتاپرست در کنار بودایی‌ها در منطقۀ مرو، بامیان، بخارا و... با هم زندگی می‌کردند.[۱۱] گروس می‌‌گوید که این آیین از  [معبد] «نوبهار» بودایی‌ها [که متعلق به خاندان برمکیان بود] برای دین جدید یعنی اسلام مورد استفاده قرار گرفت.
به هر رو، با توجه به این که هنوز هیچ اثر تاریخی و ملموسی در مکۀ کنونی یافت نشده که اثبات کند این مکه واقعاً همان مکۀ روایات است و از سوی دیگر داده‌های مکۀ کنونی اساساً با مکۀ روایات اسلامی هیچ سازگاری ندارند، پس باید در این جا نیز محل تولد محمد یعنی مکۀ روایات را در برابر یک علامت پرسش بزرگ قرار داد. به عبارتی دو دادۀ اساسی در شناسنامۀ محمد، یعنی تاریخ تولد و محل تولدش، نادرست هستند و ربطی به واقعیت ندارند.
پایان بخش دوم
محمد تاریخی / بخش نخست
———————————-
[۱] ابن إسحاق می‌نویسد: «و در ابتدای جاهلیت چنان بود که هر که در مکّه ظلمی کردی، زود او را هلاک کردندی یا او را از مکّه بیرون کردندی. (و از این جهت، مکه را «بکهّ» نام نهادند. یعنی گردنِ جبّاران فرو می‌کوبد و ظالمان و ستمکاران راه به خود نمی‌دهد.).» [همانجا، ص ۶۰] معلوم نیست ابن إسحاق معنی واژۀ «بکه» را از کجا استخراج کرده است! «بکی» واژه‌ای است نبطی که وارد عربی شده و به معنی «گریه کردن» است و «بکّه» یعنی «گریان» و این نامی است که ساکنان پترا به دلیل حوادث ناگوار به ویژه زلزله‌های پی در پی روی آن نهادند. معلوم نیست ابن إسحاق معنی این واژه را از کجا استخراج کرده است.
[۲]  دن گیبسون یک مورخ / باستان شناس مستقل است و هیچ ربطی به گروه اِناره ندارد. او در کتابها و رسالات خود با سدها سند و مدرک نشان داده که آن داده‌ها و اطلاعاتی که مسلمانان دربارۀ مکه گفته‌اند همگی با شهر باستانی پترا سازگار هستند.
[۳]  Gibson, Dan: Quranic Geography. Independet Scholars Press, Canada, 2011. P. 224
[۴] در طی چهار دهۀ اخیر در مکه و پیرامون آن ساختمان‌های فراوانی ساخته شده. برای پی ریزی این ساختمانها گاهی تا ۲۰ یا ۳۰ متر خاک برداری شده. تمامی شرکت های ساختمانی موظف‌اند به محض این که با چیز غریبی برخورد کردند مراتب را بلافاصله به سازمان گرداننده مکه و مرکز باستان‌شناسی عربستان سعودی گزارش بدهند. بنا به گفتۀ باستان‌شناسان سعودی تا کنون هیچ اثر یا نشان تاریخی که دال بر مکه بودن «مکه» کنونی  باشد یافت نشده است.
[۵]  برای اطلاعات بیشتر و دقیق‌تر دربارۀ «پترا» به منبع زیر رجوع کنید: „The Nabtaeans“, Dan Gibson
[۶] دکتر همتی / دکتر شاکر: گزارش، نقد و بررسی آراء کریستف لوگزنبرگ در کتاب قرائت آرامی-سریانی قرآن»، انتشارات دانشکده أصول دین، قم، ۱۳۹۵، ص ۸۸.
[۷] تاریخ طبری، جلد ۱، ص ۴۳
[۸] یکی از اشکالات اساسی گیبسون این است که او اگرچه نشان داده که قبلۀ همه معابد پیش از سال ۱۰۷ رو به پترا بوده است و با این که اظهار داشته که این «مساجد» [بهتر بود می‌گفت معابد] فاقد محراب بودند ولی با این حال آنها را جزو «مساجد» اسلامی قلمداد می‌کند. در واقع این معابد، مسجد نبودند بلکه عبادتگاه مسیحیان یکتاپرست بوده‌اند که فاقد محراب بودند.
[۹] خوانندگان می‌توانند برای اطلاعات دقیق‌تر یا به کتاب «جغرافیای قرآن» یا به ویدئویی که خود دن گیبسون منتشر کرده و آدرس اینترنتی در زیر است مراجعه کنند.
https://www.youtube.com/watch?v=9lp2PptMkKI
در ضمن خوانندگان می‌توانند پس از مشاهده ویدئو یا خواندن کتاب پرسش‌های مشخص و روشن خود را از دن گیبسون از طریق ایمیل زیر برای او ارسال کنند تا پاسخ‌های خود را دریافت نمایند. dan@canbooks.ca
[۱۰] فُلکر پُپ: آغاز اسلام: از اوگاریت تا سامره. ترجمه: ب. بی‌نیاز (داریوش)، ص ۲۴۵
[۱۱] مارکوس گروس: دربارۀ تأثیرات بودیسم بر اسلام. ترجمه ب. بی‌نیاز (داریوش) 






بخش سوم
 یک بازنگری تاریخی با اتکا به نخستین زندگینامۀ محمد
ازدواج با خدیجه و سال‌های گمشده
ابن‌ اسحاق می‌نویسد که به محض «بستن نطفه» در [زهدان] آمنه، «جهان به نور روشن شد و کوشک‌های بُصرا [از ۱۶۰۰ کیلومتری/بی‌نیاز] نمایان شدند» [ص ۷۶]. سپس خدا به آمنه می‌گوید که نام او را «محمد» بگذار! البته این قسمت از زندگی‌نامه محمد یک گرته‌برداری از انجیل عهد جدید می‌باشد که یک چنین داستانی را برای «یحیی تعمید‌کننده» (Juhannes der Täufer) آورده است. خداوند نام «یحیی» را برای فرزند الیزابت و زکریا انتخاب کرد و به آنها این نام را ندا داد.[۱] بنابراین انتخاب نام برای پیامبر از سوی خدا، یکی از عناصر داستان‌های دینی بوده که در تاریخ رستگاری مورد استفاده قرار می‌گرفت.
سپس، پس از چند سال، محمد ۱۲ ساله به همراه ابوطالب به سوریه / بُصرا می‌‌رود و در آنجا یک کشیش مسیحی به نام بحیره [کشیشی به نام «کشیش»، معنی بحیره «کشیش» است] نشان پیامبری بر شانۀ محمد کشف می‌کند.
بحیرا از دور می‌بیند که:
«همۀ درختان صحرا و سنگها به آواز آمده بودند و می‌گفتند: السلام علیک یا رسول الله. ... و ابر پاره‌ای سفید دید که از میان قافله بر سید سایه بسته بود و همچنان که قافله می‌آمدند آن ابر نیز با سید می‌آمد.»[۲]
ابن اسحاق ادامه می‌دهد:
«چون بحیرا [پیامبر را] به لات و عُزّا سوگند داد، سید او را گفت: لات و عُزّا مگوی که در روی زمین بر من دشمن‌تر از لات و عُزا نیست.»
به هر رو، بحیره مُهر نبوت را بر کتف محمد کشف می‌کند. البته این داستان برای عیسا در انجیل لوقا نیز آمده است، یعنی ما باز هم با یک کپی‌داری مواجه هستیم. عیسا نیز در ۱۲ سالگی به همراه مریم و یوسف به خانۀ خدا در اورشلیم می‌روند و در آنجا شمعون وقتی عیسا را می‌بیند می‌‌گوید:
«خداوندا، حالا دیگر می‌توانم با خیال راحت بمیرم چون همانطور که به من قول دادی او را دیدم! بلی، نجات دهنده را که تو به مردم این دنیا بخشیده‌ای، با چشمانم دیده‌ام! ... یوسف و مریم مات و مبهوت ایستادند و از این چیزهایی که دربارۀ پسرشان گفته می‌شد تعجب می‌کردند.»[۳]
بنابراین تشخیص پیامبری در سن ۱۲ سالگی [با توجه به سنتِ یهود] یک عنصر ثابت در تاریخ رستگاری بوده است. صرف‌نظر از عناصر افسانه‌ای-دینی در گزارش ابن اسحاق ولی یک نکتۀ مهم دینی در جملات بالا نهفته است: محمد مانند نیایش ابراهیم اگرچه به یک قوم کافر تعلق داشت ولی از همان آغاز یکتاپرست بوده است. به عبارتی در اینجا کیفیت «ابراهیم»، پدر یکتاپرستان، به محمد نیز داده می‌شود. یعنی ما باز هم با یک گرته‌برداری از داستان‌های انجیلی روبرو هستیم. به عبارتی، دایرۀ یکتاپرستی با ابراهیم از قوم کافر [حنیف] آغاز می‌شود و با محمد [که خدا او را از آغاز یکتاپرست خلق کرد] از قوم کافر قریش بسته می‌شود.
در قرآن، در سوره آل عمران، آیه ۸۴ آمده است:
«قُلْ آمَنَّا بِاللَّـهِ وَمَا أُنزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»
بگو: به الله ایمان آوردیم؛ و نیز به آنچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط [منظور ۱۲ قبیله اسرائیل است/ بی‌نیاز] نازل گردیده؛ و آنچه پروردگار به موسی و عیسی و دیگر پیامبران داده شده است، ما هیچ تفاوتی میان آنها نمی‌گذاریم و ما مسلمانان او هستیم.»
بنابراین طبق قرآن، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، یعقوب، موسا و عیسا همه «مسلمان» بودند. در ضمن او نیز درست مانند موسا و عیسا در کودکی‌اش به عنوان «چوپان» مشغول بوده. در همین رابطه ابن اسحاق می‌نویسد:
«و از این جهت بود که سید گفت: هیچ پیغامبر خدای نبوده است که وی نه شبانی کرده است و گوسفند چرانیده.
صحابه گفتند: تونیز، یا رسول‌الله؟
گفت: و من نیز.» [ص ۸۱]
بنابراین همانگونه که مشاهده می‌کنیم نامگذاری پیامبر مانند یحیی تعمیدکننده از سوی خدا بوده، شغل کودکی‌اش مانند موسا و عیسا، چوپانی بوده و در سن ۱۲ سالگی مانند مسیح رسالت پیامبری در او رویت شده است. به عبارتی، اینها جزو عناصر داستانی تاریخ رستگاری ادیان سامی محسوب می‌شوند. گفتنی است که مانی نیز در سن ۱۲ سالگی به پیامبری برگزیده شد و می‌گفت که در انجیل عهد جدید پیامبریش پیش‌بینی شده است.
در خصوص محمد نیز چنین است: در سن ۱۲ سالگی «نشان پیامبری بر کتفش» تشخیص داده می‌شود.[۴] و سپس یک دورۀ غیبت ۱۳ ساله- مانند عیسا که از ۱۲ تا ۳۰ سالگی‌اش هیچ اطلاعاتی در دست نیست- تا سن ۲۵ سالگی آغاز می‌شود. و زندگی نوین او از سن ۲۵ سالگی با ازدواج با خدیجه شروع می‌گردد.
تا این جا [تا سن ۱۲ سالگی] دیدیم[۵] که هیچ مدرک یا چیز ملموسی که بتوان بدان تکیه کرد تا تاریخیت محمد را اثبات کنیم در دست نداریم. ابن اسحاق در بخش «باز رفتن به سفرِ شام و حدیث تزویج خدیجه»، فصل دوم زندگی محمد را می‌گشاید.
او یک بار دیگر داستان ۱۲ سالگی محمد با بحیره را با خوانشی یکسان ولی عناصری دیگر ارایه می‌دهد تا یکبار دیگر پیامبر شدن او را در آینده تأیید کند و هم از ازدواج محمد با خدیجه نیز گزارش بدهد. ابن اسحاق می‌نویسد که قافلۀ محمد [حالا محمد برای خدیجه کار می‌کند] به نزدیک شام [احتمالاً منظورش دمشق بوده] رسید به منزلی فرود آمدند که در آن منزل یک صومعه بود و در آن حوالی یک درخت. محمد زیر درخت نشست و خدمه‌اش، مَیسره، نزدیک او ایستاده بود. راهب [باز هم یک مسیحی!] می‌پرسد که این مرد در زیر درخت نشسته کیست، میسره پاسخ می‌دهد اهل قریش است. راهب گفت:
«در انجیل چنین خوانده‌ام که هر کس که وی بعد از عهدِ عیسا به چهار صد سال بیاید و زیر این درخت بنشیند، وی پیغامبر آخر زمان باشد. اکنون، ضرورت، این پیامبر آخر زمان خواهد بود.»
پس از تأیید مجدد پیامبری محمد، و بازگشتش از شام و آگاهی از رفتار و سکنات محمد، خدیجه که
«زنی خردمند بود و کفایتی عظیم داشت ... او را میلی تمام و رغبتی وافر به جانب سید حاصل شد و رغبت کرد تا به نکاح وی در آید.» [ص ۸۹]
البته داستانی که ابن اسحاق سرهم‌بندی می‌کند با نوشته‌های بعدی راویان اسلامی که مدعی بودند نزد قریش دختران و زنان هیچ ارزشی نداشتند و در میان این قبیله دخترکُشی رایج بود از بنیاد ناسازگار است.
«یکی دیگر از داستانها یا درستتر بگوئیم افسانه‌ها، زنده به گور کردن دختران است. تاریخ‌نگاری اسلامی این کار را در نزد عربان چنان گسترده و فراگیر می‌داند که به گفتۀ ابن کثیر تنها «صَعصعَه بن ناجیه» پیش از اسلام آوردنش سیصد و شصت دختر را از مرگ رهایی بخشیده و آنان را به دایگان سپرده است.»[۶]
تصویری که ابن‌اسحاق از خدیجه می‌دهد حتا از نگاه امروزی ما سوپر مدُرن است. در واقع خدیجه، حتا با نگاه سدۀ بیست‌و‌یکمی‌ ما، یک زنِ مستقل و بسیار مُدرن است که نه از دلِ جماعتِ دخترکُش قریش بلکه گویا از دلِ اروپای امروزی سربرآورده است! او دوبار ازدواج کرده، از شوهر اولش، ابوهاله تمیمی، که از او فرزندِ مشترکی به نام هند بن ابی‌هاله داشته، جدا شده و شوهر دومش را، عتیق‌ بن عائد که از او نیز دختری بنام هند داشته، طی مرگ ناگهانی از دست داده با این حال، مردان قبیله جرئت چپ نگاه کردن به او ندارند و در سن چهل سالگی از یک پسر ۲۵ ساله «خواستگاری» می‌کند و او را به شوهری برمی‌گزیند و البته به دلیل قدرتش کسی جرئت ندارد به محمد  بگوید بالای چشمش ابروست. طبق آرای عمومی مسلمانان، خدیجه به هنگام ازدواج ۴۰ ساله و محمد ۲۵ ساله بود.
پس از ازدواج خدیجه با محمد، خدیجه نزد برادرش، ورقه ابن نوفل که مسیحی بود، می‌رود و از احوال سید و کرامت‌های او سخن می‌گوید، ورقه در پاسخ به خدیجه می‌گوید:
«بشارت باد تو را ای خدیجه که این وصف که تو مرا کردی، وصف پیغامبر آخر زمان است و شوهر تو پیغامبر حق خواهد بود و سید همۀ عالم وی باشد و او را دولت‌ها روی خواهد نمودن که در فهم و وهمِ هم کس نیاید.» [همانجا، ص ۹۰]
ابن اسحاق دوباره یک پیشگویی خداگونه‌، این بار از دهان ورقه مسیحی، به ما می‌دهد ولی در عوض هیچ اطلاعات واقعی و ملموس ارایه نمی‌دهد. گزارش این ازدواج اساساً مضامین دینی دارد تا تاریخی و واقعی. بعدها حدیث‌نویسان و مفسران تلاش کردند تا این گفته‌های ابن اسحاق را با آیه‌های قرآنی مشروعیت ببخشند. آیه‌های ۵ تا ۸ از سورۀ ۹۳ در زیر، یکی از مهم‌ترین تأییدیه‌های اسلامی برای چنین ازدواجی است:
وَالضُّحَى (۱) وَاللَّيْلِ إِذَا سَجَى (۲) مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَمَا قَلَى(۳) وَلَلْآخِرَةُ خَيْرٌ لَّكَ مِنَ الْأُولَى (۴) وَلَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَى (۵) أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى (۶) وَوَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدَى(۷) وَوَجَدَكَ عَائِلًا فَأَغْنَى (۸).
سوگند به روشنايى روز، (۱) سوگند به شب چون آرام گيرد، (۲) [كه‌] پروردگارت تو را وانگذاشته، و دشمن نداشته است(۳) و قطعاً آخرت براى تو از دنيا نيكوتر خواهد بود (۴) و بزودى پروردگارت تو را عطا خواهد داد، تا خرسند گردی (۵) مگر نه تو را يتيم يافت، پس پناه داد؟ (۶) و تو را سرگشته يافت، پس هدايت كرد؟ (۷) و تو را تنگدست يافت و بى‌نياز گردانيد؟ (۸)
مفسران اسلامی می‌گویند این سه آیه نقاط عطف‌های زندگی واقعی محمد هستند. البته همانگونه که پیشتر وصفش رفت «یتیم بودن» هم برای موسا، هم عیسا نیز صدق می‌کند که البته در این باره داستان‌های فراوانی وجود دارد که چگونه خدا به آنها «پناه می‌دهد» و آنها را «محافظت می‌کند». همۀ پیامبران در ابتدا «سرگشته» بودند و پس از «هدایت یافتن» از فقر خود [نه فقر مالی] به «بی‌نیاز»ی [ثروت معنوی] نایل آمدند. سورۀ بالا همان اندازه به زندگی محمد ربط دارد که سورۀ فیل برای تولدش.
با این وجود، حدیث‌نویسان بر این نظرند که آیۀ ۸ دقیقاً به ازدواج خدیجه با محمد ارشارت دارد چون در آنجا آمده که: پیامبر اول تو «تنگدست» بودی [تنگدست در مادیات] و بعد که با خدیجۀ ثروتمند ازدواج کردی «بی‌نیاز» شدی! ولی هیچکدام از این مفسران اسلامی «بی‌نیاز» شدن پیامبر را با «هدایت» خدا گره نزده‌اند.
ابن اسحاق پس از گزارش این ازدواج می‌نویسد که حاصل این ازدواج هفت فرزند بود، سه پسر و چهار دختر. پسران قاسم و طاهر و طیب بودند، دختران زینب و رقیه و اُم‌کلثوم و فاطمه. و پسرانش – هر سه- در ایام جاهلیت وفات یافتند و دخترانش همه اسلام دریافتند و با سید به مدینه هجرت کردند [همانجا، ص ۹۰].
همانگونه که در آغاز گفته شد سیرۀ ابن اسحاق نخستین گزارش دربارۀ زندگی پیامبر اسلام است و مابقیِ سیره‌نویسان و راویان اسلامی از آن به عنوان منبع و الگوی اولیه استفاده کرده‌اند.
نه فقط بازۀ زمانی ۱۲ تا ۲۵ سالگی زندگی پیامبر اسلام در هاله‌ای از ابهام باقی می‌ماند بلکه پس از ۲۵ سالگی و ازدواج با خدیجه دوباره منابع اسلامی تا بعثت پیامبر سکوت می‌کنند و تقریباً هیچ گزارشی دربارۀ محمد نمی‌دهند. به سخن دیگر، برخلاف این ادعا که «همه چیز زندگی پیامبر روشن است»[۷]، ما تقریباً هیچ اطلاعی از ۲۷ سال زندگی محمد نداریم و برای سیره‌نویسان هم از اهمیت برخوردار نبود [از ۱۲ تا ۲۵ سالگی و از ۲۶ سالگی تا ۴۰ سالگی]. در مورد عیسا هم تقریباً همینگونه است، با این تفاوت که او از ۱۲ سالگی تا ۳۰ سالگی غایب بوده است. هر چند که منابع اسلامی گزارشی از این ۱۴ سال (از زمان ازدواج خدیجه با محمد تا بعثتِ او در سن ۴۰ سالگی) ارایه نمی‌دهند ولی عده‌ای بر این نظرند که محمد در طی این ۱۴ سال عمدتاً به تجارت مشغول بوده است. این ادعا هم نمی‌تواند پذیرفتنی باشد. به یک دلیل بسیار روشن تجربی!
اگر محمد طی این ۱۴ سال مشغول به تجارت بوده می‌بایست او با تُجار فراوانی در شام و یمن یا مکان‌های دیگر آشنا می‌شد. نکته‌ای که هر خواننده‌ای آن را تأیید می‌کند! تجربۀ زندگی به ما می‌گوید زمانی که یک فرد «معمولی» در اُفت‌وخیزهای اجتماعی به مقام رهبری یا شهرت می‌رسد، بسیاری از کسانی که در گذشته با این فرد نشست و برخاست داشتند در دفاتر خاطرات یا یادداشت‌ها یا سفرنامه‌های خود از دیدار یا ملاقات خود با آن فرد تازه مشهور شده می‌نویسند یا گزارش شفاهی می‌دهند. هنوز هم این رسم، چه درشکل نوشتاری و چه شفاهی، ادامه دارد. اگر محمد ۱۴ سال به تجارت مشغول بوده دست کم به هنگام گسترش آوازه‌اش می‌بایست این یا آن تاجر یا شخص معمولی در خاطرات یا یادداشت‌هایش اشاره‌ای به او می‌کرد. چنین مکتوباتی وجود ندارد که بتوان اثبات کرد، محمد بیش از یک دهه امور تجاری همسرش را اداره می‌کرده است. به عبارتی، او اگرچه طبق روایات اسلامی سفرهای بسیاری داشته و با انسانهای گوناگونی مراوده داشته ولی هنوز هیچ سند یا نوشته‌ای از این یا آن تاجر یا کسی یافت نشده که نوشته باشد در این یا آن تاریخ، در شام یا یمن یا هر جای دیگر با «رسول‌الله» معاملات تجاری داشته و این یا آن کالا را با وی تبادل کرده است و ...
البته برای این که همه چیز روایات اسلامی را گفته باشیم گفتنی است که تقریباً همۀ منابع اسلامی دربارۀ این بازۀ زمانی [از ۲۵ سالگی یعنی از زمان ازدواج با خدیجه تا بعثت] بر سر نکات زیر توافق دارند:
۱- رفتن به غار حراء
۲- پذیرفتن سرپرستی برخی فعالیت‌های اقتصادی خدیجه
۳- ازدواج با خدیجه
۴- گذاشتن سنگ سیاه توسط محمد در کعبه به هنگام بازسازی آن [گویا در سن ۳۵ سالگی]
۵- پذیرفتن سرپرستی و کفالت امام علی.
پنج نکتۀ بالا تمامی آن چیزی است که روایات اسلامی دربارۀ این ۱۴ سال دربارۀ محمد گفته‌اند. در مورد شماره ۴ ابن إسحاق می‌نویسد: «چون سید سی و پنج سال تمام شد، یک روز قُریش جمع شدند تا عمارت خانۀ کعبه بکنند ... هر قومی می‌گفت که “حجرالاسود ما به جای خود نهیم”» سرانجام قریشیان پیشنهاد محمد را پذیرفتند که سنگ سیاه را در یک پارچه بگذارند و همۀ قوم‌های قریش با هم سنگ را بلند کنند و سرآخر «سید به دستِ مبارک خود، حجرالاسود از میان جامه [پارچه] برداشت و باز جای خود نهاد، همچنان که اول بود.» [ص ۹۱-۹۳]
به هر رو، اگر بپذیریم که محمد پس از ازدواج با خدیجه تا زمان برگزیدگی‌اش به پیامبری به تجارت مشغول بوده می‌بایستی بتوان ردّ پایی از او یا گزارشی از نفر سوم یافت؛ که چنین نیست!
این با عقل انسان امروزی ناسازگار است که ما از یک سو گزارشاتِ بسیار «دقیقی» دربارۀ محمد تا سن دوازده‌ سالگی داریم: از نقطه بستن محمد در زهدان آمنه، تا فرستادن او نزد یک دایه [حلیمه]، تا آمدن جبرئیل و میکائیل که روی محمد عمل جراحی انجام می‌دهند ولی ناگهان او تا سن ۲۵ سالگی که با خدیجه ازدواج می‌کند غیب می‌شود و گزارشگران اسلامی هیچ اطلاعاتی در این باره به ما نمی‌دهند. حالا پس از ۱۳ سال، در سن ۲۵ سالگی، دوباره به عنوان مدیرِ کاروان تجاری و همسر خدیجه وارد ادبیات اسلامی می‌شود و پس از اعلام این ازدواج، دوباره رسول‌الله از صحنۀ روایات اسلامی غیب می‌شود (۱۴ سال) و سرانجام برای بعثت دوباره وارد صحنۀ تاریخ می‌گردد. این، با عقل امروزی سازگار نیست! واقعاً این ۲۷ سال رسول‌الله کجا بوده است؟ آیا از ۱۲ تا ۲۵ سالگی‌اش پیامبر از نظر تاریخ‌نگاران اسلامی اینقدر بی‌اهمیت بوده که ارزشِ گزارش دادن نداشته است؟ شاید! پس، از ۲۶ تا ۴۰ سالگی پیامبر (یعنی اوج انرژی یک انسان) چی؟ یعنی این دوره هم بی‌اهمیت بوده است؟ واقعاً رسول‌الله در این بازۀ زمانی هیچ کاری نکرد؟ فقط با خدیجه به تولید مثل مشغول بود؟ احتمالاً! چون گزارشگران می‌گویند ۷ تا فرزند داشتند، برای تولید هر فرزند دو سال هم که در نظر بگیریم همان ۱۴ سال غیبت می‌شود. شاید این حفره‌های تاریک تاریخی در زندگی محمد برای بسیاری از انسان‌های مؤمن فاقد هرگونه اهمیت باشد ولی برای کسی که با تاریخ سروکار دارد باورکردنی نیست.
تا آنجا که به خدیجه مربوط می‌شود تمامی اطلاعات راویان اسلامی و سیره‌نویسان از همان چند خطی که ابن‌اسحاق نوشته است، تجاوز نمی‌کند، خواننده می‌تواند به اینترنت رجوع کند. هیچ چیز بیشتر از همان چند خط ابن اسحاق دربارۀ خدیجه وجود ندارد. دانشنامۀ بریتانیکا می‌نویسد: « محمد تنها مؤسس دینی جهانی است که زندگانی‌اش روشن و کامل در معرض تاریخ قرار گرفته است.» البته باید گفت، «کامل» منهای ۲۷ سال آن!
به هر رو، می‌توان نتیجه گرفت که:
۱- محمد تا سن ۲۴-۲۵ سالگی طبق راویات اسلامی به شغل چوپانی مشغول بود و باز طبق روایات اسلامی او فقط چند بار محل شغل خود را ترک کرده و به مکه آمده بود. به عبارتی عملاً کسی نباید این چوپان منزوی در طبیعت را می‌شناخت. این که چگونه کسی که اساساً با مکه رابطه‌ای نداشت، در مکه و پیرامون آن به امانت‌داری [محمد «امین»] شهرت می‌یابد جای تردید فراوان است.
۲- طبق روایات اسلامی خدیجه جزو طبقۀ اشراف مکه بوده که از ثروت و برده‌های فراوانی برخودار بود. محمد تا زمان ازدواج با خدیجه برای عمویش ابوطالب [عبد مناف] چوپانی می‌کرده یعنی از منظر جایگاه اجتماعی خدیجه بالاترین و محمد پایین‌ترین جایگاه [برای یک انسان آزاد و نه برده] اجتماعی-اقتصادی را داشت.
۳- چگونه می‌شود [اگر از رُمان‌هایی مانند «بامداد خمار» صرف‌نظر کنیم] که یک زن از طبقۀ اشراف ناگهان [با تأکید بر واژه «ناگهان»] با مرد بسیار فقیری که نه کسی او را می‌شناسد و نه جایگاه اجتماعی، اقتصادی یا سیاسی مهمی را اشغال کرده قصد ازدواج می‌کند؟ و فراموش نشود که ما خود را باید به ۱۴۰۰ پیش‌تر و در ساختارهای قدرتمند قبیله‌ای[۸] پرتاب کنیم تا از ناممکن‌ بودن این روند آگاهی یابیم.
۴- تجارت و مدیریتِ تجارت در گذشته‌ها مانند امروز نبود. سرمایۀ اصلی یک تاجر، «تجربیات شخصی» او بوده است. یک تاجر خوب، تاجری بوده که طی روندی پُر افت‌وخیز تجاری تجربه اندوخته باشد. حال این پرسش پیش می‌آید که چگونه یک چوپان می‌تواند از امروز به فردا به «تاجر» تبدیل شود و مدیریت یک کاروان چند سد شتری و خرید و فروش کالاهای متنوع را به عهده بگیرد؟
۵- ازدواج خدیجه اشرافی و مدرن با محمد تنگدستِ روستایی ناشناخته باید یک دلیل قانع‌کننده داشته باشد. نگارنده روایات اسلامی را زیر رو کردم و محض رضای خدا یک دلیل نیافتم. خدیجه چه چیزی در محمد یافت که حتا حاضر شده بود مهریه خود را که بالغ بر چهارسد دینار زر بوده خود [به عنوان عروس] بپردازد؟
همانگونه که خواننده متوجه شده در این ازدواج هیچ منطقی وجود ندارد و نمی‌تواند جعلی نباشد. این که ابن اسحاق این داستان را از کجا برگرفته بر نگارنده نامعلوم است ولی می‌توان گمان کرد که این داستان «بامداد خُماری» احتمالاً در بافت دیگر و با عناصری دیگر در میان عوام عرب شناخته شده بود. بالاخره، ابن اسحاق هم باید از منابع ادبی [شفاهی یا کتبی] زمان خود بهره گرفته باشد.

پایان بخش ۳

————————————-
[۱] انجیل عهد جدید، لوقا [لوکاس]، بخش ۱، از بندِ ۶۰ به بعد.
[۲] این ادعای مسلمانان که می‌گویند «تنها» معجزۀ محمد قرآن بوده با روایات و احادیث اسلامی شدیداً ناسازگار است. اگر جملۀ فوق «معجزه» نیست پس چیست؟
[۳] انجیل عهد جدید، لوقا، بخش دو، بندهای ۲۴ تا ۳۵
[۴] «در سنتِ یهود، کودک در دوازده سالگی به مرحلۀ مهمی از پرورش خود می‌رسید. معمولاً این سن، هنگام بلوغ مذهبی بود و کودک در این زمان به مناسک تشرف- بر میتصوا - می‌پرداخت که او را مسئول شخص خویش و مکلف به گزینش راه زندگانی خود می‌کرد. در این سن- سیزده سالگی- بود که مورخ یهود فلاویوس یوسفوس به گردآوری اطلاعات دربارۀ “عقاید گوناگون سه فرقۀ یهودی آن زمان» پرداخت تا به گفته خود “وقتی همه را شناختم  بتوانم به آن که در نظرم از همه بهتر بود بپیوندم.” نیز در سن دوازده سالگی بود که مسیح به زیارت بیت المقدس رفت (انجیل لوقا، ۲، ۲۴) و در این زیارت بود که “عالمان دینی” از او آزمایش اولیه‌ای به عمل آوردند و “از هوشمندانه بودن پاسخهایش از خود بیخود شدند. ... واقعیت آن است که سن دوازده سالگی برای مانی ضمناً در حکم مرحلۀ مقدماتی جهتگریر او هم بود.». نقل قول از کتاب: «مانی و سنتِ مانوی، نوشتۀ فرانسوا دکره»، ترجمه دکتر عباس باقری، تهران ۱۳۸۰، ص ۶۴
[۵] تقریباً تمامی گزارشگران اسلامی بر این نکته توافق دارند که محمد تا سن ۲۵ سالگی فقط مشغول چوپانی برای عمویش ابوطالب [عبد مناف] بوده است و به ندرت محل کارش را ترک می‌کرد. گویا محمد در طی این چندین سال فقط چند بار برای شرکت در بعضی از مراسم در مکه شرکت کرده بود. حال این پرسش پیش می‌آید که چگونه فردی مانند محمد که تمامی عمرش [تا ۲۵ سالگی] را در انزوای طبیعی چوپانی به سر می‌برد در میان مردم مکه به امانت داری [محمد امین] شهرت یافت.
[۶] مزدک بامدادان: مغاک تیره تاریخ: اسلام چگونه پدید آمد؟. ص ۱۷۰ به بعد.
[۷] «به گفته دانشنامه بریتانیا  او (محمد) تنها مؤسس دینی جهانی است که زندگانی‌اش روشن و کامل در معرض تاریخ قرار گرفته و راجع به او گزارش‌های فراوانی در متون تاریخی آمده است. اگر چه مثل سایر شخصیت‌های تاریخی پیش از دنیای مدرن، تمامی جزئیات زندگی‌اش روشن نیست.
به گفته محقق ویم راون، تلاش‌های مستشرقین برای تمیز بخش‌های تاریخی و غیرتاریخی گزارش‌های تاریخی درباره محمد چندان موفقیت‌آمیز نبوده‌است.  یکی از دلایل عمده این امر نداشتن منابع کافی و ابهامات پیرامون دوران جاهلیت عربستان است. به‌گفته هارولد موتزکی «هم‌اکنون مطالعه زندگی محمد … در وضعیت دشواری گیر کرده است. از یک طرف، نه می‌توان زندگی‌نامه‌ای درباره او نوشت بدون اینکه به استفاده غیرمنتقدانه از منابع متهم نشد، و از طرف دیگر وقتی منتقدانه به منابع نگاه می‌کنیم، دیگر امکان نوشتن زندگی نامه وجود ندارد.»
صحت تاریخی محمد، در ویکی پدیا، در:
https://fa.wikipedia.org/wiki/صحت_تاریخی_محمد
[۸] ساختارهای قبیله‌ای و فرهنگِ وابسته بدان نسبت به دیگر ساختارهای اجتماعی مانند فئودالیسم یا سرمایه‌داری بسیار قدرتمندترند [عمرشان هم بسیار فراتر است]. برای نمونه اگرچه ساختارهای قبیله‌ای در ایران به طور فیزیکی توسط رضاشاه منهدم شد ولی ما هنوز هم فرهنگِ وابسته به آن ساختارها را در جامعۀ خود مشاهده می‌کنیم. این وضعیت در کشورهای خاور نزدیک و میانه، به ویژه در میان مردم پاکستان، أفغانستان، سرزمین‌های عرب‌زبان بسیار شدید و در مواردی تعیین‌کننده هستند.


بخش چهارم

یک بازنگری تاریخی با اتکا به نخستین زندگی‌نامۀ محمد
سیره رسول‌الله و سلمان فارسی
ابن اسحاق در زندگی‌نامۀ محمد از «سلمان فارسی» به عنوان یک شخصیت تاریخی نیز گزارش می‌دهد. این گزارشِ شدیداً نادرست آنچنان وارد ادبیات و تاریخ اسلامی شده که گویی سلمان واقعاً یک شخصیت تاریخی بوده است. متأسفانه اسلام‌شناسان غربی نیز عناصر داستانی سلمان فارسی در سیرت محمدِ ابن اسحاق را به عنوان حوادث تاریخی برداشت کردند و به تکرار سخنانِ بی‌ربطِ ابن اسحاق پرداختند. اگر این اسلام‌شناسان اندکی خود را با گنوسیسم [عرفان] در جغرافیای ایرانِ ساسانی و زبان‌های آرامی، به ویژه مندائی، درگیر می‌کردند حتماً به نتایج دیگری می‌رسیدند. به هر رو ابن اسحاق در بخش «حکایت سلمانِ فارسی» دربارۀ سلمان فارسی این چنین می‌نویسد:
او اهل اصفهان [جی] و از یک خانوادۀ دهقان [زمیندار متوسط] و اصلاً زرتشتی بوده. سپس جذب مسیحیت می‌شود و علی‌رغم مخالفت شدید پدرش، برای کسب دانش بیشتر دربارۀ این دین محبوب راهی شام می‌شود و در آنجا در کلیسایی به خدمت و عبادت خدا در می‌آید. سرانجام یکی از مجتهدان بسیار معتبر، صاحبِ عمّوریه، که در حال مرگ بود به سلمان فارسی چنین وصیت می‌کند:
«ای پسر، نزدیک است به آن زمان که کوسِ دولتِ محمدی در زنند و عَلَمِ نبوّتِ وی برافرازند و شرع و ملّتِ وی بگسترانند. برِ وی رو – که شفایِ کار از وی یابی. ختم نبوت بر وی است وخلقِ عالم جمله طُیفلِ وجود اویند.» [ص ۱۰۳]
بدون تردید جمله‌های پیشگویانۀ بالا که دستِ کم سدوپنجاه سال پس از «هجرت» نوشته شده‌اند، پیشگویی نیستند بلکه بیانگر وضعیت موجود در آغاز عصر خلفای عباسی بوده‌اند. ابن اسحاق می‌گوید که به سلمان فارسی گفته می‌شود پیامبر آینده سه نشان دارد: ۱- پیامبر آخر زمان صدقه قبول کند لیکن خود از آن نخورد، ۲- هدیه قبول کند و خود از آن بخورد و ۳- بر پشت او یک مُهر نبوت نقش بسته است. [ابن اسحاق، ص ۱۰۴]
گویا سلمان فارسی در سال اول هجرت وارد مدینه می‌شود و با محمد آشنا می‌گردد. او یک بار به محمد خرما صدقه می‌دهد؛ محمد آن را از او می‌گیرد ولی خود نمی‌‌خورد ولی به اصحابش می‌دهد، بار دوم باز برای محمد خرما می‌برد ولی این بار می‌گوید هدیه است، محمد آن را می‌گیرد، هم خود می‌خورد و هم اصحابش. و سرانجام روزی پشت سر محمد قرار گرفت و منتظر بود که به گونه‌ای آن مُهر نبوت را ببیند. البته چون محمد متوجه قصد او شد کاری کرد که سلمان فارسی بتواند این مُهر نبوت را بر پشت او مشاهده کند.
اگرچه این هفت صفحه‌ای که ابن اسحاق دربارۀ سلمان فارسی نوشته صرفاً بر مبانی اعتقادی و دینی و عاری از فاکتِ تاریخی می‌باشد ولی همین گزارشِ مؤمنانه مبنای گزارشات بعدی پُروشاخ‌وبرگ دربارۀ سلمان شده است به گونه‌ای که هر کس نام سلمان را می‌شنود بلافاصله آن را با محمد و تاریخ اسلام گره می‌زند.
سلمان کیست و چگونه وارد ادبیات اسلامی شده است؟
«مقبرۀ» سلمان فارسی در جنوب بغداد، کنار دجله، در جایی به نام «سلمان پاک» واقع است. البته گویا مقبرۀ دیگری در حوالی اصفهان نیز دارد. این که صفت «پاک» با سلمان آمده است اتفاقی نیست. ابتدا به «ام‌ الکتاب» که یکی از کتابهای مهم شیعه‌هاست رجوع کنیم. این کتاب در کنار «کتاب هفت و سایه‌ها» جزو قدیمی‌ترین کتابها به شمار می‌رود که خوشبختانه به دست ما رسیده و ما می‌توانیم از این کتاب دریابیم که شیعه‌ها پیش از آن که به گروه‌های کنونی شیعه تبدیل گردند چه روندهای فکری را پشت سر نهادند. تاریخ نگارش ام الکتاب طبق نظر ولادیمیر الکسویج ایوانف، یکی از بزرگترین اسماعیلیه‌شناسان جهان، باید اندکی پیش از ۱۸۰ هجری [حدود ۸۰۰ میلادی] باشد. این کتاب در شُغنان (تاجیکستان امروزی) کشف شد.[۱]
برای این که ببینیم که اساساً سلمان چه ویژگی‌هایی داشت و از چه کیفیتی برخوردار بود، ام‌الکتاب نخستین و بهترین منبع است. تمامی ام‌الکتاب گفتگوی میان امام محمد باقر [باقر العلم] و یکی از اصحابش به نام جابر جُعفی است. این کتاب دیالوگ‌گونه چنین است که جابر جُعفی پرسش‌های دینی مطرح می‌کند و باقر العلم بدانها پاسخ می‌دهد. امام محمد باقر در پاسخ به پرسش جُعفی در خصوص رابطه «ملکِ تعالی» و «سلمان» می‌گوید:
«[...] پس ملک تعالی جلّت عظمته به سلمان القدره گفت یا سلمان تو باب منی و کتابِ منی، القرآن کلام‌الله، و دستِ راست منی، أنت یدالله، در همۀ درگاه و دیوان و حجابِ من، و رسولِ من توئی و عرشِ من که خداوندم و أمانت و أمانت‌دار من توئی، و روح من از حجابِ تو ظهور کند و از جانبِ تو، من خداوندِ توام و تو خداوند مؤمنانی، و حکم آسمان و زمین در دست تو گردانیدم، و من خداوندِ توام و تو خداوند آسمان و زمینی [...]»[۲]
اصطلاح ملکِ تعالی در ام‌الکتاب، هم خود خداست و هم علی. خدا و علی در اینجا در مفهوم «ملک تعالی» در هم حل می‌شوند. از سوی دیگر نباید فراموش کرد که این کتاب یکی از سدها کتابی بوده که شیعیان نوشته بودند. خوشبختانه این کتاب به دست نابودکنندۀ «دیوان زنادقه»[۳] خلفای عباسی نرسید. جابر در جایی دیگر از باقر العلم می‌پرسد:
«یا خداوندِ من [منظور باقر العلم است] معنی عاشورا چون [چگونه] باید شناختن؟ باقر العلم گفت: چنانکه پیغمبر گفته است خلق السموات و الارض فی یوم العاشورا، یعنی آفرینش آسمان‌ها و زمین‌ها در روزِ عاشورا کرده‌اند، و به جای دیگر گوید سیرت به الکواکب و السُموات فی یوم العاشورا یعنی همۀ آدمی و بشری و ستارگان و آسمان‌ها در روزِ عاشورا آفریده‌اند، و ستارگان و آسمان‌ها به روز عاشورا بگردیدند، و این روز عاشورا سلمان القدره علینا منه السّلام (است) که ملکِ تعالی هفت آسمان و زمین و آدمی و بشری همه به دستِ سلمان القدره آفریده است، و سلمان و نُه بابِ وی که ده‌اند، ده روز عاشورااند، نه این که می‌گویند چون حسن و حسین روز عاشورا بوده‌اند، حاشا و کلاً که حسن و حسین روحانِ مسلمانان و کافران به دست سلمان القُدره در این خون و گوشت بستند، و سلمان روح‌الایمانِ عرضش است با این نُه نور که مدام با وی باشند ... یا جابر به دیگر روایت این آسمان و زمین که سلمان بیآفرید آسمان عالم است و زمین متعلّم و سلمان نطق است و ده روز عاشورا آن ده روح که گفته آمده است، این است معنی عاشورا و قرآن و هر دو یکی است. ... یعنی این کتابِ ما نطق و گفتار حق است چنانکه در عالم بزرگ سلمان القُدره آواز ملکِ تعالی است و این نطقِ او از روح ناطقه است، و سلمان روز آخرت است و روزِ بزرگ مخلوق بهو کافر بالله العظیم، یعنی این سلمان القُدره قرآن و آواز خداست و هر که نه این گواهی دهد در خداوند کافر است، یا جابر معنی این سخن آن است که، القرآن کلام‌الله، که سلمان نافریده و نامخلوق است ...»[۴]

هر کس که متن بالا را بخواند بلافاصله متوجۀ کیفیت نمادین و عرفانی سلمان می‌شود. امام محمد باقر تا آنجا پیش می‌رود که می‌گوید «... القرآن کلام‌الله که سلمان نافریده و نامخلوق است...» یعنی آن کیفیت و صفاتی که به خدا داده می‌شود به سلمان نیز داده می‌شود: نافریده و نامخلوق؛ و هر انسان معقولی می‌داند که آن‌ کس که «نافریده و نامخلوق» باشد، دیگر یک انسان زمینی نیست. احتمالاً از این دست کتابها – که می‌بایست توسط دیوان زنادقه عباسیان نابود شده باشند- بسیار بودند و سلمان هم در همین مایه‌هایی که امام محمد باقر اظهار داشته مورد تقدیس قرار می‌گرفت. نقل قول‌های بالا از ام الکتاب به خوبی نشان می‌دهند که سلمان نه یک شخصیت تاریخی که شخصیت دینی یا نمادین بوده است.
زندقه‌نویسان سدۀ ۹ میلادی نیز از سلمان به عنوان «باب» آگاهی داشتند. در همین باره، اشعری قمی در کتابش «المقالات و فرق» دربارۀ «پنج‌تنی‌ها» یا به اصطلاح «فرقۀ مخمّسه» گزارش داده است. این پنج‌تنی‌ها هوادران ابوخطاب بودند. آنها بر این باور بودند که خدا در پیکر پنج تن یعنی محمد، علی، فاطمه، حسن و حسین حلول کرده است.
«... آنها همچنین مدعی‌اند که چهار تا از این پنج تا فقط وهم و خیال‌اند و هیچ واقعیتی ندارند، در حالی که معنای واقعی، شخص و پیکر محمد است ... آنها ادعا می‌کنند که محمد همان آدم، نوح، ابراهیم، موسا و عیسا بوده و همواره در میان عرب‌ها و غیرعرب‌ها ظاهر می‌شده ... به نظر این فرقه، امامت جلوۀ خداست ... آنها همچنین ادعا می‌کنند که ایمان از هفت مرتبه تشکیل شده است، مرتبۀ هفتم، فراز به سوی شناخت نهایی (معرفت الغایی) است؛ پرده کنار می‌رود و آدم «او» را در نورانیت می‌بیند. در هر دوره، مؤمن یک جامۀ دیگر بر تن می‌کند؛ هر دوره، ۱۰۰۰۰ سال را در برمی‌گیرد، و هفت تا از این دوره‌ها وجود دارد، هر گاه این هفت دوره به پایان رسد، به آن اَبردوران ۷۰۰۰۰ ساله گفته می‌شود؛ در این ۷۰۰۰۰ سال، او به یک عارف تبدیل می‌شود، پرده‌ها از او کنار می‌رود، نقاب از چهره‌اش برداشته می‌شود و او خدا را، یعنی محمد را، نه چون گذشته در هیبت جسمانی‌ِ انسانی‌اش که در گوهر وجودی و نورانی‌اش در می‌یابد ...»[۵]
همانگونه که خواننده متوجه شده است، برای «مخمّسه» [پنج‌تنی‌ها] -و همچنین برای سایر گروه‌‌های شیعه- «محمد همان آدم، نوح، ابراهیم، موسا و عیسا» بوده است. یعنی درک آنها از «محمد» یک درک انتزاعی و نمادین بوده است.
زیرا در قرآن، در سوره آل عمران، آیه ۸۴ آمده است:
«قُلْ آمَنَّا بِاللَّـهِ وَمَا أُنزِلَ عَلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ عَلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَالنَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»
بگو: به الله ایمان آوردیم؛ و نیز به آنچه بر ما و بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط نازل گردیده؛ و آنچه پروردگار به موسی و عیسی و دیگر پیامبران داده شده است، ما هیچ تفاوتی میان آنها نمی‌گذاریم و ما مسلمانان او هستیم.»
فصل مشترک همۀ شیعه‌ها یکی اعتقاد به خدایی بودن [یا الوهیت] علی، به سمسارا یا «تناسخ» و دیگری اعتقاد به «امامت» بود.
معنیِ اصطلاح دینی سلمان
سلمان در عربی یعنی «سالم و مبرا از عیب و نقص و آفت» یعنی از لحاظ درونی «پاک» [rein]. همین معنی عربی گویای بسیاری از نکات دربارۀ این شخصیت نمادین است. اصل این واژه ولی آرامی یا دقیق‌تر گفته شود مندایی است. در آرامی آن را «شلمانه» می‌خوانند یعنی «توضیح‌دهنده، مفسر و صادق». ولی در نزد مندائیان به شکل‌های «شلمنه» و «شلمانه» وجود دارد که بدین معنی است: «انسان کاملی که در یک پاکی آیینی در انتظار مرگ، زندگی می‌کند».
مندائیان [صٌبی‌ها] در حوزۀ جغرافیایی ایران، عمدتاً در خوزستان و میانرودان، زندگی می‌کردند و از پیروان یحیی تعمیدکننده به شمار می‌روند. چرا که این یحیی بوده که عیسا مسیح را تعمید کرده بود. از این رو در نزد مندائیان مقام یحیی اندکی از خود عیسا بالاتر است. به همین علت آنها اکثراً در کنار رودخانه زندگی می‌کنند تا بتوانند آیین خود را به اجرا در بیاورند. طبق باور مندائیان خدا هیچ انسانی را کامل و رستگار نمی‌آفریند [حتا پیامبران مانند مابقی انسان‌ها ناکاملند][۶] به همین دلیل رستگارکننده باید ابتدا خود را رستگار کند. و انسان زمانی می‌تواند خود را رستگار کند که بر نفس خود فایق آید یعنی بتواند اراده‌گرایانه بر خواهش‌های مادی خود غلبه کند و از آنها صرفنظر نماید. حالا اندکی معنی «شلمان یا شلمنه» روشن می‌شود و معنی سلمان یعنی «انسان کاملی که در یک پاکی آئینی در انتظار مرگ زندگی می‌کند» مفهوم می‌شود.
مانی که در فرقۀ خزائی [شاخه‌ای از مغتسله] آموزش دیده بود نیز بعدها صفت «پاک» را بر خود و فرقه‌اش نهاد؛ مشخصۀ آنها پوشیدن «جامه‌های سفید» بود. این اصطلاح یعنی جامه‌های سفید بعدها [یعنی ۲۰۰/۳۰۰ سال بعد] هم وارد ادبیات اسلامی شد و هم در عرصۀ سیاسی نقش بسیار بزرگی ایفا کردند که شناخته‌ترین آنها سفیدجامگان است.
ابن اسحاق نیز در همین رابطه گزارش می‌دهد زمانی که محمدِ خردسال نزد دایه‌اش بود دو فرد با جامه‌های سفید آمدند و او را «پاک» کردند:
«مصطفا گفت: ای مادر، این ساعت دو شخص آمدند که جامه‌های سفید داشتند و من را بخوابانیدند و شکمِ مرا بشکافتند و چیزی چند از آن برگرفتند و چیزی چند باز جای نهادند. ندانم که چه برگرفتند و چه باز جای نهادند. و دیگر شکمِ من بازدوختند و برفتند. آن دو شخص جبرئیل و میکائیل بودند، اما مصطفا آن‌گاه نمی‌دانست» [ابن اسحاق، ص ۸۰]
در نقل‌قول بالا، ابن اسحاق می‌گوید که «محمد/مصطفا» توسط دو فرد جامه سفید، جبرئیل و میکائیل، طی یک عملیات جراحی به «پاکی» نایل آمده است.
اگرچه سرچشمۀ صفت «پاک» از مندائیان است ولی این مانویان و بعدها مزدکیان بودند که توانستند این اندیشه را جهان‌گستر کنند. واژۀ سلمان عربی نیست بلکه یک واژۀ بیگانه است که وارد عربی شده است، آنهم از طریق گنوسی‌های ایرانی به ویژه غُلات شیعه.[۷]
«پاک»‌ها، یعنی کاتارها Katharer که افکار مانوی – یا دقیق‌تر گفته شود مزدکی داشتند- به یکی از بزرگترین جنبش‌های دینی-اجتماعی در اروپا تبدیل شدند که از کشورهای بالکان تا آلمان، فرانسه، ایتالیا گسترش یافتند و به یک رقیب بسیار قدرتمند برای کلیسای کاتولیک عرض تبدیل شدند، آخرین رهبر آنها در سال ۱۳۰۹ میلادی توسط کلیسا سوزانده شد.
باری، سلمان یک چهرۀ نمادین گنوسی بوده که اساساً جنبۀ نمادین-معنوی داشته است. گفتنی است که شاخۀ نصیریون (علویان نصیری) تقریباً همان درک را از سلمان را دارند که توصیف آن را در ام‌الکتاب دیدیم. این شاخۀ از شیعه مانند مسیحیان به تثلیث باور داشت ولی بجای «پدر، پسر و روح‌القدس» به «علی، محمد و سلمان» باور داشتند.[۸]
«نویسندۀ کتاب العلویون و النصیریون می‌نویسد: نصیریان معتقدند که علی، محمد، سلمان، سه ذات الهی را تشکیل می‌دهند و از دیگر اعتقادات اینان تناسخ است.»[۹]
به سخن دیگر، همانگونه که در بالا اشاره شد فصل مشترک همۀ فرقه‌های شیعه این سه نکته بوده است: ۱- قایل شدن ذاتِ الهی برای علی [الوهیتِ علی]، ۲- باور به سمسارا (تناسخ) و ۳- امامت به عنوان جلوۀ خدا[۱۰]. به مرور زمان، «تناسخ» در شیعه‌ها به تدریج در شکل آشکار خود زُدوده شد ولی جایگاه علی و امامت تقریباً تغییری نکرد. ولی در عین حال، برای فرقه‌های شیعه، سلمان یک جایگاه ویژه داشت، نزد بخشی از فرقه‌ها بسیار بالا بود مانند فرقۀ پنج‌تنی‌ها [مخمّسه] و نصیریون و نزد برخی دیگر اندکی کمتر بود.
هر خواننده به راحتی می‌تواند تشخیص بدهد که شخصیت سلمان - که بعدها به سلمان فارسی شهرت یافت- نه یک شخصیت تاریخی و واقعی بلکه نمادین بود، به اصطلاح رسیدن به مقامِ پاکی و معنوی «سلمان»، یک هدف یا استراتژی برای گنوسی‌ها بود. همچنین ما هنوز آثار معنی سلمان را در واژۀ «سلمانی»[۱۱] [به اصطلاح پاک‌کننده یا به معنی امروزی پیرایشگری یا قدیم آرایشگری] در زبان عامیانه داریم. فقط در فارسی است که «سلمانی» به معنی آرایشگری، تمیزکننده فرد از زوائد و ... بکار برده می‌شود، در عربی بدان «حَلّاق» و ترکی «بِربِر» Berber گفته می‌شود. قدمتِ واژۀ «سلمان» دست کم ۲۰۰ سال پیش از اسلام در میان گنوسی‌های ساکنِ ایران به ویژه در میان مندائیان رایج بود. این که به سلمان صفتِ «فارسی» داده شد، شگفت‌انگیز نیست، چون این اصطلاح دینی فقط در حوزۀ جغرافیایی ایران ساسانی رونق داشت و به همین دلیل نسبت یا صفت «فارسی» [منظور ایرانی] را بدان اضافه نمودند تا به اصطلاح بر «ایرانیت» و غیرعربی‌ بودن آن تأکید گردد. جذب و داخل کردن «سلمان» در روندِ تاریخ‌نویسی خلفای عباسی در حقیقت یک تاکتیک سیاسی برای جذب بخشی از ایرانیان در ایدئولوژی و جهان‌بینی عباسیان بود.
[۱]  این کتاب در ایران نیز وجود دارد ولی تاکنون اجازۀ نشر آن داده نشده است. ام الکتاب گفتگو میان امام محمد باقر و جابر جعفی یکی از پیروانش می‌باشد. بدون خواندن این کتاب تصور این که شیعه‌های نخستین چگونه می‌اندیشیدند ناممکن است. با خواندن این کتاب می‌توان سرچشمه و خاستگاه تفکر شیعیان امروزی را درک کرد. خواندن این کتاب به دلیل زبان و محتوایش خسته‌کننده است و بخش‌هایی از آن برای افراد مبتدی غیرقابل درک. این کتاب را در سال ۲۰۱۴ از روی نسخه‌ای که در دانشگاه بن است و به خطی نه چندان آسان‌خوان نوشته شده تاپ و منتشر کردم: «ام الکتاب: ویراستار ولادیمیر ایوانف»، گردآوری و تنظیم: ب. بی‌نیاز (داریوش). [با مقدمه‌ای از ایوانف و گفتاری از دکتر فرهاد دفتری دربارۀ ایوانف]
[۲]ام ‌الکتاب، ص ۷۷
[۳]«دیوان زنادقه» و «دار الحکمه / یا بیت‌الحکمه» دو نهاد بسیار گسترده و تعیین‌کننده بودند که توسط دیوان‌سالاران ایرانی پساساسانی برای خلفای عباسی راه‌اندازی شدند. «دیوان زنادقه» را می‌توان با «سازمان اطلاعات و امنیت کشور» مقایسه کرد و «دارالحکمه» را با «وزارت ارشاد و فرهنگ اسلامی» کنونی. وظیفۀ دیوان زنادقه سرکوب خشنِ مخالفان قدرت مرکزی عباسیان بود. چنین نهادهایی در زمان ساسانیان برای سرکوب مانویان نیز بوجود آمده بود. ولی وظیفۀ اصلی «دارالحکمه» نظارت بر سیره‌نویسی و حدیث‌نویسی ولی در عین حال ترجمه کتاب‌های فلسفی و دینی از زبانهای دیگر به ویژه یونانی بوده است. به سخن دیگر، ایرانیان تجربه‌آموخته در دیوان‌سالاری پساساسانی، آرشیتکتِ این دو نهاد سرکوبگر و متعصب بودند و عربها تقریباً هیچ نقشی در برپایی این دو نهاد نداشتند.
[۴]  ام الکتاب، ص ۹۵
[۵]ریموند دکوین: آغاز ستایش علی و شکل‌گیری جهان‌بینی عباسیان، ترجمه ب. بی‌نیاز (داریوش)، ۲۰۱۴، کلن، صص ۲۰ تا ۲۱ 
[۶] برخلافِ یهودیت، مسیحیت و اسلام، مندائیان بر این باورند که خدا همۀ انسانها را ناکامل خلق می‌کند و این حتا در مورد پیامبران نیز صدق می‌کند. از این رو، رستگارکننده باید ابتدا خود رستگار شود. خدا هیچ انسانی را برتر از دیگر انسانها نمی‌آفریند و هیچ کس را با امتیازات ویژه مجهز نمی‌نماید. چنین درکی با کانسپتِ عدل الاهی مندائیان در تضاد است. عدل الاهی در این است که خدا همۀ انسانها را به اراده مجهز می‌کند تا آنها بتوانند به کمک آن [اراده] راه رستگاری خویش را هموار سازند.
[۷] شیعه یعنی حزب یا گروه. فرقه‌های شیعه‌ کنونی در واقع ادامۀ همان أحزاب یا گروه‌هایی (شیعه) هستند که بخشی از آنها با خلفای عباسی سازش کردند و توانستند تا حدودی نظرات خود را در تاریخ‌نگاری اسلامی جا بیندازند. به آن بخش‌هایی که تن به سازش به حکومتِ مرکزی نداده بودند نام «غُلات شیعه» یعنی «احزاب گزافه‌گو یا به اصطلاح امروزی «افراطی» داده شد. طبق کاوش‌های جواد مشکور «غلات شیعه» حدود ۱۴۰ گروه را شامل می‌شد. این گروه‌ها در حوزۀ جغرافیایی ایران بسیار قدرتمند بودند و حکومت مرکزی برای ساکت کردن آنها همواره تلاش می‌کرد که آراء و عقاید آنها را وارد دستگاه ایدئولوژیک خود کند تا بتواند بخشی از آنها را جذب کند: که چنین نیز شد! >> همچنین نگاه کنید به: مشکور، محمد جواد: تاریخ شیعه و فرقه‌های اسلام تا قرن چهارم، ۱۳۹۰، انتشارات اشراقی، تهران.
[۸] دستگاه فکری شیعه‌ها یک دستگاه التقاطی است که از عناصر دینی زرتشتی، مانوی، مسیحی و بودایی تشکیل می‌شود. حتا زمانی که شیعیان به وضعیت سیاسی-دینی خلفای عباسی شدیداً متعصب تن دادند با این وجود باز نماز و روزۀ مسلمانان را نپذیرفتند. ما هنوز آثار عبادت شیعیان اصیل را در مذهب یارسان و علوی‌ها مشاهده می‌کنیم. آنها نماز نمی‌‌خوانند و عبادت‌شان هنوز آثار گذشته را حمل می‌کند. یکی از چیزهایی که آنها از مانویت برگرفته بودند نواختن موسیقی به هنگام عبادت بود. لینک زیر آیین عبادت علوی‌ها در ترکیه را نشان می‌دهد: https://www.youtube.com/watch?v=J90bnp2ljSQ
مکانی که مشاهده خواهید کرد، عبادتگاه [مانند مسجد مسلمانان] است، مردم نماز نمی‌‌خوانند، مانند آیین زرتشتی رو به شمع [چراغ] قرار می‌گیرند، شمع‌ها سه تا هستند [آثار تثلیث مسیحی]، زنان و مردان با هم عبادت می‌کنند و سرآخر موسیقی نواخته می‌شود. پایه‌گذار نواختن موسیقی در مراسم عبادی توسط مانی صورت گرفته است. در کنار آن مانویت نخستین دینِ بوده که به زنان و مردان اجازه داد مشترکاً به عبادت بپردازند، زیرا تا آن زمان زنان و مردان مسیحی مانند یهودیان به هنگام عبادت از یکدیگر جدا بودند. به همین دلیل، مانوی‌ها و بعدها مزدکی‌ها به این متهم شدند که زنان‌شان را به اشتراک در می‌آورند! از سوی دیگر، مانویت نخستین دینی بود که راه را برای زنان باز کرد تا به مدارج بالای روحانیت دست یابند [به اسناد تورفان رجوع کنید!]، و این در حالی است که تازه پس از ۲۰۰۰ سال پروتستانها به زنان اجازه دادند که به مقام کشیشی نایل آیند.
[۹] فرقۀ نصیریه (علویان) در میان منابع فرق اسلامی، محمد بقائی. در: حبل المتین، شماره اول، سال اول، زمستان ۱۳۹۱، ص ۹۳ / همچنین رجوع کنید به: «تاریخ شیعه و فرقه‌های اسلام تا قرن چهارم»، تألیف: دکتر جواد مشکور، تهران ۱۳۶۸
[۱۰]  فرقۀ «یارسان» که پیروان آن اساساً در غرب ایران سکونت دارند نیز جزو بقایای شیعه‌های اصیل [بعدها «غلات شیعه»] می‌باشند. آنها نیز هنوز به «تناسخ» و «امامت» به عنوان جلوۀ خدا اعتقاد دارند [کسی که به مقام «خدایی» می‌رسد عملاً «امام» است] البته به معنایی که غُلات شیعه درک می‌کردند. به همین دلیل، مردم ایران فکر می‌کنند که آنها جزو شاخه‌های اسلام هستند چون علی را ستایش می‌کنند. در حالی که این فرقه هنوز پژوهش نشده به گنوسی‌های التقاطیِ غُلات شیعه [احزاب پیش از اسلام] متعلق می‌باشند.
[۱۱] از نظر ریشه‌شناسی می‌دانیم که مفهوم «سلمان» ریشۀ آرامی دارد ولی نمی‌دانیم که واژۀ «سلمانی» از چه هنگام و به چه معنی وارد زبان گفتاری شده است، پژوهش در این باره هنوز به پایان نرسیده است. سایت مذهبی «تبیان» در این باره می‌نویسد:
«سلمانی از نام “سلمان فارسی” صحابی ایرانی پیامبر اسلام برگرفته شده است . او بود که در آغاز اسلام موهای سر پیامبر را کوتاه می کرد و دیگران از این کار زیبای ایرانیان خوششان آمد و نام سلمانی به معنای پیرایشگر  یا در اصطلاح آرایشگر مردانه جا افتاد.امروزه کمتر کسی این داستان را می داند ولی نام سلمانی همچنان به کار می رود درست مانند واحد پول تومان که هرچند مربوط به قاجار بود ولی مردم همچنان نسل اندر نسل عادت کرده اند و همچنان تومان را به کار می برند . سلمانی نیز این گونه است و بنا به عادت گفته می شود. ضمناً خود سلمان نیز نامش در اصل “روزبه” بود او شاهزاده‌ای ساسانی بود که با پذیرش اسلام توانست خدمات بی نظیری به دولت نوپا کند. او بود که شیوه حکومت‌داری را به عرب آموخت و شیوه دیوان‌داری و بهره‌گیری از دفتر را بدانان یاد داد.» از:
https://www.tebyan.net/newindex.aspx?pid=934&articleid=456103
جالب اینجاست که حتا گزارشگران اسلامی هیچگاه ننوشته‌اند که «سلمان فارسی» در دیوان‌سالاری یک شغل مدیریت داشته است. حال معلوم نیست که او چگونه توانسته حکومت نوپای اسلامی را در «شیوۀ حکومت‌داری و دیوانسالاری» کمک کرده باشد!!


منبع ایران امروز





محمد تاریخی / بخش پنجم

مسعود امیر خلیلی
یک اشاره
در این جا فشردۀ فصل نخست [شامل چهار بخش] از «محمد تاریخی» به پایان می‌رسد و فصل دوم آن [در دو بخش] آغاز می‌شود.
از دوست و همکارم مسعود امیرخلیلی خواهش کردم که مسئولیت این بخش را به عهده بگیرد و فشرده‌ای از اسناد غیراسلامی که به «اسناد همزمان» [همزمان با آغاز اسلام] شهرت دارند، ارایه دهد. هدف اصلی این فصل، آشنا کردن خوانندگان با مهم‌ترین «اسناد همزمان» و نگاه اسلام‌شناسان و دین‌شناسان به این اسناد می‌باشد.
تلاش شده که وارد مباحث تخصصی مانند نسخه‌شناسی نشویم تا خوانندۀ مبتدی نیز بتواند از این نوشته‌ها بهره‌ای ببرد.
امیرخلیلی در این دو بخش به اسناد زیر پرداخته است:
«سند مندرج در یک انجیل از سدۀ ششم»، تعلیمات یعقوبی (Doctrina Jacobi)، توماس پرسبیتر (Thomas the Presbyter)، رویدادنامۀ خوزستان (Eine Chronik aus Chuzestan)، تاریخ منسوب به سبئوس (Die armenische Chronik, Sebeos)، یعقوب ادسایی (Jakob von Edessa) و یوحنای دمشقی (Johannes von Damaskus).
ب. بی‌نیاز (داریوش)
****

نگاهی به اسناد همزمان آغاز اسلام
مقدمه
بیشتر اسلام‌شناسان بر این باور هستند که محمد، پیغمبر مسلمانان، یک شخصیت تاریخی است که در سال ۵۷۰ میلادی در مکه متولد و در سال ۶۳۲/۶۳۳ میلادی درگذشت. برای این اسلام‌شناسان، محمد بنیانگذار اسلام  و بازگوکننده وحی (قرآن) است. اساس و پایه‌های این باور اسلام‌شناسان در مرحله اول قران است که بارها از «فرستاده» و یا از «پیغمبر» نام می‌برد. به غیر از قرآن، اسلام‌شناسان همچنین به کتاب سیرۀ محمد از ابن اسحاق/ ابن هشام اشاره می‌کنند که به طور کامل از زندگی محمد خبر می‌دهد. مرجع دیگر، حدیث‌ها هستند که به محمد نسبت داده شده‌اند. اما اسناد غیر اسلامی نیز در دست است که به محمد اشاره کرده‌اند. این اسناد را نویسندگان و کشیش‌های مسیحی قرن ۷ و ۸ میلادی نوشته‌اند. در این مقاله گزارش‌های این نویسندگان مسیحی از محمد به بحث گذاشته می‌شوند:

یک
سند سال ۶۳۷ میلادی، قدیمی‌ترین سند از محمد

در یک صفحه سفید انجیل از قرن ششم میلادی نویسنده ناشناسی متنی (به زبان سوری) نوشته است که به عقیده بعضی از پژوهشگران اولین (کهن‌ترین) سندی است که در آن به محمد و همراهانش اشاره شده است. همچنین این سند خبر از جنگ اعرابِ محمد نیز می‌دهد.
«در ماه ژانویه مردم در حمص (شهری در سوریه) سخنی را برای زندگی‌شان گرفتند و خیلی از روستاها را عرب‌های محمد ویران کردند، اهالی را کشتند و مردم جلیل (در شمال اسرائیل) زندانی شدند. در ۲۶ ماه مه از نزدیکی حمص رومیان را تعقیب کردند. در ۱۰ آگوست رومیان از نزدیکی دمشق فرار کردند و کشته شدند، بسیاری، حدود ده هزار. با بازگشت سال رومیان برگشتند. در ۲۰ آگوست سال ۹۴۷ رومیان در جابیه تجمع کردند و کشته شدند، حدود ۵۰۰۰۰».
Im January { the people of } Hims took the word for their lives and many villages were ravaged by the killing of { the Arabs of } Muhammad { Muhmad } and many people were slain and ( taken ) prisoner from Galilee as far as Beth …On the tw{ enty-six}th of May the Sag{ ila} ra went {…. } from the vicinity of Hims and the Romans chased them
On the tenth { of August } the Romans fled from the vicinity of Damascus { and there were killed } many { people }, some ten thousand. And at the turn { of the ye }ar the Romans came. On the twentieth of August in the year n{ine hundred and forty-}seven there gathered in Gabithe { a multitude of } the Romans, and many people {of the R }omans were kil{led }, {s}ome fifty thousand (1)
به نظر بسیاری از اسلام شناسان «این متن ناتمام را نویسنده ناشناسی در سال ۶۳۷ بر روی یک صفحه سفید انجیل از قرن ۶ نوشته است. نویسنده اتفاقاتی که خود شاهد آن بوده بر روی صفحه انجیل (از پوست حیوان) یادداشت کرده است. به هر حال این برگ انجیل به بزرگی ۵ در ۹ اینچ، کهن‌ترین سندی است که به محمد و به معروف‌ترین جنگ اعراب اشاره می‌کند».
Probably the earliest, clearly the most dramatic, and arguably the most frustratingly incomplete of early Syrica references to the rise of Islam was likely written in 637. At that time, an anonoymous author used a blank page in the front of his Bible to jot down a brief commemoration of the events he had just seen …Nevertheless, this five-by-nine-inch piece of parchment with poorly preserved jotting constitutes the worl’d oldest surviving artifact to mention Muhammad and likely refers to the most important battle of the Islamic conquests (2).
اما به نقل از اسلام‌شناس آمریکایی Robert G. Hoyland باید «درستی این سند را، به علت معلوم نبودن مبدا و ناخوانا بودن متن آن، با احتیاط پذیرفت».
But Donner is right to advise caution given the unknown provenance and frequent illegibility of the text (3)
از طرف دیگر در سال ۶۳۷ نام محمد هنوز برای اعراب ناشناخته بود. نام «محمد» برای نخستین بار در سال ۶۶۲ میلادی بر روی سکه‌ای از بیشاهپور ضرب شد و در سال ۶۹۲ م. واژۀ محمد را عبدالملک مروان در سنگ‌نبشته‌های مسجد قبه صخره حکاکی کرد. به همین دلیل، مذهب‌شناس ‌آلمانی کارل- هاینس اولیگ (Karl – Heinz Ohlig) اشاره می‌کند که«مشخص کردن سال نوشتن این متن در کتاب انجیل مشکل است، اما چون از محمد در این سند به عنوان یک شخصیت تاریخی نام برده می‌شود می‌بایست نام محمد در اواسط قرن ۸ به این صفحه انجیل از قرن ۶ اضافه شده باشد» ( از اواسط قرن ۸ میلادی محمد برای اعراب به عنوان یک شخصیت تاریخی شناخته شده بود).
Eine Datierung dieser Glosse ist schwierig. Da Mohammed offensichtlich als historische Gestalt erwähnt wird, kann sie erst frühesten um die Mitte des 8. Jahrhundert zugefügt worden sein (4)
****
دو
تعلیمات یعقوبی
Doctrina Jacobi

سند ضدیهودی «تعلیمات یعقوبی» در سال ۶۳۴ م. (برای برخی از پژوهشگران در سال ۶۷۰) نوشته شد. اسلام‌شناس دانمارکی پاتریشیا کرون ( Patricia Crone) معتقد است «تعلیمات یعقوبی» گفتمانی است میانِ یهودیان در سال ۶۳۴ م. در کارتاژ (شمال آفریقا) که چند سال بعد متن این گفتمان در فلسطین نوشته شد.
It is cast in the form of a dialogue between Jews set in Carthage in the year 634; it was in all probability written in Palestine within a few years of that date (5).
و به نقل از هارالد سوئرمن (Harald Suermann)، شرق‌شناس آلمانی، این کهن‌ترین سندی است که به محمد، پیغمبر مسلمانان، اشاره کرده (۶).
با این وجود این شرق‌شناس دو انتقاد به این سند دارد: اول اینکه از این سند چنین برداشت می‌شود که محمد در زمان نوشتن آن (۶۳۴ یا ۶۷۰ م.) هنوز زندگی می‌کرده و دوم در این سند اسمی از محمد برده نشده (سند از پیغمبر ساراسین‌ها نام می‌برد و نه از محمد).
People were saying … that the prophet had appeared, comming from the Saracens (7).
نویسندۀ تعلیمات یعقوبی می‌خواهد نشان دهد که مسیح نجات دهنده یا ناجی است. در این سند به یک تاجر یهودی با نام یعقوب از قسطنطنیه (کُنستانتینوپول) اشاره می‌شود که در سفر خود به کارتاژ دین مسیحیت را به زور می‌پذیرد و بعد تبلیغ می‌کند که یهودیانِ دیگر نیز به دین مسیح بپیوندند. در کارتاژ یک دوست قدیمی یعقوب با نام یستس (Justus)  که همچنین به‌زور مسیحی شده بود ظاهر می‌شود. یستس برای یعقوب تعریف می‌کند که از برادر خود ابراهیم در فلسطین شنیده که یک عضو گارد شاهنشاهی بیزانس (candidatus) را ساراسین‌ها (اعراب) به قتل رساندند و یهودیان از کشته شدن این عضو گارد بسیار خشنود هستند.
When the candidatus was killd by the saracens, I was at Caesarea ( فلسطین ) and I set off by boat to Sykamina. People were saying “ the candidatus has been killed, “ and we Jews were overjoyed (8).
ابراهیم همچنین تعریف می‌کند که یک پیرمرد خردمند را ملاقات کرده و از او در بارۀ پیغمبر اعراب پرسیده. پیرمرد به ابراهیم جواب داده که پیغمبر اعراب دروغین است، پیغمبر با شمشیر نمی‌آید.
I having arrived at Sykamina, stopped by a certain old man well-versed in the scriptures, and I said to him: “ What can you tell me about the prophet who has appeared with the Saracens? “ He replied groaning deeply : „He is false, for the prophets do not come armed with a sword (9).
بعد پیرمرد به ابراهیم می‌گوید: برو و دربارۀ پیغمبر اعراب تحقیق کن. ابراهیم تحقیق می‌کند و از افرادی که پیغمبرِ اعراب را ملاقات کرده بودند می‌شنود او (پیغمبر) کلید در بهشت را در اختیار دارد، که نمی‌توان آن را قبول کرد.
But you go , master Abraham, and find out about the prophet who has appeared “ So I, Abraham , inquired and heard from those who had met him that there was truth to be found in the so-called prophet, only the shedding of men’s blood. He says also that he has the keys of paradise, which is incredible (10).
پاتریشیا کرون اشاره می‌کند که مفاهیم و نکاتِ جالبی در این سند دیده می‌شوند یکی از آنها مفهومِ «کلید» است که نشان می‌دهد یک سند اسلامی نیست و ادامه می‌دهد که در کل، این کلید اهمیت زیادی در این سند ندارد، اما با این سند ما با یک اجتماعی از مومنین آشنا می‌شویم که قدیمی‌تر از سنت اسلام است:
There are several points of interest. One is the doctrine of the keys It is not of course Islamic …The point is not of great intrinsic interest, but it does suggest that we have in the Doctrina a stratum of belief older than the Islamic tradition itself (11).
دو باستان‌شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جودیت کورن (Yehuda D. Nevo and Judith Koren) اشاره می‌کنند که «چرا ما باید تعلیمات یعقوبی را به محمد ارتباط دهیم؟ اگر این محمد وجود داشته بود جای او در یک محیط یهودی و مسیحی (توحیدی) بود، همانطور که «کلید بهشت» و «روغن مالیدن» آن را نشان می‌دهند. اما اگر واقعیت این بود که گروهی از اعراب را یک پیغمبر مسیحی، یا یهودی همراهی می‌کرد ما نمی‌توانیم از مذهب این گروه اطلاعی به دست بیآوریم. این می‌تواند یک دین توحیدی (مسیحی- یهودی، یا یهودی و یا مسیحی) باشد، اما نه اسلام. حقیقت این است که تعلیمات یعقوبی یک محمدی را توصیف می‌کند که ما نمی‌شناسیم».
The question is , why should one identify the reference in the Doctrina Jacobi with Muhammad? If he existed, he clearly fitted into the general Judaic and christian monotheistic background, as shown by the motifs of ‚ the anointed one ‚ and ‚ the keys of Paradise ‚ connected with him The fact – if fact it was -that a group of the Arabs were accompanied by a monotheistic -Judaic or Christian – prophet, tell us little about that group’s religion. It could have been any form of monotheism; and indeed it accords much more with Jewish, Judeo-Christian, or even Christian belief than it does with Islam. In fact, if one thing is clear, it is that account in the Doctrina Jacobi does not describe the Muhammad that we know (12).
****

سه
توماس پرسبیتر
Thomas the Presbyter

به نقل از اسلام‌شناس آمریکایی «روبرت هویلند»(Robert Hoyland) «نوشتن این رویدادنامه در آخرین سال‌های سلطنت هراکلیوس (۶۴۰ م.) پایان یافت. در صفحه آخر این رویدادنامه نام خلیفه یزید ابن عبدالملک (۷۲۴ م.) نوشته شده است، اما از آنجایی که در آخر بخش ۷ نوشته شده «تمام شد» می‌بایست نام خلیفه، بعدها در صفحه‌ای جداگانه به رویدادنامه اضافه شده باشد».
he Chronicle was completed in 640 when Heraclius was in his final year. The last folio of the manuscript contains a list of caliphs down to Yazld ibn ‘Abd al-Malik (d. 724), but, as is emphasised by the curt “it is finished” at the end of Section 7, this list should be seen as a separate item (13).
نسخه سوری رویدادنامه پرسبیتر از قرن ۱۸ است که در کتابخانه انگلستان نگهداری می‌شود. این رویدادنامه «به علت نبودن انسجام در متن بسیاری از پژوهشگران را سردرگم و مایوس کرده».
The contents of the eighth-century British Library Syriac manuscript Add. 14,643 have puzzled and frustrated a number of scholars for their apparent lack of coherence.(14)
رویدادنامه توماس پرسبیتر (Thomas the Presbyter)  یکی از قدیمی‌ترین اسنادی است (۶۴۰ م.) که به محمد اشاره می‌کند. این سند خبر از جنگی می‌دهد که «در روز جمعه ۷ فوریه در ساعت ۹  (۶۳۴ م.) بین اعرابِ محمد (طایی محمت) و بیزانس در  فلسطین، ۱۲ مایلی شرق غزه، اتفاق افتاد. رومی‌ها فرار می‌کنند و استاندار بیزانسیِ منطقه با نام بریردن (bryrdn) را با خود نمی‌برند، که اعراب او را البته به قتل می‌رسانند. اعراب ۴۰۰۰ یهودی، مسیحی و سامری را می‌کشند. آنها تمام منطقه را ویران کردند. اعراب همچنین در سال ۶۳۶ م. سوریه را به تصرف خود در آوردند و بعد عازم ایران شدند و ایران را تصرف کردند. آنها به کوهی نزدیک شهر ماردین (در شرق ترکیه) صعود کردند و بسیاری از کشیش‌های صومعه را به قتل رساندند.
In the year 945, indiction 7, on Friday 7 February (634) at the ninth hour, there was a battle between the Romans and the Arabs of Muhammad (tayyaye d-Mhmt) in Palestine twelve miles east of Gaza. The Romans fled, leaving behind the patrician Bryrdn, whom the Arabs killed. Some 4000 poor villagers of Palestine were killed there, Christians, Jews and Samaritans. The Arabs ravaged the whole region. In the year 947 (635—36), indiction 9, the Arabs invaded the whole of Syria and went down to Persia and conquered it. The Arabs climbed the mountain of Mardin and killed many monks there in ( the monasteries of ) Qedar and Bnata ( Bnotho) (15).
ایران اما، به نقل از طبری، در سال ۶۴۲ م. به تصرف اعراب در آمد و نه در سال ۶۳۶ میلادی.
اسلام‌شناس امریکایی رابرت هویلند (Robert Hoyland) ادعا می‌کند که برای اولین بار به نام محمد در یک سند غیر اسلامی (رویدادنامه توماس پرسبیتر) اشاره شده است و تاریخ دقیق نشان می‌دهد که این یادداشت از یک سند اصلی برگرفته شده است. این جنگی که رویدادنامه به آن اشاره کرده جنگ داثن در بهار سال ۶۳۴ میلادی در نزدیکی غزه است.
This is the first explicit reference to Muhammad in a non-Muslim source, and its very precise dating inspires confidence that it ultimately derives from first-hand knowledge. The account is usually identified whit the battle of Dathin, which Muslim historians say took place near Gaza in the Spring of 634. (16)
اما چون در این سند اشاره به نام خلیفه‌ها تا قرن ۸ نیز شده است می‌بایست تاریخ این سند از قرن ۸ باشد و نه از سال ۶۴۰ (یا اینکه نام خلیفه‌ها در قرن ۸ به سند اضافه شد). در هر حال این امکان نیز وجود دارد که نام  «طایی محمت» هم در قرن ۸ در این رویدادنامه نوشته شده باشد و نه در سال ۶۴۰ میلادی. پرسش دیگر این است که آیا اعراب در سال ۶۴۰ «محمت» را می شناختند، چون به نقل از مذهب شناس آلمانی کورت بانگرت (Kurt Bangert) واژه «محمت» برای اولین بار بر روی یک سکه از سال ۶۸۵ میلادی ضرب شده است:
Die Bezeichnung Mhmt sonst frühestens erst ab dem Jahr 66 AH ( ca. 685) auf Münzen zu verzeichnen haben. (17)
کورت بانگرت همچنین اشاره می‌کند که سوال این است که آیا منظورِ اعراب صحرانشین از محمد آن محمدی است که در مکه متولد شده بود، یا اشاره‌ای است به مسیح یهودیان و مسیحیان که اعراب او را محمت می‌نامیدند.
wنre immernoch zu fragen, ob sich diese Wüstenbewohner auf einen in Mekka geborenen Propheten beriefen oder womِglich auf Messias der ( Juden ) Christen, den sie arab. Mhmt nannten. (18)
****

چهار
رویدادنامۀ خوزستان
Eine anonyme Chronik aus Chuzestan

رویدادنامۀ خوزستان که نویسندۀ آن گمنام است یکی از مهم‌ترین اسناد از شرق سوریه است که به نقل از سيباستيان بروک (SebastianBrock)، استاد زبان سوری دانشگاه اکسفورد، آنرا یک نویسنده نستوری نوشته است (۱۹). این رویدادنامه را اسلام‌شناس ایتالیایی «Ignazio Guidi» در سال ۱۸۸۹ پیدا کرد و به همین علت نیز به رویدادنامه Guidi’s Chronicle شهرت دارد. اصل رویدادنامه خوزستان به زبان سوری است و در موزه Museo Borgiano di Propaganda Fidi (ایتالیا) نگهداری می شود.
رویدادنامه خوزستان از اتفاقات دوران هرمز چهارم (۵۷۹ م.) تا حمله اعراب به استان خوزستان و تصرف شوشتر (۶۵۰ م.) خبر می‌دهد. اما قدیمی‌ترین نسخه (رونوشت) رویدادنامه خوزستان که ما امروز در دست داریم از قرن ۱۴ میلادی است.
GUIDI’S CHRONICLE, an anonymous, 7th-century chronicle of Nestorian Christians, known also as “the Khuzistan Chronicle,” written in Syriac and covering the period from the reign of the Sasanian Hormizd/Hormoz IV (579-89) to the middle of the 7th century and the time of the early Arab conquests….. preserved in a 14th-century manuscript (Encyclopوdia Iranica, Vol XI. Fasc. 4, P. 383 )
نولدکه، اسلام‌شناس آلمانی سدۀ گذشته، این رویدادنامه را معتبر می‌داند. اما نولدکه تعجب می‌کند که چرا نویسنده «از اتفاقات بعد از اولین تصرف اعراب خبر نمی‌دهد و همچنین نویسنده به جنگ‌های داخلی اعراب که شاید خود او نیز شاهد آنها بوده باز هم اشاره‌ای نمی‌کند».
Von den Ereignissen, die nach den ersten Eroberungen der Araber fallen, schweigt er aber fast ganz, so sagt er kein Wort von den Bürgerkriegen , die er doch vielleicht noch selbst erlebt hat. (20)
نویسنده رویداد خوزستان نامی از یک مذهب جدید، از اسلام، نمی‌برد و فقط اشاره می‌کند که اعراب در همان مکانی که ابراهیم یک معبد ساخته بود خدا را پرستش می‌کنند.
به نقل از رویداد نامه خوزستان «خدا فرزندان اسماعیل که مانند شن در ساحل دریا فراوان بودند به فرماندهی محمد به جنگ آنها فرستاد. هیچ دیواری، یا دروازه‌ای، یا اسلحه‌ای و یا سپری نمی‌توانست مقاومت کند. یزدگرد سپاهی به مقابله آنها فرستاد، اما اعراب رستم را کشتند و ایران را به تصرف خود درآوردند. بعد اعراب به سوریه حمله کردند، آنجا را ویران کردند و صدهزار از سربازان هراکلیوس را به قتل رساندند».
then God raised up against them the sons of Ishmael numerous as the grains of sand on the sea shore, whose leader was Muhammad (mhmd ) . Neither wall nor gates, armour or shield , withstood gained control over the entire land of the Persians. Yazdgird sent against them countless troops, but the Arab routed them all and even killed Rustam……. They also came to Byzantine territory, plundering and ravaging the entire region of Syria. Heraclius, the Byzantine king, sent armies against them, but the Arabs killed more than 100,000 of them. (21)
نولدکه ادعا می‌کند این جنگ در سوریه، جنگ یرموک بوده است.
Gemeint ist natürlich die Entscheidungsschlacht am Jarmuk. (22)
اما محمد نمی‌توانست در این جنگ شرکت کرده باشد، چون محمد، به نقل از تاریخ شناسان سنتی، در سال ۶۳۲/۶۳۳ میلادی در گذشت و حمله اعراب به سوریه در سال ۶۳۶ بود.
نام محمد در رویدادنامۀ خوزستان نمی‌تواند محمد پیغمبر مسلمانان باشد و به همین علت اسلام‌شناس دانمارکی پاتریشیا کرون اشاره می‌کند: «خبر تاریخی مهم که محمد در حمله به فلسطین شرکت داشت بر خلاف اخبار تاریخ‌نویسان سنتی است».
of greater historical significance is the fact that the prophet is represented as alive at the time of the conquest of palestine. this testimony is of course irreconcilable with the islamic account of the prophet’s career (23)
مشخص کردن تاریخ نوشتن این رویدادنامه مشکل است. نویسنده اول خبر از اتفاقات سال ۵۸۰ تا سال ۶۵۰ میلادی را می‌دهد و نویسنده بعدی اخبار فتح آفریقا که در سال ۶۵۰ اتفاق افتاد را تعریف می‌کند. همچنین رویدادنامه اشاره به ناموفق بودن محاصره قسطنطنینه می‌کند که «خدا آن قدرت را به اعراب نداد که بتوانند کُنستانتینوپول را تصرف کنند».
“God has not yet let them take Constantinople (24)
شاید این خبر اشاره به حمله اعراب به  قسطنطينيه در دوران معاویه بین سال‌های ۶۷۰ تا ۶۸۰ میلادی باشد. اما چون قدیمی‌ترین نسخه رویدادنامه خوزستان از قرن ۱۴ میلادی است این امکان نیز هست که نویسنده (رونویس بردار) نام محمد را به متن اصلی اضافه کرده باشد. اما اگر نام محمد به سند اصلی هم اضافه نشده باشد این پرسش پیش می‌آید که رویدادنامه خوزستان به کدام محمد اشاره می‌کند: به محمدی که در مکه متولد شد و پیغمبر مسلمانان بود، یا به نام محمد در سنگ‌نبشته‌های گنبد قبه صخره (اروشلیم -  ۶۹۲) که برای عرب‌ها نام مسیح بود.
به نقل از زبان‌شناس آلمانی «کریستف لوکزنبرگ» معنی متن سنگ نبشته «محمد پسر عبدالله فرستاده خدا» نیست، بلکه به معنی «ستایش باد بنده و فرستاده خدا» است. محمد اینجا اسم نیست، بلکه یک صفت / لقب است که به معنی «ستایش باد/ ستایش شده» است که در نهایت سنگ‌نبشته این معنی را می دهد: «ستایش باد مسیح بنده خدا»

منابع:
1 - Robert G. Hoyland, Seeing Islam as other saw it, Princeton, New Jersey, 2001, P. 117
2 - Michael Philip Penn, When Christians First Met Muslims, University of California, 2015, P. 21
3 - Hoyland, P. 117
4 - Karl-Heinz Ohlig, Der frühe Islam, Berlin, 2007, P. 307
5 - Patricia Crone, Michael Cook Hagarism Cambridge, 1977, P. 4 - 6
6 - Harald Suermann“ Juden und Muslim gemنك christlichen Texten zur Zeit Muhammad und in der Frühzei des Islams “ , in Holger Preiكler, Heidi Stein (Hg ): Annنhrung an das Fremde, XXVI. Deutscher Orientalistentag vom 25. bis 29.9.1995 in Leipzig, Stuttgart 1998, P. 147 f
7 - Kurt Bangert, Muhammad, Eine historisch-kritische Studie zur Entstehung des Islam und seines Propheten, Springer, 2016, P. 705
8 - Bangert
9 - Bangert
10 - Bangert
11 - Patricia Crone, Michael Cook Hagarism , Cambridge, 1977, P. 4
12 - Yehuda D. Nevo and Judith Koren, Crossroad to Islam. The Origins of the Arab Religion and the Arab State. N.Y. 2003, P. 20
13- Robert Hoyland, Seeing Islam as Others Saw It, Liverpool. 1993 , P. 118
14 - Hoyland, P. 118
15 - Hoyland, P. 119-120
16 - Hoyland, P.119
17 - Kurt Bangert, Muhammad, Eine historisch-kritische Studie zur Entstehung des Islam und seines Propheten, Springer, 2016, P. 708
18 - Kurt Bangert, P. 708
19 - Sebastian Brock, Syriac Historical Writing. A Survey of the Main Sources, Oriental Institute: Oxford UK, P. 25
20 - Theodor Nِldeke, “Die von Guidi herausgegebene syrische Chronik, übersetzt und commentiert” in Sitzungsberichte der kaiserlichen Akdemie der Wissenschaften, phil.-hist. Kl. 128, 9, Vienna, 1893, pp. 1-48
21 - Robert G. Hoyland, Seeing Islam as others saw it, Princeton, 1997, P. 186
22 - Theodor Nِldeke
23 - Crone & Cook, Hagarism, Cambridge University Press 1977, P. 4
24 - Nasir al-Kabi, A Short Chronicle on the End of the Sasanian Empire and Early Islam 560 -660 A.D., 2016



محمد تاریخی / بخش ششم
مسعود امیرخلیلی
تاریخ سبئوس (Die armenische Chronik, Sebeos)
«با اطمینان می‌توان گفت که نویسنده (سبئوس) اطلاع داشت که اعراب سرزمین‌های بیزانس را تصاحب کردند و او همچنین چند داستان، یا شایعه از جنگ‌های اعراب نیز شنیده بود.»، اما نه بیشتر
One can say for sure only that he knew the Arabs hat taken the area from the Byzantines and hat heard some tales or rumors of battels. (1)
سبئوس، اسقف مسیحی و تاریخ‌نگار ارمنی سدۀ هفتم پس از میلاد بود. تاریخ سبئوس (تاریخ هراکلیوس) از اتفاقات اواخر قرن ۶، از زمان تاجگذاری خسرو دوم پرویز (۵۹۰) چون نویسنده تاریخ سبئوس ناشناس است این تاریخ شهرت دارد به تاریخ وانمودین سبئوس (pseudo Sebeos )، یا تاریخی که به سبئوس نسبت داده شده می‌شود.
بیشتر تاریخ‌شناسان ایرانی بر این باور هستند که اخبار تاریخ سبئوس تصویر مطمئن و درستی از حوادث سده ۷ (از حمله اعراب به ایران و …) به خواننده ارائه می‌دهد. برای روزنامه اطلاعات تاریخ سبئوس «یک منبع ناب و دست اول است» در همین رابطه گفته شده: «تاریخ سبئوس کهن‌ترین متن غیراسلامی است که در آن نامی از پیامبراکرم (ص) آمده است. اعتبار اثر به آن است که وی از نزدیک شاهد حوادث بوده و کتاب رونویسی یا نقلی از منابع دیگر نیست و از این لحاظ یک منبع ناب و دست‌ اول است.»

دانشنامه ایرانیکا نیز اشاره به مهم بودن تاریخ سبئوس برای تاریخ ایران می‌کند، سبئوس نهادها و فرهنگ آن دوره ایران را نشان می‌دهد.
The history traditionally attributed to Sebeos thus documents a period of the utmost importance in the history of Iran, and casts light on several facets of its institutions and political culture. The anonymous episcopal author should be lauded by Iranian historians for his decision to place the history of Armenia in a wide geographical setting.
اسلام شناس آمریکایی رابرت هویلند اشاره می‌کند: «جالب ترین سند ار اتفاقات اوائل قرن ۷ تاریخ ناشناس و بدون تیتر ارمنی است».
The most fascinating source for events of the early seventh century is an anonymous untitled history of Armenia. (2)
اولین نسخه تاریخ سبئوس به دستخط خود نویسنده پیدا نشده است. اما یک نقل قول از تاریخ سبئوس در کتاب یک نویسنده ارمنی از قرن ۱۱ (۱۰۰۴) منتشر شده است. این امکان نیز هست که نقل قول از تاریخ سبئوس دیرتر از سال ۱۰۰۴ رونویسی شده باشد.
that the sole manuscript we have was written at least three centuries after Sebeos wrote , and probably more than that, since it includes as Sebeos’s work a piece by an author who was still writing 1004. if his work could be misattributed to Sebeos, the copyist who made that mistake probably himself lived considerably after the time when this late 10th-early 11th-century author wrote (3).
به نقل از «آر دبیلو تامسون» (R.W. Thomson) نویسندگان بعدی به ما کمک نمی‌کنند تا تاریخ نوشتن کتاب سبئوس را تعیین کنیم ….تاریخ سبئوس قبل از سده ۱۰ نوشته نشده است.
Later writers do not help us date this history more accurately. It is quoted at length by T’ovma in the early tenth century. But , as noted above, the earlier parallels in Lewond are not verbatim quotations. So the existence of the History in its present from before 900 cannot be external evidence. (4)
قدیمی‌ترین نسخه‌های تاریخ سبئوس که ما امروز در دست داریم از سال‌های ۱۶۷۲ و ۱۵۶۸ هستند. تادوس میهرداتیان ( Tadeus Mihrdatean )، تاریخ نویس ارمنی قرن ۱۹، این دو نسخه را در کتابخانه‌ای در استانبول پیدا کرد. تادوس میهرداتیان در سال ۱۸۵۱ تاریخ سبئوس را از دو پیش‌نویس قدیمی ۱۶۷۲ و ۱۵۶۸ رونویسی و منتشر کرد. بدین ترتیب قدیمی‌ترین نسخه تاریخ سبئوس (رونویسی تاریخ سبئوس) از قرن ۱۶ است و نه از قرن ۷ (زمان زندگی سبئوس)
کتاب سبئوس به سه بخش تقسیم شده است و ناشر کتاب میهرداتیان معتقد است بخش اول و دوم متعلق به سبئوس نیستند و فقط بخش سوم را می‌توان به سبئوس نسبت داد.
Mihrdatean divided the text ….. into three sections. The first two sections he ascribed to an ‚Anonymous ‚; only the third section did he entitle ‚ History of Sebeos. (5)
بخش ۳۰ تاریخ سبئوس به فرزند اسماعیل، به یک تاجر و واعظ به نام محمد اشاره می‌کند که به دستور خدا آمده بود تا راه حقیقت را نشان دهد. محمد دانا بود و آگاه از تاریخ موسی.
At that time a certain man from among those same son of Ismael whose name was Mahmet, a merchant, as if by God’s command appeared to them as a preacher and the path of truth….because he was learned and informed in the history of Moses. (6)
کارل‌هاینس اولیگ ( Karl – Heinz Ohlig)،مذهب‌شناس آلمانی، معتقد است متن بخش ۳۰ تاریخ سبئوس از تورات گرفته شده و بازتابی است از کتاب سفر پیدایش (The Book of Genesis) و آوردن نام محمد در بخش ۳۰ در تناقص با متن (تورات) است، نام محمد در این بخش جور با متن تورات جور در نمی‌آید. اولیگ ادامه می‌دهد که توضیحات پیرامون محمد در بخش ۳۰ در متن اصلی، در متن اولیه نبوده و بعدها به تاریخ سبئوس اضافه شده است . ( Interpolation )
دو باستان‌شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جولیت کورن ( Yehuda D. Nevo and Judith Koren)، نیز معتقدند که بخش محمد را بعد رونویس‌بردار که متوجه شد سبئوس نمی‌دانسته که چی می‌گوید به متن اضافه کرده است.:
Unfortunately the account of Muhammad’s role makes most sense as a later explantion added by a coppist who saw that Sebeos did not know what he was talking about. (7)
همچنین سبئوس در بخش 30 اشاره به این گفته محمد می‌کند که خدا زمین (اسرائیل) را برای همیشه به ابراهیم و نوادگان او داده است:
He ( Mahmet) said:‘ With an oath God promised this land to Abraham and his seed after him for ever. (8)
به نظر کارل‌هاینس اولیگ چنین گفته‌های ( تعلق اسرائیل به یهودیان و تمجید از محمد) در یک کتاب مسیحی (تاریخ هراکلیوس) که یک نویسنده مسیحی (سبئوس) آنرا نوشته بعید است.
به نقل از اسلام‌شناس آلمانی کرت بانگرت اشاره به تاجر و واعظ محمد در تاریخ سبئوس می‌توانست درست و حقیقت باشد (که محمد یک شخصیت حقیقی است) اگر این خبر از قرن ۷ می‌بود (زمان زندگی سبئوس) و نه از قرن ۱۷ ( قدیمی ترین نسخه تاریخ سبئوس).
Der Hinweis auf den Hنndler und Prediger Muhammad scheint ein schlagkrنftiger Hinweis auf die historische Gestalt des arabischen Muhammad zu sein – wenn wir denn sicher sein kِnnen, dass dieser Hinweis tatsنchlich ins 7.Jh. zu datieren wنre. Davon kann aber bei einem Manuskript aus dem 17.Jh. nicht sicher ausgegangen. (9)

شش
یعقوب ادسایی (Jakob von Edessa)
یعقوب ادسایی (۶۳۳ – ۷۰۸ میلادی)،عالم فقه سوری، در کتاب خود که به زبان سُریانی - آرامی نوشته شده اسمی از اسلام نبرده، اما در دو جا از اعراب نام می‌برد: در یک تحلیل از تورات یعقوب ادسایی اشاره می‌کند «مسیح ما را به علت گناهانمان و بی عدالتی‌هانمان ترک کرد و به زیر سلطه اعراب انداخت.»
Christ has delivered us up, because of the many sins and iniquities, and subjected us to the hard yoke of the Arabians (10)
همچنین در یک رویدادنامه ناتمامی از قرن ۱۰، یا ۱۱ که به یعقوب ادسایی نسبت داده می‌شود به محمد و اعراب اشاره شده: «محمد، نخستین پادشاه اعراب، ۷ سال حکومت کرد».
Muhammad, the first king of the Arabs, began to reigen, 7 years (11)
و همین رویدادنامه نیز خبرمی دهد :
«محمد برای تجارت به فلسطین و عربستان و فونیسیا و صور (در لبنان) مسافرت می‌کرد.»
and Muhammad goes down on commercial business to the lands of Palestine and of the the Arabias and of Phoenicia and of the Tyrians. (12)
اما معلوم نیست که چرا برای ادسایی محمد یک بار تاجر بود و بار دیگر پادشاه. اما ادسایی اشاره‌ای به پیغمبر بودن محمد نمی‌کند.
دو باستان شناس اسرائیلی یهودا دی. نوو و جولیت کورن ( Yehuda D. Nevo and Judith Koren) اشار می‌کنند:
اگر یعقوب ادسایی هر دو خبر را نوشته باشد آیا برای او اولین پادشاه اعراب تاجر بود؟ یا اینکه او از دو محمد مختلف خبر می‌دهد؟
If Jacob wrote both notices , did he conceive of the first Arab king as a trader? Or did he think he was referring to different Muhammads? (13)
به نقل از این دو باستان شناس یعقوب ادسایی «این سند را در سال ۶۹۰ نوشت، اما این محمد در این سند ربطی به مذهب اعراب ندارد و محمدی که برای تجارت به سوریه سفر می‌کرد نیز پیغمبر اعراب نبود. همچنین یک دست‌نوشتۀ دیگری از سال ۷۲۴ که در اواخر قرن ۸ نوشته شده به محمد اشاره می‌کند، اما اینجا محمد ۱۰ سال پادشاه اعراب بود”. ( و نه ۷ سال در رویدادنامه ادسایی).
Jacob , then, writing in the 690s, ... Clearly, however, he dose not equate Muhammad with the Arab Religion - there is no indication that the Muhammad who went down to Syria for trading purposes was an Arab prophet - ...d Annum 724, preserved at the end of an 8th-century manusscript, allots muhammad ten years as king. (14)
این دو باستان‌شناس اسرائیلی ادامه می‌دهند که ما گواه، یا نشانه کمی در دست داریم که مسیحی‌ها در این سال (سال ۶۹۰، سال نوشته شدن رویدادنامه ادسایی) از وجود محمد اطلاعی داشتند و به علت ساختار و طرح رویدادنامه ادسایی ما نیز نمی‌توانیم بگوییم که آیا ادسایی خود این خبر (از محمد) را نوشته است، یا بعد نویسنده دیگری نام محمد را به رویدادنامه ادسایی اضافه کرده است.
but we have little indication that the Christians were aware of Muhammed’s existence and significance at this time. Given the structure of Jocob’s charts, we cannot tell if the notice was written by Jacob or addet a later date in the free space in the side column. (15)
مذهب شناس آلمانی، کارل-‌هاینس اولیگ، نیز معتقد است که نام بردن از محمد در دستخط یعقوب ادسایی در رویدادنامه نیست :
Die Namensnennung für Mohammed schlieكt aber Autorschaft des Jakob von Edessa aus. (16)

هفت
یوحنای دمشقی (Johannes von Damaskus)
یوحنای دمشقی (John of Damascus) عالم الهیات مسیحی (۶۵۰ – ۷۵۰ م.) و اهل سوریه بود. پدر یوحنای دمشقی سرپرستی بخش دارایی دستگاه اداری معاویه را به عهده داشت و خود او نیز مدت زمانی کوتاه در خدمت عبدالملک مروان بود. یوحنای دمشقی کتابی با نام «آموزه‌های اشتباه» (De Haeresibus) در سال‌های نزدیک به سال 730 نوشت (قدیمی تری دستخط “«آموزه‌های اشتباه» از قرن ۱۱ است). دمشقی در این کتاب صد مورد «ارتداد» Herنsie را توضیح می‌دهد و در صدمین نوع آن به ارتداد اسماعیلی‌ها اشاره می‌کند (برای دمشقی ارتداد اسماعیلی به مثابۀ یک مذهب مستقل و یا اسلام تلقی نمی‌شد). به عقیده یوحنای دمشقی نگرش اسماعیلی‌ها به دین مسیحیت اشتباه بود و یک نوع ارتداد به شمار می‌آمد. این خبر ارتداد در کتاب یوحنای دمشقی نشان می‌دهد که اسماعیلی‌ها پیرو نوعی از دین مسیحیت بودند، اما از نظر دمشقی نوع اشتباه آن. خانواده دمشقی و خود او برای مدت زمانی کوتاه در خدمت حکمرانان عرب بودند. و اگر تا این زمان دمشقی به یک مذهب مستقل اعراب (اسماعیلی‌ها)، یا به اسلام، اشاره‌ای نمی‌کند نشان می‌دهد که تا سال ۷۳۰ اسلام گسترش نیافته بود و ناآشنا بود. دمشقی در کتاب ” آموزه‌های اشتباه ” ادامه می‌دهد: «اسماعیلی‌ها تا زمان هراکلیوس بت‌پرست بودند و از آن زمان تا حال بین آنها یک پیغمبر دروغین با نام محمد ظاهر شد. بعد از مشاوره محمد با یک کشیش از فرقه آریانسم آنها یک کفرنامه‌ای را تدوین کردند. بعد محمد ادعا می‌کند که آموزه‌های مسخره خود را از آسمان دریافت کرده است.»
So until the times of Heraclius they were plain idolaters. From that time till now a false prophet appeared among them, surnamed Muhammad (Mamed), who, having happened upon the Old and the New Testament and apparently having conversed, in like manner, with an Arian monk, put together his own heresy. And after ingratiating himself with the people by a pretence of piety, he spread rumours of a scripture (graphe) brought down to him from heaven. (17)
یوحنا دمشقی از چند سوره (سوره‌های ۲، ۴ و ۵) نیز نام می‌برد.
او معتقد است که آموزش‌های محمد بدعت‌گذاری (ارتداد) است و برای او محمد و آموزش‌هایش اختلاف بین مرتدان مسیحی ( پیغمبر دروغین محمد) و مسیحیان بود و نه اختلاف بین یک دین جدید (اسلام) و مسیحیت.
اینجا هم این سوال مطرح است که یوحنای دمشقی به کدام محمد اشاره می‌کند: به محمدی که در مکه متولد شد، یا به محمدی که در سنگ نبشته‌های مسجدِ قبه صخره (۶۹۲) در اروشلیم حکاکی شده است. اما این محمد در مسجد قبه صخره، همانطور که در رویدادنامه خوزستان به آن اشاره شد، مسیح بود و نه پیغمبر مسلمانان.
اسلام شناس امریکایی Peter von Sivers اشاره می‌کند: «با احتیاط من به این نتیجه رسیدم که صفت (محمد) در گنبد صخره از اهمیت زیادی برخوردار است و ادامه می‌دهد: «نباید تعجب کرد که چگونه با سرعت این صفت، یا لقب (محمد) که به مسیح تعلق داشت به اسم پیغمبر مسلمان برگردانده شد». این اسلام شناس ادامه می‌دهد «در سال‌های ۷۴۰ اسلام و قرآن در حال پدیدار شدن بودند»:
My cautious conclusion is that while it makes perfect sense to emphasize the epithetical meaning of the term Muhammad in the Dome of the rock one should not be surprised that its transformation into the name of a post-Jesus Arab prophet materialized so quickly. The fact that we can read the epithet as a name – although only once – already in 691/692 makes it easier to understand that, in the 740s, there was an emergent Islam, complete with Qur’anic exegesis and the beginnings of a Muhammadan prophetic Sunna. (18)
به نقل از مذهب‌شناس آلمانی Andreas Goetzeدر قرن ۸ خاطره ارتباط صفت محمد با مسیح از یاد می‌رود و به جای آن عنوان «پیغمبر» یا «مُبلّغ» متداول می‌شود …. این امکان نیز هست که یوحنای دمشقی گمان کرده بود که صفت محمد به معنی ستایش‌باد / ستایش‌شده (مسیح) نام یک فرد مشخص است.
Zudem verblasste offensichtlich die Verbindung des muhammad(un) - Motivs mit Jesus seit dem 8. Jahrhundert immer mehr. Stattdessen rückten die Ehrentitel „ Prophet“ und „Apostel“ .... Nachvollziehbar ist daher, dass Johannes das muhammad(un)-Motiv als Eigennamen missverstanden haben kِnnte und daher ungenau von Ma(ch)med als einer konkreten Person schrieb. (19)
***
جمع‌بندی
در این مقاله نام محمد در اخبار چند شاهد (مسیحی) از قرن ۷ تا اوائل قرن ۸ به بحث گذاشته شد: تعلیمات یعقوبی اشاره به یک پیغمبر دروغین سارازن‌ها/ساراسین‌ها ( Saracens - نام دیگر اعراب قبل از اسلام) می‌کند، بدون آنکه خبر از نام این یپغمبر بدهد. اینجا باید شک کرد که این پیغمبر ساراسین‌ها محمد است. توماس پرسبیتر خبر از یک جنگ بین رومی‌ها و اعراب محمد (طایی محمت) می‌دهد و رویدادنامه خوزستان اشاره به پیروزی اعراب به فرماندهی «محمت» می‌کند. نام محمد به عنوان «واعظ» و «تاجر» در تاریخ سبئوس اصل نیست. قدیمی ترین نسخه (رونویس) تاریخ سبئوس از قرن 16 است و نه از قرن 7. یوحنای اِدسایی از یک محمد نام می‌برد که هم «پادشاه» بود و هم «تاجر». اما سوال این است: آیا این اخبار وقت / همزمان (اخبار خود نویسندگان) هستند، یا اینکه بعدها (از اواسط قرن 8) رونویس‌بردارها و نسخه‌نویسان نام محمد را به این رویدادنامه‌ها اضافه کرده‌اند؟ حتا اگر این گزارش‌ها، همزمان باشند باید میان آن محمدی که تاریخ‌نگاران اسلامی محل تولد او را در مکه اعلام کرده‌اند و آن محمدی که در مسجدِ قبه‌الصخره ( نام محمد در قبه صخره نامی بود که اعراب به مسیح داده بودند) اعلام شده بود تفاوت قایل بود. اینجا لازم است به این نکته اشاره کرد که از اواسط قرن ۸ محمد برای اعراب یک شخصیت مستقل (پیغمبر) به شمار می‌آمد و دیگر در ارتباط با مسیح نگریسته نمی‌شود. خبر یوحنای دمشقی اصل است (از خود دمشقی است)، دمشقی هم از محمد ( پیغمبر دروغین) نام می‌برد و هم به چند آیه از قرآن اشاره می‌کند. اینجا هم این سوال مطرح است که یوحنای دمشقی به کدام محمد اشاره می‌کند: به محمدِ مکه، یا به محمدِ سنگ نبشته‌های عبادتگاه (مسجد) قبه‌الصخره که کریستف لوکرنبرگ مسیح را در این نام (محمد) شناسایی کرد. این یکسانی نام محمد و مسیح در سنگ نبشته‌های قبه صخره خیلی زود از خاطره اعراب و مسیحی‌ها پاک شد و محمدِ (مسیح) سنگ نبشته قبه صخره به پیغمبر اعراب تبدیل گردید.

منابع:
1 - Yehuda D. Nevo and Judith Koren, Crossroad to Islam. The Origins of the Arab Religion and the Arab State. N.Y. 2003, P. 127
2 - Robert G. Hoyland, Seeing Islam as others saw it, Princeton, 1997, P. 124
3 - Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 230
4 - R. W.Thomson ,The Armenian History attributed to Sebeos , Liverpool University Press, 1999, P. xxxi
5 - R. W.Thomson , P. xxxi
6 - R. W. Thomson, P. 95
7 - Yehuda D. Nevo and Judith Koren,P. 230
8 - R. W. Thomson, P. 96
9 - Kurt Bangert, Muhammad, Eine historisch-kritische Studie zur Entstehung des Islam und seines Propheten, Springer, 2016, P. 713
10 - Mar Jacob ( Bisshop of Edessa): Scholia on Passages on the Old Testament, now first edited in the original Syriac, with an English translation and Notes by George Phillips,London 1864, P.42
11 - Robert G. Hoyland, Seeing Islam as others saw it, Princeton, 1997, P. 38
12 - Robert G. Hoyland, P. 39
13 - Yehuda D. Nevo and Judith Koren, Crossroad to Islam. The Origins of the Arab Religion and the Arab State. N.Y. 2003, P. 131
14 -Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 130
15 - Yehuda D. Nevo and Judith Koren, P. 131
16 - Karl - Heinz Ohlig, Der frühe Islam, Berlin 2007, P. 259
17 - Robert G. Hoyland, Seeing Islam as others saw it, Princeton, 1997, P. 486
18 – Peter von Sivers, Christology and Prophetology in the Umayyad Arab Empire, Markus Gross, Karl – Heinz Ohlig ( Hg ): Die Entstehung einer Weltreligion III, Berlin/tübingen 2014, P. 260
19- Andreas Goetze, Die Religion fنllt nicht vom Himmel, P. 311


منبع - سایت ایران امروز