Saturday, January 26, 2019

تأملات بهنگام؛ پهلوی‌گرایی ضامن یکپارچگی و بقای ایران



تأملات بهنگام؛ پهلوی‌گرایی ضامن یکپارچگی و بقای ایران
کیهان لندن - یوسف مصدقی

 مواضع اخیر شاهزاده رضا پهلوی، از جمله برخورد هوشیارانه با فراخوان‌های مشکوک و بی‌پشتوانه برای تجمعات خیابانی در دی ماه گذشته، به ویژه بیانیه اخیر او درباره‌ی کنفرانس پیش رو در ورشو، همگی نشان از پختگی مهمترین چهره‌ی اپوزیسیون جمهوری اسلامی دارد. رضا پهلوی به عنوان میراثدار گفتمان پهلوی‌گرایی، روز به روز میان اکثریت شهروندان ایران مقبول‌تر می‌شود و به این سبب است که بیش از پیش هدف حملات اوباش داخلی و وابستگان و دلبستگان خارج‌نشین فرقه‌ی تبهکار قرار گرفته است. شاهزاده رضا پهلوی با تکیه بر میراث معنوی‌اش، می‌تواند نقشی یگانه برای حفظ ایران و گذار میهن ما از شرایط هولناک پیش رو بازی کند.

چند روز پیش، در گفتگو با دوست دانشمند و صاحب‌نظری که ساکن ایران است، سخن از فجایع روزافزون و افسارگسیختگیِ اداره امور کشور می‌رفت. بحث بر سر این بود که دست روی هر کجای دستگاه‌ اداره کشور بگذاریم، پوسیدگی و فساد چنان خودنمایی می‌کند که انگار بنیاد آن دستگاه را بر ناکارآمدی گذاشته‌اند و از همان روز نخست فساد در سرشت این دستگاه ریشه داشته است.

هر دو اذعان داشتیم که تاریخ صد سال اخیر اما حکم دیگری دارد و اگر نیک و بی‌غرض به دوران پیش از انقلاب کذایی ۱۳۵۷ بنگریم، هر چند نهادهای اداره‌ی کشور مطلقا عاری از فساد نبودند اما نه تنها با ارکان ذاتا فاسد در اداره کشور مواجه نمی‌شدیم بلکه پاکدستی و اراده برای مبارزه با فساد میان بسیاری از دولتمردان عصر پهلوی، بسیار قوی و ریشه‌دار بود.

ایران پس از انقلاب مشروطه، قریب به پانزده سال هرج و مرج را تجربه کرد. سال‌های پایانی سلطنت قاجار، دوران ادبار و حقارت ایران بود و از «ممالک محروسه ایران» جز نامی بی‌مسما باقی نمانده بود. جدا از دولت‌های روسیه و بریتانیا که شمال و جنوب ایران را عملا تصرف کرده بودند، باقی مملکت میان ماجراجویان داخلی و اوباش و خوانین محلی تقسیم شده بود. سلطان قاجار که حتی در تهران هم شخصیتی به حساب نمی‌آمد، جز مال‌اندوزی و رؤیای سفر فرنگ، مشغولیت دیگری نداشت. فساد و فلاکت تمام ارکان کشور را در بر گرفته بود و شرایط بین‌المللی پس از جنگ جهانی اول، امکان تجزیه ایران به چند دولت جعلی و ساخته‌ی استعمارگران اروپایی را بسیار محتمل کرده بود.

فقر، بیماری‌های مسری کشنده، قحطی بزرگ ناشی از حرص و رذالت مالکان بزرگ در همدستی با استعمارگران بی‌وجدان بریتانیایی، ناامیدی فراگیر اتباع ایران نسبت به آینده خود و فرزندانشان، حضور پررنگ خرافات مذهبی به سردمداری آخوندهای شیعه و از همه مهمتر فقدان هویت ملی، باعث شده بود که ایرانیان «دینخو»* برای ظهور منجی دست به آسمان بردارند. بنایراین ظهور رضاشاه در این دوران، بیش از آنکه ناشی از طرح و نقشه‌ای از پیش طراحی شده باشد، مطالبه‌ی بیشترین مردم ایران بود که از فساد و هرج و مرج، جان به لب شده بودند.

رضاشاه با کمک دانایانی چون محمدعلی فروغی (ذکاءالملک)، علی‌اکبر داور، سیدحسن تقی‌زاده و… «ممالک محروسه» قاجار را که نماد فقر و فساد و فلاکت بودند، تبدیل به کشور پادشاهی مشروطه ایران نمود. این تبدیل، پشتوانه‌ی فکری محکمی داشت که به مرور بر مبنای سه اصلِ ملی‌گرایی، سکولاریسم و تکنوکراسی شکل گرفته بود. این پشتوانه‌ی فکری- فرهنگی، به واسطه‌ی بنیانگذاران و دوران ایجادش، «پهلوی‌گرایی» خوانده می‌شود. (اینجا بد نیست که به عنوان معترضه اضافه شود که برخی هواخواهان پهلوی‌گرایی به غلط به جای تکنوکراسی از اصطلاح مدرنیسم استفاده می‌کنند که بار تاریخی- معنایی و کارکرد دیگری دارد و استفاده از آن در این جایگاه صحیح نیست).

رضاشاه و همراهان خردمندش با تکیه بر این سه اصل، نهادهای نوین اداره کشور را پی‌ریزی کردند و ایران را نه تنها از وطه‌ی نابودی نجات بخشیدند بلکه ظرف بیست سال (۱۳۲۰-۱۳۰۰) سرزمینی عقب‌مانده و ویران را دوباره به مسیر آبادانی و پیشرفت باز گرداندند. بدون اجرای سه اصل بنیادین پهلوی‌گرایی، نه یکپارچگی ایران حفظ می‌شد و نه نهادهایی همچون ارتش ملی، دادگستری مستقل، آموزش و پرورش نوین و دانشگاه‌ تهران تأسیس می‌گشت.

تقویت ملی‌گرایی موجب جان گرفتن هویت ایرانی و سبب حفظ استقلال کشور شد. بر این اساس بود که ارتش ملی منظم جایگزین قشون پراکنده و قومی دوران قاجار گردید و با تکیه بر همین ارتش بود که یاغیان داخلی و تجزیه‌طلبانی از قماش شیخ خزعل سرکوب شدند و آرامش و یکپارچگی به ایران بازگشت.

تکیه بر سکولاریسم موجب قطع دست آلوده‌ی روحانیت شیعه از موقوفات، دادگاه‌ها، ثبت اسناد و آموزش ابتدایی مملکت شد. بدون ارزش‌های سکولار و در حالی که قدرت آخوندهای شیعه پابرجا بود، تأسیس نهادهایی چون فرهنگستان و دانشگاه تهران ناممکن و آزادی زنان از قیود بَدَوی شریعت اسلام و اعطای حقوق مدنی به نیمی از جامعه ایران، محال بود.

تعلق خاطر هیأت حاکمه و بخصوص شخص رضاشاه به تکنوکراسی و تربیت متخصص در صنایع و علوم جدید، موجب عملی شدنِ بخش مهمی از اندیشه‌ی تجدد در ایران شد. اعزام محصل به خارج از کشور و استخدام متخصصین خارجی غیر وابسته به روس و انگلیس، ناشی از توجه پادشاه ایران و یارانش به تکنوکراسی و فن‌سالاری بود.

دستاوردهای بی‌نظیر و فراوان نیم قرن پهلوی‌گرایی چنان بارز و ماندگار است که پس از چهل سال حکومت واپسگرا و وطن‌سوز جمهوری اسلامی، هنوز آثار درخشان آن در ذهن و زیست جامعه ایرانی قابل مشاهده است. فرقه‌ی تبهکار اشغالگر ایران در این چهار دهه نکبت و ادبار از هیچ کوششی برای زدودن گفتمان پهلوی‌گرایی از فرهنگ و تاریخ ایران معاصر فروگذار نکرده است. فرقه‌ی تبهکار با نشاندن اُمت‌محوری‌ به جای ملی‌گرایی، شیعه‌گری به جای سکولاریسم و جایگزین کردن تعهد در جایگاه تکنوکراسی، آسیب‌های سهمگینی به هویت ملی و میهن کهنسال ما وارد آورده است.

اکنون در آستانه‌ی چهل‌سالگی انقلاب نکبت‌بار ۱۳۵۷، ایران به وضعی شبیه به پایان دوران قاجار دچار آمده است. سرزمینی غارت‌شده، ویران و منزوی که تبهکاران حاکم بر آن حتی از تأمین نیازهای اولیه ساکنان آن کشور ناتوان هستند. چنانکه در اول این مطلب نیز اشاره شد، نهادهای اداره‌ی کشور چنان دچار فساد و اضمحلال شده‌اند که دور نیست که ناگهان دچار فروپاشی شوند. هرج و مرج تالی این فروپاشی می‌تواند بسیار هولناک باشد و بعید نیست که از پس این واقعه نه از ایران نشانی بماند و نه از هویت ایرانی اثری. در چنین وضعیتی، با مدد از تاریخ و تجربه‌ی گرانقدر گذشته، برای نجات ایران از ورطه‌ی تجزیه و نابودی، چاره‌ای جز رجوع به اصول سه‌گانه‌ی پهلوی‌گرایی نیست. امروز، ما ایرانیان برای حفظ ایران، به براندازی فرقه‌ی تبهکار و استقرار حکومتی بر مبنای ملی‌گرایی، سکولاریسم و تکنوکراسی مُخَیَر نیستیم؛ به انجام این وظیفه محکومیم!