Saturday, August 4, 2018

چامسکی: مسئولیت روشنفکرها



چامسکی: مسئولیت روشنفکرها
فرناز سیفی -  آسو
بیست‌وسوم فوریه‌ی ۱۹۶۷ نوآم چامسکی، زبان‌شناس و منتقد سیاسی سرشناس آمریکا مقاله‌ی مفصلی را در نشریه‌ی «New York Review of Books» منتشر کرد که تا امروز یکی از مهم‌ترین مقاله‌های او باقی مانده و هنوز بحث‌برانگیز است: «مسئولیت روشنفکران».
سال ۱۹۶۷ جنگ ویتنام در اوج خود بود و این مقاله‌ی چامسکی بیش از هرچیز در واکنش به این جنگ ویران‌گر بود که لکه‌ی ننگی در تاریخ آمریکا باقی ماند. جنگی که بیش از ۲ میلیون کشته بر جا گذاشت، میلیون‌ها نفر را مجروح کرد و کشوری کوچک و فقیر- ویتنام- را با خاک یکسان کرد. نیم قرن بعد از انتشار آن مقاله‌ی بحث‌برانگیز و معروف، در سال ۲۰۱۷ برای اولین ‌بار این مقاله در قالب کتابچه‌ای کوچک با پیشگفتاری تازه از چامسکی منتشر شد.

چامسکی مقاله‌ی اصلی را با نقل‌قول از یکی از نویسندگان و متفکران محبوب خود شروع می‌کند: دوایت مک‌دونالد که بیست سال پیش‌تر در سلسله مقالاتی از وظیفه‌ی مردم و به‌ویژه وظیفه‌ی روشنفکران نوشت. چامسکی وقتی دانشجوی لیسانس بود این مقالات را خواند و عمیقاً تحت ‌تأثیر استدلال و دغدغه‌ی مک‌دونالد قرار گرفت. نخستین سال‌های بعد از پایان جنگ دوم جهانی بود و «عذاب‌ وجدان» و «احساس گناه» از آن جنگ خانمان‌سوز بر دوش خیلی از جوانان سنگینی می‌کرد.
مک‌دونالد در آن مقالات سؤال‌های مهمی را می‌پرسد: سهم مردم عادی آلمان و ژاپن در شعله‌ور شدن آتش این جنگ ویران‌گر چه بود؟ تا کجا مسئولیت داشتند یا نداشتند؟ سؤال‌های مهم‌تر او اما انگشت اشاره را به سوی خودی هدف می‌گرفت: سهم ما مردم آمریکا و بریتانیا و دموکراسی‌های غربی در ورود کشورهایمان به جنگ، در آن همه بمباران و وحشت و تلخ‌تر از همه در بمباران اتمی مردم هیروشیما و ناکازاکی که یکی از هولناک‌ترین فجایع بشری بود و ماند چه بود؟ تا کجا مسئولیت داشتیم یا نداشتیم؟‌
نوآم چامسکی در مسئولیت روشنفکرها یک استدلال شفاف و روشن داشت: «روشنفکر وظیفه دارد از مواهب و امتیاز ناشی از موقعیت، دانش و دسترسی به اطلاعات خود استفاده کند و به افکار عمومی کمک کند تا حقیقت را از دروغ تشخیص دهند.» اما اصلاً به چه کسی می‌توان عنوان «روشنفکر» را اطلاق کرد؟ پنجاه سال بعد چامسکی پیش‌گفتار کتابچه‌ی خود را با همین سؤال شروع کرده است. کتابچه‌ای که با عنوان«مسئولیت روشنفکر این است که واقعیت را بر زبان آورد و دروغ را افشا کند» منتشر شد.

چامسکی هنوز تعریف خود از «روشنفکر» را تعریف درستی می‌داند: «روشنفکر این موقعیت و امتیاز را دارد که دروغ‌های دولت را افشا کند. واکنش‌ها را در رابطه با کنش، وقایع و انگیزه‌های پشت پرده بررسی و تحلیل کند. دست‌کم در غرب، در کشورهایی که آزادی سیاسی امکان دسترسی به اطلاعات و آزادی بیان را می‌دهد گروهی از افراد چنین قدرتی را دارند. دموکراسی غربی به گروه اقلیت برخوردار از امتیاز و مواهب این امکان و آموزش را می‌دهد که از پشت پرده‌ی وقایع، ایدئولوژی‌ها، علایق طبقاتی، وارونه جلوه دادن حقیقت و ... سر درآورند، یعنی از آنچه موجب می‌شود برداشت فعلی از تاریخ و واقعیت به خورد ما داده شود. در نتیجه وظیفه‌ی این روشنفکران به دلیل این امتیاز ویژه، عمیق‌تر از «مردم عادی» است. متأسفانه اما وقتی تاریخ را مرور می‌‌کنیم، بیشتر این افراد از سیستم قدرت حمایت کرده و دانش و امتیاز خود را در راه توجیه جنایت و خشونت به کار بسته‌اند.»
چامسکی اما چه در مقاله‌ی اصلی که در سال ۱۹۶۷ منتشر شد و چه امروز، به مفهوم «متخصص و کارشناس» مشکوک و بدبین است و تأکید می‌کند که منظور او از «روشنفکر» به‌ هیچ‌ وجه افرادی نیستند که به‌عنوان «متخصص و کارشناس» این روزگار شناخته می‌شوند؛ «کارشناس‌هایی» که به باور چامسکی تبدیل به «بوروکرات‌هایی» در خدمت سرکوب و استعمار می‌شوند. بعدها خود او در چند مصاحبه گفت که اصلاً یکی از دلایلی که این مقاله‌ی معروف را نوشت، در نقد این باورِ، به‌زعم او اشتباه، است که عده‌ای «نخبه‌ی درخشان و برجسته» هِر را از بِر بهتر تشخیص می‌دهند و صلاح مملکت و امورات را بهتر از عامه‌ی مردم می‌فهمند. باوری که چامسکی ادعا می‌کند محبوب «لیبرال‌های غربی» است و برهمین اساس بارها فاجعه به‌ بار آورده‌اند. او از سیل «کارشناس‌های برجسته و درخشان» در کابینه‌ی جان اف.کندی و جانسون یاد می‌کند که با افتخار هنری کیسینجر را که در آن زمان استاد دانشگاه هاروارد بود، وزیر امور خارجه کرد و همه دیدند که نتیجه‌ی وزارت این «کارشناس نخبه‌ی برجسته» چه بود و ماشین جنگ آمریکا در ویتنام چطور پیش‌تر رفت و به کامبوج هم رسید!
چامسکی بعد از حمله‌ی نظامی آمریکا و متحدان‌ به عراق در سال ۲۰۰۳ نیز در تکلمه‌ای بر این مقاله‌ی معروف خود باز به این سیل «متخصص» توپید که در رسانه‌ها ردیف می‌شدند تا با «دانش و شناخت عمیق خود» استدلال بیاورند و توجیه کنند که چرا باید به عراق حمله کرد و به این دروغ هرچه بیشتر دامن زدند که مردم عراق «مشتاق و منتظر ارتش آمریکا هستند تا به آزادی برسند!»
چامسکی این «کارشناس‌گراییِ» محبوب لیبرال‌ها در آمریکا را «محور بنیادینی» توصیف می‌کند که دهه‌هاست به ایالات متحده آمریکا کمک می‌کند و جاده را صاف می‌کند تا این کشور «قدرت و تسلط خود را بدون حد و مرز تا جایی که ممکن است پیش ببرد.» خود او نه «کارشناس» آسیای جنوب‌ شرقی است و نه «متخصص» خاورمیانه. اما برخی از درخشان‌ترین و ماندگارترین نقدها بر مداخله‌گری آمریکا در امورات این دو منطقه‌ی جغرافیایی را نوشته است.
در پیش‌گفتار کتابچه‌ی «مسئولیت نخبه این است که واقعیت را بگوید و دروغ را افشا کند»، چامسکی می‌نویسد برخی از منتقدان دولت‌ها و نظام‌های حاکم این خوش‌شانسی را داشته‌اند که هویت «منتقد بودن» آن‌ها به رسمیت شناخته شود. او از واسلاو هاول، شیرین عبادی و آی وی‌وی به‌عنوان نمونه‌های این ناراضیان خوش‌شانس نام می‌برد.
اما در کنار آن‌ها خیلی از منتقدان هم هستند که برخلاف گروه اول در کشورهایی ساکن‌اند که «دوست آمریکا» محسوب می‌شوند و نوک حمله و انتقاد سیاست‌مداران و رسانه‌های غربی کشور‌ آنها را نشانه نرفته است. منتقدانی مثل شش کشیش کاتولیک عضو «انجمن یسوعی» در السالوادور که به وحشیانه‌ترین شکل ممکن از سوی نظامیان السالوادور به قتل رسیدند. همان نظامیانی که به‌تازگی از سوی نیروهای ارتش آمریکا آموزش دیده بودند. معدود افرادی اصلاً نام این همه منتقد دیگر را شنیده‌اند چرا که روایت رسمی و غالب در آمریکا- چه از سوی دولت و چه از رسانه‌های جریان اصلی- آن‌ها را کاملاً کنار می‌گذارد. به گفته‌ی چامسکی هولناک است که عنوان «ناراضی» و «منتقد» تنها برای منتقدان اهل و ساکن کشورهای «دشمن آمریکا» به‌کار می‌رود.

چامسکی از فصلی از کتاب تاریخ جنگ سرد نوشته‌ی جان کوتزورت نقل‌قول می‌آورد که تعداد ناراضیان سیاسی که تنها به شیوه‌های مسالمت‌آمیز اعتراض و مخالفت می‌کردند اما زندانی، شکنجه، کشته‌ یا اعدام شدند در اتحاد جماهیر شوروی سابق بسیار کمتر از کشورهای آمریکای لاتین (دیکتاتوری‌های دوست آمریکا) بود. با این‌حال رسانه‌ها و روایت جریان اصلی به این موضوع اشاره نمی‌کند و در باور عامه، وحشی‌گری و کشتار اتحاد جماهیر شوروی است که همیشه پررنگ و پرشمار حضور دارد.
پنجاه سال بعد از نخستین انتشار این مقاله‌ی مهم و بحث‌برانگیز چامسکی، در دوران ریاست‌جمهوری ترامپ که دروغ و وارونه جلوه دادن حقیقت، عادی و روزمره شده است و امواج عوام‌فریبی هر سوی جهان را فرا گرفته، «وظیفه‌ی روشنفکر» بار دیگر سؤالی است کلیدی و ضروری. چامسکی بعد از این‌که ترامپ به ریاست‌جمهوری رسید، گفت که با انتخاب ترامپ، حالا کنترل تمام نهادهای دولتی به دست جمهوری‌خواهان است و این وضعیت، دولت فعلی آمریکا را به «خطرناک‌ترین نهاد در تاریخ بشریت» تبدیل کرده است. او به صراحت گفت که آینده‌ی نزدیکِ پیش‌رو، سیاه است و کورسوی امیدی نیست. از همان روزهای اول پیش‌بینی کرد که دولت ترامپ و کنگره‌ی جمهوری‌خواه، دست در دست هم «زیان‌بارترین فاجعه‌ی بشری» برای محیط زیست و مسئله‌ی حیاتی گرمایش زمین خواهند بود. او انکار گرمایش زمین از سوی ترامپ و بسیاری از جمهوری‌خواهان را «تلاش برنامه‌ریزی‌شده برای نابودی بشر» توصیف و تأکید کرد که فاجعه‌ی درازمدتی که در نتیجه‌ی این رویه و سیاست‌ها به ‌بار خواهد آمد، قابل مقایسه با جنایت نازی‌ها و استالین خواهد بود.
حالا در این دوران قدرت گرفتن دوباره‌ی عوام‌فریبی و رهبرانی همچون ترامپ که هر روز رکورد خود در دروغ‌گویی را می‌شکنند، «وظیفه‌ی روشنفکر» چیست؟ چامسکی در پیش‌گفتار کتاب خود می‌نویسد روشن‌فکر چند راه پیش رو دارد: در کشورهای «دشمن آمریکا» می‌تواند و این شانس را دارد که «مخالف و منتقد حاکمیت» باشد، انتقاد کند و دیده شود و هویتش به رسمیت شناخته شود. در کشورهایی که «مشتری آمریکا» هستند و «کشور دوست» محسوب می‌شوند، وضعیتی تلخ و پیچیده دارد و گاه باید بهایی بسیار سنگین برای ایستادگی و مخالفت با ظالم بپردازد و دیده هم نشود. در آمریکا، اما می‌تواند یک وجدان و صدای آگاه و مسئول باشد که سیاست‌مداران او را «کارشناس» ندانند.
و همیشه راه‌حل کلیدی و توصیه‌ی درست مک‌دونالد هم هست: «دوران خوبی است تا ببینی درست نوک دماغت چی دارد می‌گذرد» و این صداقت و شرافت را داشته باشی که صدایت را بلند کنی و بر زبان بیاوری که چه دارد می‌گذرد.