Monday, July 9, 2018

انقلاب مسلحانه، افسانه‌ای بیش نیست!



انقلاب مسلحانه، افسانه‌ای بیش نیست!
کیهان لندن - فاضل غیبی
این را هانا آرنت، مهمترین تئوریسین سیاسی قرن بیستم می‌گوید. او برای نخستین بار مسایل مربوط به انقلاب را بررسی کرد و به پرسش‌هایی که زمانی دراز ذهن اندیشمندان را به خود مشغول می داشت، پاسخی روشن داد.
امروزه ما ایرانیان از یک‌سو شاهدیم، که حکومت اسلامی در حال ریزش است، اما گفتمان «رهبران و فعالان اپوزیسیون» همانست که بود. همه می‌خواهند خیزش مردم را در جهت سرنگونی حکومت اسلامی «مهندسی» کنند، اما چنان سخنان پیشین خود را تکرار می‌کنند، که گویی در دهه‌های گذشته مطالعه‌ای در دانش‌های سیاسی و اجتماعی نداشته‌اند.
صرف نظر از آنان که هنوز هم رؤیای «شورش مسلحانه» می‌بینند، اکثریت از روش‌های مسالمت‌آمیز سخن‌می گویند، اما آنان هم با اشاره به اینکه: «اینها که به زبان خوش قدرت را ترک نمی‌کنند!» برآنند که دست‌کم در «فاز آخر سرنگونی» اعمال زور اجتناب ناپذیر است!

از این خام‌تر، تصورات «اپوزیسیون» از «فاز بعد از سرنگونی رژیم» است. باز هم صرف نظر از مردان جاافتاده‌ای که هنوز هم دچار «بیماری کودکی چپ‌روی»اند، اکثراً خواستار رسیدگی به جرم و جنایت آخوندهای حکومتی در «دادگاه صالحی» هستند. البته باز هم با اشاره به اینکه: «روحانیت شرور و تبهکار شیعه (خواهد کوشید) به سوراخی خزیده، تا پس از کوتاه زمانی دوباره سر برآورده به توطئه‌گری علیه آزادی مشغول شود» خواستار آنند که: «در فرصت تاریخی پس از انقلاب... باید خشت خشتِ بناهای مذهبی را بیرون کشید و بر سر آخوندها خُرد کرد»!(۱)
آیا با چنین توحشی می‌خواهیم حکومت اسلامی را برکنار و ایرانی آزاد و آباد بسازیم؟ واقعیت این است که دانش سیاسی ما در این چهار دهه چندان پیشرفتی نداشته و حتی آنان که ظاهراً ادعای دمکراسی و قانونمداری دارند، همین که انتخاب چگونگی نظام آینده را به «رأی مردم» وامی‌گذارند، یا نمی‌دانند که پس از چنین دگرگونی بزرگی، مردم همیشه چنان شیفته‌ی رهبران جنبش خواهند بود که به هرچه آنان بخواهند رأی می‌دهند، یا آنکه تصور خاصی از «دمکراسی» دارند، که آن را بر زبان نمی‌آورند!
به هر حال بی‌فایده نیست که کمی با «علم انقلاب» آشنا شویم. دست‌کم خواهیم دید که چندان هم پیچیده نیست و اگر آن را به کار گرفته بودیم، ممکن بود دو سه دهه پیش حکومت اسلامی زحمت‌اش را کم می‌کرد.
هانا آرنت در کتاب «قهر و قدرت» بررسی می‌کند که حکومت‌ها اصولاً بر چه پایه‌ای قرار دارند و چرا حکومت‌های نابکار در دورانی طولانی هر بلایی که بخواهند بر سر مردم خود می آورند و از سرنگونی خود نمی‌ترسند؟ اما روزی آنها نیز با وجود ارتش و نیروهای امنیتی و انتظامی، با دست‌های خالی مردم سرنگون می‌شوند؟
او برای پاسخگویی به این پرسش‌ها سراغ کوچکترین واحد جامعه، یعنی فرد انسان می‌رود و نشان می‌دهد که هر فردی با هر اندازه نیروی بازو، ناتوان است، اما هرگاه افرادی در موردی رأی و اراده‌ی مشترک داشته باشند و برای به کرسی نشاندن رأی خود گرد هم آیند، گروهی به وجود خواهند آورد که می‌تواند ِاعمال قدرت کند. تا اینجا قدرت نه بد است و نه خوب، بلکه بستگی دارد که جمع یادشده از آن برای چه منظوری استفاده کند. حال اگر بجای یک گروه، کل مردم کشور را در نظر گیریم، گروه اکثریت با «زور بازو» حکومت را تعیین می‌کند! البته دیگر نه بدین صورت که هر روز آن را در خیابان به نمایش بگذارد. مثلاً در نظام‌های دمکراتیک، مردم هر چند سال از نو اراده‌ی خود را پای صندوق‌های رأی اعلام می‌کنند و اگر لازم شد نمایندگان پارلمان زودتر هم می‌توانند حکومت را برکنار کنند.
تا اینجا مشکلی نیست. مشکل پذیرفتن این حکم است که حکومت‌های خودکامه نیز از «مشروعیت» برخوردارند و اگر ظلم می‌کنند با تکیه بر مشروعیت‌شان می‌کنند! نه آنکه روزگاری با رفراندوم کذایی مشروعیت یافتند و یا به «خون شهدای انقلاب و جنگ مستظهر»اند، بلکه از آن رو که همین امروز هم مورد پشتیبانی اکثریت هستند! بدین سبب اگر می‌خواهیم از دست کسانی که با حرف‌های بی‌اساس ما را فریب می‌دهند رها شویم، باید مثلاً این را که: «در ایران جز مشتی حزب‌اللهی هیچکس پشتیبان حکومت نیست!» باور نکنیم!
در مورد مشروعیت رژیم، امتحانش ساده است و می‌توانیم از خودمان شروع کنیم: اگر باور داریم با سرنگونی حکومت اسلامی، آمریکا دوباره خواهد توانست قدرت و نفوذ خود را بر ایران حاکم کند، باید خود را با وجود همه‌ی نارضایتی و نفرتی که ممکن است از حکومت اسلامی داشته باشیم، در واقع پشتیبان آن بدانیم!
حقیقتی تلخ است، اما تکیه‌گاه اصلی حکومت اسلامی، نه انبوه جیره‌خوارانش هستند و نه «مذهب‌زدگی» مردمی که گویا در قرن ۲۱ چنان شیفته‌ی اسلام فقاهتی هستند که حکومت متولیانش را تحمل می‌کنند!
این واقعیتی است که اکثریت ایرانیان (حتی در خارج از کشور) به استقلال حکومت اسلامی و شاخ و شانه‌ای که برای ابر قدرت‌های جهانی می‌کشد به دیده‌ی تحسین می‌نگرند و تا به حال حاضر بوده‌اند با وجود همه‌ی نابسامانی‌ها و خفتی که به خاطر اسلام‌زدگی و جباریت حکومتگران نصیب ایران شده، از حکومت خودی پشتیبانی کنند، زیرا این همه را بر خفت و زبونی در برابر بیگانه ترجیح می‌دهند.
این بن‌بست ذهنی را که امروزه به «کابوس‌ملّی» بدل شده، آخوندها و چپ‌ها در دورانی طولانی با تبلیغات گسترده‌ای که اغلب نویسندگان و هنرآفرینان را به خدمت گرفته بود، در ذهن اکثر ایرانیان جای داده‌اند. آخوندها از همان دوران قاجار که ایران را به خواست انگلیس به جنگ دوم با روسیه کشاندند و سپس در همکاری با سفارت فخیمه، قائم‌مقام، امیرکبیر و سپهسالار را به کشتن دادند، به منظور مخدوش کردن خیانت‌های خود، هر نشست و برخاست دولتمردان با خارجیان را نشانه‌ی وابستگی به اجنبی دانستند. آنان پس از آنکه انقلاب مشروطه را نیز مسخ کردند، برای آنکه تسلط خود بر امت را حفظ کنند همه‌ی مظاهر مدنیت نوین، از مدرسه و حمام گرفته تا دانش و نوازندگی را به عنوان مظاهر تسلط خارجی بر امت، تکفیر کردند.
شاید اگر نوسازی‌های رضاشاه چند سالی بیشتر ادامه می یافت، ملایان نفوذ خود بر جامعه‌ی ایرانی را از دست می دادند. اما در دهه‌ی بیست با به میدان آمدن عوامل استالین به نام حزب توده، دو نیرویی همدیگر را یافتند که پیش از آن غیرقابل تصور بود و نشان داد که برای هیچکدام نه «مذهب» مهم است و نه «ضدمذهب»! هر دو به دنبال قدرت‌ یافتن با هدف تضعیف حکومت بودند و این هدف مشترک آنها را در کنار هم قرار می‌داد. چنانکه از فردای ۲۸مرداد برای مخدوش کردن نقش خود در سقوط دولت مصدق برادرانه به تبلیغات ضدآمریکایی دامن زدند و رفته رفته حکومت شاه را «نوکر بی‌اختیار امپریالیسم» شناساندند!
با آنکه پس از انقلاب اسلامی مشخص نشد که ایالات متحده کدام منابع ملی ایران را به غارت می بُرد و چگونه راه پیشرفت کشور را سدّ کرده بود، حکومتگران اسلامی و «متحدان چپ»، بجای آنکه از قطع وابستگی کشور برای دامن زدن به نوسازی استفاده کنند، هر چه بیشتر به «کابوس ملی» دامن زدند.
پرسیدنی است، چگونه می‌شود که (بجز چند کشور عقب‌مانده) مردم همه‌ی کشورهای جهان از شناخت «امپریالیسم جهانخوار» غافل باشند و به دولت‌هایشان اجازه دهند با آن روابط همکاری و دوستی داشته باشند و از کشورهای عرب نفت‌خیز تا چین و هند از این دوستی و همکاری روز به روز بیشر سود می‌برند و ما که چنین «اگاهی و شناختی» داریم، روز به روز عقب‌مانده‌تر و نکبت‌زده‌تر می‌شویم؟
جهان امروز، صحرای عربستان ۱۴۰۰سال پیش نیست که هر قبیله‌ای قویتر باشد، بتواند قبایل دیگر را غارت کند! امروزه کشورها بر طبق معیارهای بین‌المللی در بازار جهانی به داد و ستد مشغولند. چگونه است که در این جهان، شیخ‌نشین‌های عرب به معامله با «استعمارگران» به ثروت و رفاه افسانه‌ای رسیده‌اند و ما ایرانیان با انبوه مردان و زنان دانشمند و کاردان نخواهیم توانست منافع ملی ایران را از راه دوستی و داد و ستد با دیگر کشورها تأمین کنیم؟
آیا اینکه جمهوری «سوسیالیستی» ویتنام پس از کشته شدن سه میلیون ویتنامی در جنگ ۲۰ ساله با آمریکا، امروزه بهترین روابط همه‌جانبه را با دشمن دیروزی دارد و حجم تجارتش با آن در دهه‌ی گذشته از ۴۰۰میلیون به ۵۳میلیارد دلار رسیده (!)، دلیلش این است که ویتنامی‌ها «غیرت ملی» ندارند و یا نمی‌دانند «استقلال» چیست؟
بنابراین مشکل ملت ایران مشکلی معرفتی است و مادامی که نتواند خود را از انتخاب تحمیلی «یا مرگ، یا مبارزه با آمریکا!» برهاند، نخواهد توانست برای حکومت اسلامی در حال ریزش جایگزینی بیابد.
هانا آرنت نشان داد، تا زمانی که اکثریت مردم برای حکومت موجود جانشینی نیافته، حتی اگر رژیم ریزش کند، «مادامی که اوامر اجرا بشوند و پلیس و ارتش حاضر باشند برای حفظ حکومت از اسلحه استفاده کنند»(۲) هرگونه شورش و خیزشی به خشونت و شکست منجر خواهد شد.
اما روزی که اکثر مردم خواهان جانشینی مشخص شوند، وابستگان به حکومت رفته رفته تسلیم شده، در لحظه‌ای تاریخی «گوی قدرت به خیابان می‌افتد»، تا از آنجا به دامان آینده‌سازان درغلتد.
(۱)از جمله: محمدرضا پورشجری، تکلیف ما با آخوندها چیست؟، پژواک ایران، ۱۳تیر۱۳۹۷
(۲) Macht und Gewalt, Piper, München 1970; s.51