Thursday, December 31, 2015

استخوانی در گلوی رژیم!



به یک حرکت اعتراضی تازه روی خواهم برد و استخوانی خواهم شد در گلوی بعضی ها

بدون پسرم هرگز!
یک: همین که در زندان اوین از آقای نعمتی* نوار قلب می گیرند و از اوضاع ناجور قلبش مطمئن می شوند، می فرستندش بیمارستان. در بیمارستان، او را با پا بند و دستبند، به تخت می بندند تا مبادا پای بفرار بگذارد لابد. از زندان که بیرون می آید، مستقیم می رود بیمارستان و قلبش را عمل می کند. این آقای نعمتی، زخمیِ وکیلی است که زندگی نعمتی را روفته و به کانادا گریخته. تلاش چند ساله ی آقای نعمتی به این می انجامد که پروانه ی وکالتِ این وکیل دو سالی لغو شود.
ما با آقای نعمتی، در مقابل کانون وکلا آشنا شدیم. آن زمانی که در حمایت از خانم نسرین ستوده به آنجا می رفتیم. از آن به بعد، نعمتی پا بپای ما در هر کجا حاضر بود و همه جا از آسیب دیدگانِ این سالهای بختک زده، حمایت می کرد. با دکتر ملکی و مادر ستار بهشتی و مادر سعید زینالی از تهران راه افتادیم رفتیم فردیسِ کرج برای دیدار با آقای نعمتی. گوهر بانو در منزل رویین عطوفت – که زندانی است – مهمان بود. آقای نعمتی با قلبی که بیست و پنج درصدش کار می کند. دکتر ملکی برای روحیه دادن به نعمتی، به قلب خود اشاره کرد و گفت: نگران نباش، من خودم پنج سال است که باطری کارگذاشته ام. به وی گفتم: دکتر، شما خودت یک پا باطری هستید برای بکار انداختنِ قلبِ بسیاری چون ما.
دو: دو شب پیش رفتم به تماشای نمایشِ " خاطرات و کابوس های یک جامه دار" به کارگردانیِ جناب دکتر علی رفیعی. پیشنهاد می کنم اگر می توانید حتماً این نمایش را در تالار وحدت تماشا کنید. این نمایش، داستان فرهیختگیِ بی پناه و بی مخاطب و مچاله شده است. داستان نخبگی های به زیر کشیده شده و به حاشیه رفته و نابود شده است. داستان پخمگی ها و عتیقگی ها و فرسودگی ها و نکبت های برفراز آمده است. داستان بی عرضگی ها و بی کفایتی ها و عربده کشی های فرصت یافته است. داستان کشور و جامعه ای است که مردم ندارد. داستان یک شاهِ بی لیاقت و ابلهی است که کل مملکت را با هوس های کودکانه و جاهلانه اش به تاراج می دهد. داستان سرزمینِ خوشنامی است که مردمش همه خواب اند و همه چیزش بر آب. بله، پیشنهاد می کنم این تأتر را که داستانِ مظلومیت و تنهایی میرزا تقی خان امیر کبیر است تماشا کنید.
سه: من باید هرطور شده اموالم را از سپاه پس بگیرم. و باید بتوانم پسرم را ببینم. سپاه، هم بدون دلیل و بی حکم قانونی اموالم را برداشته و برده و هم مرا بی دلیل و بی حکم قانونی ممنوع الخروج کرده است. من بزودی و در اعتراض به این دو رفتار ظالمانه، نامه ای به دفتر رهبر تحویل خواهم داد و سخنِ پایانی ام با رهبر در میان خواهم نهاد. با آنکه می دانم اغلب این نامه ها به سرانجامِ بی سرانجامی مبتلا می شوند، با این همه اما ای بسا بتوانم صدای خودم را و صدای بی پناهانی چون مادر سعید زینالی را به رهبر برسانم. وگرنه، یا تنهای تنها، یا بهمراه دوستانِ همراهم، به یک حرکت اعتراضیِ تازه روی خواهم برد و استخوانی خواهم شد در گلوی بعضی ها.
محمد نوری زاد 
دهم دیماه نود و چهار - تهران
* هوشنگ (داوود) نعمتی، کنشگر مدنی پرتلاشی است که در همایش های اعتراضی اخیر نقش برجسته ای داشته است.

سایت نوری زاد